مقالات

تحول در دین یا دنیا؟

میزگردی با حضور استادان محقق داماد، دینانی، اعوانی، جعفریان و سیدفاطمی  ۱۳۹۸/۰۵/۰۷
تحول در دین یا دنیا؟
میزگردی با حضور استادان محقق داماد، دینانی، اعوانی، جعفریان و سیدفاطمی

 

 

آقای دکتر جعفریان، در ابتدای صحبت خود گفتید که در برابر ممقانی و رشتی و دیگر شخصیت‌های شیخیه، فقیهان شیعی مقاومت‌هایی می‌کنند. رویکرد این مجتهدان علیه شیخیه چه بود؟

جعفریان: این منازعه یک امر داخلی در فرهنگ شیعی بود، قبلا نزاع میان «اخباری» و «اصولی» بود، جنگ «غالی» و «معتدل» وجود داشت، صوفی و ضدصوفی بود، فیلسوف و ضد فلسفه بود. این بار تولید جدیدی به نام «اخباری‌گری خاص» ایجاد کرد که به‌تدریج در قالب شیخی درآمد. اینها از جهتی اخباری بودند و در امر ولایت و غلوّ، قدری جلودار بودند. مخالفت مجتهدان با اینها، هم از این بابت بود، هم از جهت تولیدات پشت سر ‌هم دیگر که در بازار اینها عرضه می‌شد؛ اما در اینجا‌ من به وجه تجدد کار دارم. اتفاقاً همین شیخیه که مدعی حرفهای جدید بودند، ضد علم هم بودند. چندین رساله علیه نجوم جدید نوشتند. در حالی که مجتهدان در این‌باره، با علم جدید مخالفت نداشتند و رساله‌ای در این باب از آنها به‌دست نیامده است. در واقع شیخیه می‌خواستند از میراث قدیمی، فرهنگ و تمدنی به سبک خود درآورند. برای همین بافتنی‌های عجیب زیاد داشتند. مجتهدان، به‌عکس، به نظرم با علم اصولی که داشتند، گرچه به صراحت وارد عصر تجدد نمی‌شدند، اما راه را باز می‌کردند. نائینی فرزند جریان مجتهدان است که نوگرایی می‌کند. استادش آخوند خراسانی نیز همین‌طور است. در کل می‌خواهم بگویم می‌شود در دل این دوره، در میان بحثهایی که درگرفته، این مسئله را دنبال کرد که: آیا تغییرات جدید فکری، چه نوع علم اصولی آن و چه شیخی، نسبتی با تجدد داشته‌اند یا خیر؟ به نظرم می‌توانیم این را دنبال کنیم گرچه شواهد تاریخی اندک است.

آیا شیخیه در برابر متشرعه عقلانی‌تر هستند؟

جعفریان: این بحث ظریفی است. شیخیه از دو چیز استفاده می‌کنند: یکی اخبار و دیگری از نظریات عرفانی. آنها در مواجهه با شکایت متشرعه خطاب به فقها می‌گویند: شما به اخبار رجوع دقیق نکردید تا ببینید چه خبر است! اگر رجوع کنید، می‌بینید اینها همه صورت کار است و باطن آن خیلی متفاوت است. بدین‌‌ترتیب می‌توان گفت که شیخیه از یک نوع معناگرایی و عرفان ساختگی استفاده می‌‌کنند، نه عقل‌گرایی. برای همین، علیه تجدد درمی‌آید. البته ما در کل، عقل‌گرایی دوره میانی خودمان را حفظ کرده‌ایم. این حفظ کردن، مشکلی که دارد، این است که نسبت ما را با عصر تجدد، گرفتار مشکل می‌کند. ما آن را انتخاب کردیم و سنتهایمان نیز همین را اقتضا داشت. با این حال، بررسی از ریشه‌های این تغییر مهم است.

محقق داماد: نکته آقای جعفریان از این جهت اهمیت دارد که ما را متوجه برجستگی بحث باطن و ظاهر و به بیان دیگر عقل و تکست (اعم از نص و خبر) می‌کند؛ اما این نکته اصلی نیست. نکته اصلی که در این بحث هم به‌کار می‌آید، پیداکردن پاسخی برای این پرسش است که: اگر ما باطن یا عقل را رها کنیم، چه می‌شود؟

دینانی: به نظر من تمام اشتباه تاریخ بشر در این است که باطن را عقلانی نمی‌بینند.

سیدفاطمی: دیوید هیوم جمله‌ای دارد که با توجه به اینکه ایمانوئل کانت می‌گوید «هیوم چشم من را با این سخن باز کرد»، از اهمیت برخوردار است. هیوم می‌گوید: هر کتابی را که برمی‌دارید، باید از خود پرسید که آیا هیچ دلیل عقلی در باب کمیت یا عدد در بر دارد؟ آیا هیچ دلیل آزمایشی درباره حقوق واقع و هستی در بر دارد؟ اگر ندارد، آن را به شعله‌های آتش بسپارید که محال است جز سفسطه و اشتباه چیزی در آن باشد. در واقع دیوید هیوم عقل را فقط برای منطق و ریاضی می‌گذارد و آزمایش را هم برای ادعای هستی‌شناسی می‌گذارد.

دینانی: آیا کسی از دیوید هیوم پرسیده است: آن کسی که حکم می‌کند «عقل فقط در ریاضیات است»، خود را در زندان ریاضیات محبوس نمی‌کند؟

محقق داماد: منظور آقای دینانی این است که همین حکمی که هیوم برای ما می‌کند هل هو الریاضیات؟ هل هو الفکتیات؟ کدام است؟ هیچ‌کدام نیست! پس این حکم از کجا آمده است؟ این یک نکته مبهم است و جای بحث دارد.

سیدفاطمی: ‌به هر حال شبهه هیوم انصافاً شبهه مردافکنی است. حرف هیوم این است که در امور واقعی و اموری که معطوف به هستی واقعه است، شما چه روشی جز روش تجربی دارید؟

دینانی: لطفاً کمی دقیق‌تر فکر کنیم. محسوسات واقعی هستند، ولی «واقع» منحصر در «ماده» نیست.

سیدفاطمی:‌کانت هم وقتی می‌گوید: «هیوم چشم مرا باز کرد»، یعنی همین اینکه فیلسوف در مورد متافیزیک می‌تواند صحبت کند؛ ولی درباره علم حقوق نمی‌تواند صحبت کند. این برای الهیات و متکلم است.

محقق داماد: پس این صحبت هیوم با عرفای دیگر چه تفاوتی دارد که: «دین برای دل است و حوزه عقل نیست»؟ هیوم می‌گوید الهیات برای دل است.

سیدفاطمی: هیوم می‌گوید الهیات یک تجارت است. هیوم ملحد است، ولی کانت ملحد نیست.

اعوانی: اشتباه هیوم خیلی بزرگ است که کانت هم متوجه آن نشده است. او می‌گوید: «عقل حکم می‌کند نه حس»؛ بنابراین سعی می‌کند احکام عقلی را به حس تعبیر کند. او می‌گوید: «ما از علیت چه می‌بینیم؟ ما مجاورت و تداعی مبانی می‌بینیم» و این سخت اشتباه است. کانت هم متوجه آن نشده و فلسفه‌ای درست کرده که کار را بدتر از آنچه باید کرده است.

سیدفاطمی: البته کانت عقل را در حوزه اخلاق اهمیت می‌دهد، ولی تنها در اخلاق این طور است.

دینانی: خود کانت می‌گوید که اخلاق عملی است. عمل بدون نظر یک اشتباه است.

آقای دکتر اعوانی! نظر جناب عالی درباره نگرش فلاسفه مدرنی نظیر هیوم و کانت چیست؟

اعوانی: به نظرم کانت و هیوم هر دو اشتباه می‌کنند. کانت جز حس را قبول ندارد؛ یعنی احکام عقل را رد می‌کند. هیوم قضایا را دو نوع می‌داند: یا پسین یا پیشین. پسین یعنی تجربی و پیشین تنها ریاضی و منطق را شامل می‌شود. هیوم می‌گوید قضایای مابعدالطبیعه از جنس قضایای پیشین نیست، چون پیشین تنها ریاضی است و غیر از ریاضی ما قضایای پیشین نداریم. برای اینکه قضایای ریاضی تکنولوژی نیست، عقلی و برهانی است. برهان را هم در همه جا می‌توان آورد، هم در ریاضیات و هم در الهیات. باید دقت کنید که ریاضی خودش برهان دارد. وقتی ما در ریاضی از یک قضیه به قضیه دیگر می‌رویم، این خودش برهان است. مابعدالطبیعه هم همان برهان است.

آقای دکتر سیدفاطمی! جمله‌ای که دیوید هیوم نقل کردید، چه ربطی با بحث دکتر جعفریان درباره تحول در قرن سیزدهم داشت که متولی آن شیخیه بودند؟

سیدفاطمی: ربط آن جمله مهم هیوم با بحث آقای جعفریان این است که می‌تواند ما را به این نتیجه‌گیری رهنمون سازد که اگر می‌بینید در تمدن غرب پیشرفت در علوم و فنّاوری پیش آمد، به این خاطر بود که امثال هیوم آمدند و گفتند برای تصدیق و توجیه امور واقعی، به تورات و انجیل مراجعه نکنید؛ اما سنت احترام به علم و تجربه در جوامع اسلامی به وجود نیامد و شیخیه این نکته مهم را متوجه نشدند.

جعفریان: معلوم است که متوجه نشدند، ولی ما بحثمان این نیست. ما بحثمان این نیست که آیا شیخیه متوجه اندیشه غربی بودند یا نه؟ بحثمان در مورد روح توسعه است که در قرن سیزده قمری و در بحث میان شیخیه و متشرعه به وجود آمده است. همین جاست که علم اصول انباشته و فقه همه به تبع آن چندبرابر شد. ادعای دین در توجه به همه عرصه‌های اجتماع حاضر همین منازعه شیخیه و متشرعه است. بحث این است که این روح توسعه در قرن سیزدهم یکمرتبه از کجا آمد؟

سیدفاطمی: آن روح توسعه‌طلب را به جان دینی انداختیم که از قضا باید محدودش می‌کردیم و آن را توسعه دادیم. در برابر، آن زندگی واقعی را توسعه ندادیم. به عبارت دیگر، ما در ۱۵۰ سال اخیر و در تاریخ اندیشه دینی معاصر، آن چیزی را توسعه دادیم که نباید توسعه پیدا می‌کرد. به قول معروف: «از قضا سرکنگبین صفرا فزود»!

جعفریان: و الان وامانده‌ایم که چاره کار چیست و باید با آن چه کنیم!

آقای دکتر دینانی، چاره کار چیست؟ آیا انباشتگی اصول و فقه برای ما مشکل ایجاد کرده است؟

دینانی: علم اصول در حد خودش بسیار کار کرده است. دنیای امروز با تمام عظمتش هنوز علم اصول را نفهمیده است. البته من خودم روی اصول کار نمی‌کنم. به هر حال به روحیه و فرهنگی که ما داریم، محافظه‌کار می‌شویم و اصلا به خود اجازه نمی‌دهیم از قابلیت‌ علم اصول استفاده کنیم. اما در مورد دانش فقه جای بحث وجود دارد. فقهای ما شریعت را در احکام خلاصه کردند. «شریعه» یعنی طریق و راه، شریعه به معنای احکام نیست. احکام که درک ندارد؛ ولی ما شریعت را در احکام خلاصه کردیم و این مشکل شد که طریقیت خود را از دست دادیم. این از ترس و محافظه‌کاری بود و تقریباً راه آن تحول دشوار شد.

آقای دکتر سیدفاطمی، آیا دلیل همه عقب‌ماندگی‌های ما همین توسعه ندادن امور واقع معطوف به زندگی بوده است؟

سیدفاطمی: مشکل اصلی همین بوده است، اما مشکلات دیگر هم وجود داشته و دارد. از جمله اینکه ما هیچ وقت دانشگاه نداشته‌ایم و به جای آن حوزه علمیه داشته‌ایم. اتفاقی که در غرب افتاد، این بود که دانشگاه کنار حوزه‌های عملیه به وجود آمد؛ یعنی یک عده فارغ‌ از دیانت، طب و شیمی و فیزیک می‌خواندند. گالیه در غرب که روحانی و الهی‌دان نبود؛ اما گالیله ما کسی بوده که می خواسته ساعت شرعی و قبله را از روی مطالعه نجوم بفهمد و کار دیگری به اهمیت خود نجوم و اخترشناسی نداشته است.

جعفریان: البته ما هم تفکیکی را که آقای سیدفاطمی می‌گویند، تقریباً از دوره صفوی داریم؛ چه اینکه پزشکان و منجمان و دبیران ما اصلا آخوند نیستند. در واقع ما دو نظام آموزشی داشتیم: یکی طلبه‌پرور بود و دیگری رشته‌های دیگر که همین منجمان و پزشکان و برخی از دانش‌‌های شبه دانش بود و آثار زیادی هم از آنان در دست است.

سیدفاطمی: مهمترین منجم دوره صفوی کیست؟

جعفریان: محمدباقر یزدی و بسیاری دیگر.

سیدفاطمی:‌ خیر! میرفندرسکی است.

جعفریان: میرفندرسکی ظاهراً در نجوم تخصصی نداشته. حالا مسئله این است که در دوره صفویه بین کسانی که به صورت حرفه‌ای علوم طبیعی را تحصیل می‌کردند و کسانی که علوم دینی را پیگیری می‌کردند، تفکیک وجود داشت. البته ممکن است همان منجمان و پزشکان و دبیران در مقدمات درسها یک دوره مختصر فقه و ادبیات عرب بخوانند، اما از نظر آموزش در دوره صفوی تفکیک به صورت مشخص وجود دارد.

سیدفاطمی: ولی هیچ وقت یک سنت محکم و متقن از علومی نداشته‌ایم که کارش متکفل امور دنیاست.

جعفریان: در کل از نظر مفهوم علم، با شما موافقم؛ اما الزامات عملی، آنها را به این سمت سوق می‌داد. ما این مشکل را داریم که تا حدی که محیط به ما فشار می‌آورد، دنبال علم می‌رویم؛ اما از آنجا به بعد، به همان وضع بسنده می‌کنیم و از درون علم، یا به عبارتی از روی کنجکاوی دنبال علم نمی‌رویم. در دنیای جدید این دو به هم متصل شده و علم و اقتصاد کاملا به هم پیوند خورده است. ما به این نقطه نرسیدیم یا بهتر است بگوییم فقط در عرصه عمل، مثلا معماری، به دانشی که لازم بود، دسترسی پیدا کردیم. نه بیشتر.

آقای دکتر محقق داماد! به نظر شما نقطه کج‌روی شیخیه کجا بود؟

محقق داماد: نکته‌ای که آقای دینانی گفتند، به نظر من ام‌المفاسد بود و آن اینکه متفکران شیخیه راه سومی مستقل از عقل درست کردند به نام دل و باطن. باطن یک محیط نامتناهی است که هیچ عقلی در آن کار نکند و اصلا هیچ عقلی صلاحیت ورود به آن را نداشته باشد. نکته مهم این است که بدانیم این تفکیک عقل و دل از کجا آغاز شده است؟ چه شخصی شهود را از عقل جدا کرد و مقابل عقل قرار داد و به چه آفاقی رسید؟ به نظر می‌رسد در قضیه شیخیه و پیامد آن «بهائیت»، خود ملاصدرا نقش ناخواسته دارد.

دینانی: من یک عمر ملاصدرایی بودم و حالا هم برای این بزرگمرد احترام زیادی قائلم؛ ولی دیگر مریدش نیستم و از زمانی که کتاب «شفا» را نزد علامه طباطبایی خواندم و «اشارات» ابن سینا را درس دادم، فهمیدم که من دیگر مرید ملاصدرا و به قول معروف صدرایی نیستم. اکنون با افتخار می‌توانم بگویم که هیچ مردی در تاریخ بشر به عظمت ابن‌سینا نمی‌شناسم حتی ارسطو!

محقق داماد: آیا در اندیشه ملاصدرا، کشف و شهود مقابل عقل است؟

دینانی: بله؛ ولی اگر شهود دارد، معقول است و اگر معقول نیست، باید از آن عبور کرد.

جعفریان: شیخیه چه نسبتی با تفکر ملاصدرا دارد؟

دینانی: نادانی! این نسبت نسبی نیست. از ملاصدرا چیزهایی گرفتند، ولی متوجه اشتباه خود نشدند.

محقق داماد: بنده با نظر آقای دینانی در خصوص ملاصدرا موافق نیستم....

جعفریان: شیخیه چه نسبتی با تفکر ملاصدرا دارد؟

دینانی: نادانی! این نسبت نسبی نیست. از ملاصدرا چیزهایی گرفتند، ولی متوجه اشتباه خود نشدند.

محقق داماد: بنده با نظر آقای دینانی در خصوص ملاصدرا موافق نیستم. در مقدمه «شواهدالربوبیه» که تصحیح کرده‌ام، حدود 70 صفحه مقدمه نوشتم، عبارتی از یکی از آثار صدرالمتألهین در آنجا آورده‌ام که می‌گوید: «من به صدق پیامبرمان حضرت محمد(ص) در جمیع آنچه آورده و به صدق موسی(ع) ایمان دارم، نه به طریق شق‌القمر و اژدها کردن عصا، بلکه از طریق اعلانات الهیه و الهامات ربانیه در قلب خودم که اندکی شک و تردید در آن راه ندارد و هیچ‌گونه شبهه و عیبی بر آن عارض نیست. و این یافته‌ها را در عین حال با میزان صحیح‌العیار، از موازین قلب انسانی توزین کرده‌ام؛ موازینی که خداوند از آسمان عقل در زمین قلب آدمی قرار داده و آن را تحت آسمان بلند خرد جای داده است و مقرر فرموده که آن را برپا داریم؛ همان‌طور که آیات زیر بر آن دلالت دارند: و السّماء رفعها و وضع المیزان. الا تطغوا فی المیزان. و اقیموا الوزن بالقسط و لاتخسروا المیزان. و الارض وضعها للانام. (آسمان را برافراشت و ترازو را گذاشت؛ تا مبادا از اندازه درگذرید؛ و وزن را به انصاف برپا دارید و در سنجش مکاهید؛ و زمین را براى مردم نهاد. سوره الرحمن، ۷ ـ ۹) و من این میزان صحیح را برپا داشته‌ام. همان‌گونه که خداوند مقرر فرموده و تمام معارف الهیه را با آن توزین کرده‌ام. و همه آنها را با آنچه در قرآن آمده، مطابق یافته‌ام و یقین کرده‌ام که تمام آنچه رسول(ص) فرموده، حق و صدق است.»

در جای دیگر می‌گوید: «چگونه شخصی که به تقلید دیگران و منقولات قانع می‌شود و طرق بررسی نظری را انکار می‌کند، می‌تواند به حقیقت برسد؟ آیا او نمی‌داند که تنها مستند شرع و قول سید آدمیان(ص) است، و برهان عقلی است که آن بزرگوار را در آنچه خبر داده تصدیق کرده است؟ [و از طرف دیگر] کسی که تنها از عقل پیروی می‌کند و بس و به نور شرع خویشتن را منور نمی‌سازد، چگونه به حقیقت می‌رسد؟ ای کاش می‌دانستم چگونه به عقل پناه می‌برد آنگاه که حیرت او را فرا می‌گیرد؟ آیا نمی‌داند که گامهای خرد قبل از هدایت شدن به نور شریعت کوتاه است؟»

در جای دیگر می‌گوید: «من مکرر اشاره کرده‌ام که حکمت با شرایع الهیه مخالفتی ندارد، بلکه مقصود هر دو یکی است که عبارت است از: معرفت حق متعال و صفات و افعال او. این امر گاهی با سلوک و کسب حاصل می‌شود که آن را حکمت و ولایت می‌نامیم. به یقین هر کسی می‌گوید میان آن دو [حکمت و شریعت] ناسازگاری است، از تطبیق خطابات شرعیه بر براهین عقلی آگاهی ندارد. آن کس چنین توانی دارد که از سوی خداوند مؤید است و در علوم حکمیه کامل و بر اسرار نبویه آگاه و مطلع؛ زیرا ممکن است شخصی در حکمت نظری متخصص باشد، ولی از علم کتاب و سنت بهره‌ای نداشته و یا بالعکس.»

این سخنان ملاصدرا مطلوب آقای دینانی است؛ چرا که می‌گوید، نه شق عصا نه شق‌القمر و نه معجزات دیگر هیچ‌کدام دلیل ایمان من به پیامبران نیستند. بلکه هرچه از اینها شنیدم، با میزان عقل بررسی کردم. ملاصدرا می‌گوید‌ من با میزان عقل بررسی کردم. منظور این است که عقل را به کار می‌برد. ملاصدرا شهود را مقابل عقل قرار نمی‌دهد. او می‌خواهد بگوید برهان و عقل را که برای دل است، باید با هم تطبیق کرد. ملاصدرا را این‌گونه قضاوت نکنیم. او می‌گوید قرآن و عرفان را که از دل است، باید با هم تطبیق کرد.

دینانی: این جمله ختم کلام است. اینها که ما می‌گوییم، معطوف به این نکته است که عقل اصل است. انسان ذاتاً مقلد و دنباله‌رو و به دنبال مریدشدن است. او می‌خواهد مرید کسی شود و باور داشته باشد؛ زیرا دغدغه فکر سخت است. به همین خاطر او صرفاً می‌خواهد باور داشته باشد.

آقای دکتر اعوانی، نظر شما چیست؟

اعوانی: این یک مسأله بزرگ فلسفی است. ملاصدرا می‌گوید کار فلسفه با عقل بحثی درست نمی‌شود و توضیح کافی در مورد مراتب این دارد؛ یعنی کسانی که می‌خواهند فلسفه بخوانند، باید ریاضیات خوانده باشند و وقتی که وارد فلسفه می‌شوند، باید عقل بحثی را تمام کرده و بعد وارد عقل شهودی شوند؛ بنابراین از نظر افلاطون و سهروردی، عقل بحثی و ذوقی لازم و ملزوم دوطرف است تا زمانی که غزالی آمد و اینها را از هم جدا کرد. البته عرفا عقل شهودی را قبول دارند و عقل بحثی را رد می‌کنند و جداکردن این دو از هم، هم از طرف عرفا و هم از طرف بعضی فلاسفه بحثی بود.

جعفریان: تفسیر آقای دکتر اعوانی این است که عقل بحثی و شهودی در ملاصدرا به هم می‌رسد. نتیجه این، یک نوع باطن‌گرایی خاص است که در فیض کاشانی و بعد در سیدکاظم رشتی هم به منصه ظهور می‌آید. من می‌گویم یک عرفان نوظهور به اسم شیخیه آمده که در آن هم روی عقل شهودی تأکید دارند، ولی صحبت‌های دیگری نیز دارند که هیچ کدام در عرفان قدیمی نیست. شما می‌خواهید داستان‌های قدیمی را تعریف کنید یا در مورد خروجی‌ها صحبت کنید؟ موضوع سر یک رشته محصولات است که شیخی‌ها می‌آیند با روایات و غلوّ در تشیع، یکی می‌شوند. الان فکر می‌کنم چه نسبتی میان فلسفه صدرایی و شیخیه هست و چرا کربن این دو را با هم می‌بیند و دلش می‌خواهد کل تشیع و فلسفه موجود در تشیع را در این دو جریان که به هم رسیده، خلاصه کند؟ من می‌خواهم بدانم ملاصدرا چه نسبتی با این عرفان نوظهور قرن سیزدهم دارد؟

اعوانی: ملاصدرا را با فیض کاشانی یکی نکنید. فیض اولا و بالذات محدّث است، ثانیاً و بالعرض فیلسوف است و بنابراین جنبه روایی در او غلبه دارد. ملاصدرا هر دو هست؛ یعنی راوی و حکیم است. ملاصدرا می‌گوید از بحث شروع می‌شود تعالی پیدا می‌کند تا شهود و همه مراتب، ولی بحث را رها نمی‌کند؛ یعنی این مراتب تشکیکی است و حکمت بحثی را هم حکمت می‌داند، اما فیض متفاوت است. البته درست است که یک رساله نوشته، ولی بر روایت غلبه دارد. من معتقدم که غزالی کار را خراب کرد. او آمد فلاسفه را تکفیر کرد و روش علم ذوقی و شهودی را مطرح کرد و گفت که ما علم بحثی نیاز نداریم.

رسول جعفریان: شما از این جهت درست می‌فرمایید که فیض به روایات توجه دارد، ولی فراموش نکنید که ملاصدرا هم شرح کافی دارد و این گرایش را از استادش به ارث برده و فیض همان ملاصدراست، ولی کمی سطحی‌تر و پرحرف‌تر است!

اعوانی: خیر، فیض غزالی است، غزالی شیعه و سخت مخالف ابن عربی!

محقق داماد: به نظر می‌رسد عرفا خودشان در این قصه مقصرند و با تمام قدرت وارد شدند و دل را از عقل جدا کردند.

اعوانی: این جدایی کار غزالی است. غزالی آمد تمام فلاسفه بحثی را تکفیر کرد و به آنها کافر گفت. او می‌گوید ما علمی به نام علم شهودی داریم و علم شهودی را وارد و علم بحثی را تکفیر کرد.

دینانی: در مورد غزالی من کتابی نوشتم، ولی بی‌انصافی در تاریخ هم نشود. او در آخر عمر به مرحله‌ای رسید که می‌گوید اگر کسی که عصا به دستش اژد‌ها می‌شود، به من محمد غزالی بگوید هفت به علاوه سه (۳+۷) ده نیست، سخنش را قبول نمی‌کنم و تنها تعجب می‌کنم که چرا عصایش اژد‌ها می‌شود! این یعنی عقلانیت، ریاضیات معتبر است و شکی به آن نمی‌توان کرد؛ اما جهان ریاضی نیست، ریاضیات در جهان است. ریاضیات در کره زمین حاکم است، ولی در جهان خیر، کمی دقیق‌ فکر کنیم، ریاضیات بر خداوند حاکم نیست.

نتیجه بحث درباره اینکه آیا ملاصدرا پدر فکری شیخیه است یا خیر چه شد؟

محقق داماد: ملاصدرا در دوره صفویه نمی‌خواست دروازه جدید به نام «دل» مقابل «عقل» باز کند؛ ولی از صحبتش عده‌ای این استفاده را کردند. در نتیجه هر شخصی دکانی در مقابل عقل باز کرده، دل را جدا از عقل کرده و باطن را باطن معنوی و منهای عقل کرد. این به این معناست که او رویکردی را دنبال می‌کند که در پایان به تفکرات داعشی و طالبانی می‌رسد!

سیدفاطمی: به نظرم اگر ملاصدرا در دوره صفویه ظهور نمی‌کرد، وضعیت جهان اسلام خیلی بهتر از زمان حال بود؛ زیرا اخباری‌ها افکارشان خیلی به هیوم و تجربه‌گرایان نزدیک است؛ اما ملاصدرا آمد عقل تجربی و عقل معطوف به واقعیت ضمیری را منکوب کرد. اگر ملاصدرا نبود، ما هم مانند یک اروپایی زندگی می‌کردیم!

دینانی: اگر ملاصدرا و امثال او نیامده بودند، حال شما از عربستان سعودی باید بصیرت وارد می‌کردید!

جعفریان: ما با اخبارگرایی به حس‌گرایی نمی‌رسیدیم، به ضد عقل و حس می‌رسیدیم؛ این شبهه است، چون نمونه آن داعش و طالبان است. آنها حتی با واکسن هم مخالفند!

اعوانی: معلوم نیست اروپا راه درستی را رفته باشد. الان سه قرن است که تمدن جدید غربی دنیا را خراب کرده است. وضع دنیا را ببینید!

به نظر می‌رسد این بحث دیگری است که در جلسه آینده به آن خواهیم پرداخت.

*
نامه فرهنگستان علوم (ش۵)

 

منبع: روزنامه اطلاعات؛ دوشنبه ۷ مردادماه ۱۳۹۸

 

۲۹۵۴

ارسال نظر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم اینجا کلیک کنید.

همدان - بنای آرامگاه بوعلی‌سینا - ساختمان اداری بنیاد بوعلی‌سینا

 ۹۸۸۱۳۸۲۶۳۲۵۰+ -  ۹۸۸۱۳۸۲۷۵۰۶۲+

info@buali.ir

برای دریافت پیامک‌های بهداشتی در زمینه طب سینوی، کلمه طب را به شماره ۳۰۰۰۱۸۱۹ ارسال کنید