مقالات

تاریخ برای چیست؟

مایکل لمون - ترجمه محمدحسین وقار  ۱۳۹۸/۱۱/۲۸
تاریخ برای چیست؟
مایکل لمون - ترجمه محمدحسین وقار

مقدمه
موضوعاتی هست که فلسفه تحلیلی تاریخ در خصوص سؤال «تاریخ چیست؟» پیش می‌آورد که با آن باید به مثابه سؤالی فلسفی برخورد کرد؛ زیرا رشته درسی دیگری نیست که پاسخ‌های آماده‌ای داشته باشد، و از این نظر، دیدگاه فلسفی همان دیدگاه «حیرت» در برابر همه چیز است، نه فقط چیزهای مبهم بلکه چیزهایی که در غیر این صورت مسلم گرفته می‌شود؛ زیرا بسیار آشنا و بنا بر این ظاهراً بدیهی است. با توجه به این نکته است که فیلسوفان تحلیلی تاریخ فایده تاریخ را هم می‌پرسند.

رهیافت فلسفی دو وجه دارد: از یک سو مشاهده تجربی فایده تاریخ چه «هست» آن‌طور که در برابر کسانی ظاهر می‌شود که در آن دخیل‌اند، و از سوی دیگر، مفاهیم انتقادی فایده تاریخ برای هر کس چه باید باشد. تلویح شکل اخیر سؤال، انگیزه‌ای آرمانی برای مطالعه تاریخ است و بدین ترتیب، شاید سؤالی کنجکاوی‌برانگیز و حتی محتمل به نظر رسد. چه اهمیتی دارد که انگیزه فرد برای مطالعه تاریخ چیست، مادام که آن را خوب انجام می‌دهد؟ اما پاسخ احتمالی آن است که شکایتْ عاقبت ناگواری دارد؛ زیرا موردی است برای این ادعا که آن کارها را همانند هر کار دیگر، صرف‌نظر از انگیزه‌مان، خوب یا بد انجام می‌دهیم. در مورد افراطی، ممکن است در تلاش برای برعهده گرفتن فعالیتی، کاملا ناموفق باشیم زیرا انتظاراتی که از آن داریم و انگیزه‌مان را شکل می‌دهد، نحوه برخوردمان را با آن تحریف می‌نماید؛ مثلا اگر فقط برای تحت تأثیر قرار دادن دوستم فوتبال بازی کنم، ممکن است این کار مرا وادارد بد بازی کنم، شاید تا آنجا که بدان دلیل که به اصطلاح «بازی نمی‌کنم»، مرا اخراج کنند!

در خصوص فایده تاریخ، از جمله به کندوکاو در این مورد می‌پردازیم که تا کجا و به چه دلیل انگیزه انسان برای مطالعه تاریخ می‌تواند تاریخی را که انسان انجام می‌دهد، به انحراف بکشاند، احتمالا تا آنجا که انسان اصلا تاریخ انجام ندهد، بلکه کار دیگری مانند تبلیغات سیاسی انجام دهد. با این تلویح که هرگاه چیز مورد نظر، فعالیت انسان باشد، میان ماهیت فعالیت (همانند «تاریخ چیست؟») و هدف آن، (همچون «فایده تاریخ چیست؟») همزیستی وجود دارد. ممکن است این نظر ارسطو را به خواننده یادآوری کند که تعریف یک چیز باید شامل فرجام آن چیز باشد، مگر آنکه اینجا (واقع‌بینانه‌تر) مفهوم را به فعالیت‌های انسان محدود سازیم که در آن قصدمندی نه فرضی مابعدالطبیعی به‌وضوح حاضر و متعین است. خلاصه اگر انسان نداند مثلا معنای «شستن» یا «تاریخ» چیست، پس چگونه می‌تواند این فعالیت‌ها را بر عهده گیرد؟

این امر تا آن حد چنین است که می‌توان تقریباً استدلال کرد که باید به سؤال «تاریخ چیست؟»، بدین‌گونه بپردازیم که اول بپرسیم «تاریخ برای چیست»، به عبارت دیگر انسان می‌تواند بکوشد ماهیت یک فعالیت را بدین‌گونه محرز دارد که ابتدا و قبل از هر چیز بپرسد مردمی که در «آن» ورود می‌کنند، می‌کوشند چه به دست آورند و چرا.

اما هر چقدر هم که این احتمالا مقنع باشد، به ما امکان نمی‌دهد که از معمای فلسفی تلاش برای تسلط همزمان بر مفاهیم تجربی و آرمانی بگریزیم. بدان دلیل که در سؤال در این باره که مردم می‌کوشند با «انجام تاریخ» چه به دست آورند، ممکن است پاسخ‌هایشان فرق کند تا جایی که نمی‌توانیم هیچ زمینه مهم مشترکی را بیابیم. در نتیجه، «تاریخ» یا قابل شناسایی است یا فقط کلمه فراگیری برای کارهای مختلفی است که مردم می‌کنند. تلویحات این امر آن است که در این پرسش که مردم می‌کوشند از طریق «انجام تاریخ» چه به دست آورند، نخست به افکاری در این باره نیاز داریم که تاریخ چیست، یعنی به نقطه آغاز بازگردانده می‌شویم، و بدان وسیله بر همزیستی ماهیت و فایده فعالیت‌های شناخته انسانی تأکید می‌کنند.

خواندن کتاب تاریخ (یا استماع سخنرانی و مانند آن) به منزله تاریخ‌نویس بودن نیست، بلکه تنها در حد مطالعه محصول تاریخ به مثابه رشته درسی است. شاید این بسیاری از دانشجویان سختکوش را دلسرد کند که در حقیقت اعتقاد دارند رشته تاریخ و نه فقط مطالعه محصول آن را بر عهده گرفته‌اند! اما برای مقصود بررسی «تاریخ چیست»، این تمایز موضوعی اساسی است. حالا جا دارد مطالعه تاریخ ـ آن‌طور که از طرف تاریخ‌نویسان عامل به ما منتقل شده است، یعنی خواندن کتاب‌ها و مقالات راجع به تاریخ ـ را در اینجا بگنجانیم. موارد اخیر «منابع» شناخت تاریخی نیستند؛ اما روایت‌های بالفعل شناخت تاریخی‌اند.

البته در عمل، بررسی تاریخ اغلب به این تفکر درباره شناخت تولیدشده و انتقال‌یافته از جانب تاریخ‌نویس، و نه فعالیت خود تاریخ‌نویس عامل، اشاره دارد، و به‌رغم تمایز سختی که لازم است میان این دو قائل شویم، به هیچ رو قصد خوارشماری معنای اخیر «مطالعه تاریخ» را نداریم.

علاوه بر آن، جا دارد که حالا هر دو معنی «انجام تاریخ» را بگنجانیم؛ زیرا در سؤال «تاریخ چیست؟» باید ملاحظه کنیم که حتی اگر سؤال تنها به عمل تاریخ‌نویسان شاغل محدود بود، بخشی از کار آنها انتقال شناخت‌شان است و بدین لحاظ انتظارات آنها در این باره که چگونه خوانندگان از آن منتفع می‌شوند، از دریافت حداقل بخشی از انگیزه موجود در پشت فعالیتشان لاینفک است، یعنی بخشی از «تاریخ برای چیست؟» برای آنهاست. از دید خوانندگان تاریخ، عجیب است اگر فایده خواندن تاریخ برای آنها از دلیل تاریخ‌نویس برای بیان مطالب به آنها برای خواندن متفاوت باشد؛ اما نه تنها ممکن است چنین باشد، که می‌توان تصور کرد حتی انگیزه‌های مرتبط نویسنده و خواننده متعارض باشد؛ مثلا ممکن است نویسنده‌ای برای آن ‌بنویسد که خوانندگانش را به تفکر درباره مسأله وادارد حال آنکه ممکن است برخی اثر او را برای آن بخوانند که پاسخ به آن را بیابند!

این‌گونه ناهمخوانی میان نویسنده و خواننده درباره «مطالعه تاریخ برای چیست؟» عجیب است و درنتیجه این مفهوم را تقویت می‌کند که هنگام پرداختن به این پرسش، نه تنها انتظارات هر دو طرف باید ادغام شود، که (در شرایط آرمانی) باید قرابتی قوی بر انگیزه‌شان برای اشتغال به تاریخ حاکم باشد.

مقدمات نظری
از آنجا که تمرکز این جنبه از فلسفه تحلیلی تاریخ بر این نکته است که هدف مطالعه تاریخ چه «است» یا چه «باید باشد»، زمینه کلی این تحقیق به انگیزه‌های مردم برای کاری که انجام می‌دهند، مربوط می‌گردد؛ اما می‌توان اعتراض کرد که از پیش رشته‌ای هست که به این موضوع می‌پردازد، یعنی روان‌شناسی. همچنین ممکن است اعتراض شود که احتمالا انگیزه‌های مردم حتی در عمل به تاریخ یا مطالعه آن، به قدری متنوع و فردی است که مسیر تحقیقی بی‌فایده‌ای برای هدف هر تعمیم مفیدی تلقی می‌شود. این هر دو اعتراض بجاست، اما در حدی که به انگیزه‌های فردی مربوط است. روان‌شناسی به بررسی آن می‌پردازد که انگیزه انسان چیست و نه انگیزه چیست. از سوی دیگر، اینجا دغدغه ما انگیزه‌های فردی ذیربط هنگام انجام این یا آن کار مردم نیست (مثلا بازی فوتبال یا مطالعه تاریخ)، اما این علت هم نیست که ما را به درون کوچه بالقوه بن‌بستی فرا می‌خواند، بلکه کانون تمرکز ما بیشتر زمینه انگیزه در آنجاست که تمایز کلی مفیدی می‌تواند و باید ایجاد شود. تمایز میان انجام کار به خاطر نفس آن و انجام کار به عنوان وسیله‌ای در جهت یک هدف. از آنجا که این تمایز درباره فایده خواندن تاریخ از جایگاهی محوری برخوردار است، ارزش آن را دارد که پیشاپیش به ایضاحش بپردازیم.

وقتی کاری را به خاطر نفس آن انجام می‌دهیم، آن را به خاطر تجربه انجامش بر عهده می‌گیریم. آن را انجام می‌دهیم برای تجربه آن و نه همچون وسیله‌ای برای هدف دیگری. بنا بر این انجام عمل فی‌نفسه هدف است. بدین لحاظ، باید فرض شود که آن کار را می‌کنیم؛ زیرا از انجامش لذت می‌بریم. ممکن است اینجا معناشناسی به خلط موضوع بینجامد؛ زیرا همان چیز گاهی از منظر انجام کاری به منظور لذت از آن بیان می‌شود. اما این گمراه‌کننده است؛ زیرا وقتی کاری را به خاطر نفس آن انجام می‌دهیم، آن را «به منظور» تجربه آن انجام نمی‌دهیم. این حاکی از آن است که انجام کار و تجربه کار دو چیز جدایند، اولی وسیله‌ای برای انجام دومی است، اما واقعیت این است که انجام آن در حکم تجربه آن است. پس آنجا که انسان چیزی را به خاطر (تجربه) آن انجام می‌دهد و نه به عنوان وسیله‌ای برای هدف (دیگری)، بیایید این را عمل «نهایی» بخوانیم.

 

وقتی کاری را به خاطر نفس آن انجام می‌دهیم، آن را «به منظور» تجربه آن انجام نمی‌دهیم. این حاکی از آن است که انجام کار و تجربه کار دو چیز جدایند: اولی وسیله‌ای برای انجام دومی است؛ اما واقعیت این است که انجام آن در حکم تجربه آن است. پس آنجا که انسان چیزی را به خاطر (تجربه) آن انجام می‌دهد و نه به عنوان وسیله‌ای برای هدف (دیگری)، بیایید این را عمل «نهایی» بخوانیم. زمینه دیگر انگیزه مردم آنجاست که کاری را نه به خاطر نفس آن، که به عنوان وسیله‌ای برای تحقق یک هدف در ورای خود عمل و جدا از آن انجام می‌دهند؛ مثلا چراغ را روشن می‌کنم تا بتوانم بهتر ببینم. اعمال (یا فعالیت‌هایی) را که چنین انگیزه‌ای دارند که ورود به آنها برای تحقق هدفی جداگانه است، می‌توان اقدام «عملی» خواند، و اینجا کلمه «به منظور» جایگاه مناسب خود را دارد؛ زیرا در روشن کردن چراغ «به منظور» بهتر دیدن یا سوار اتوبوس شدن «به منظور» رفتن سر کار، دو وضعیت جداگانه را مطرح می‌سازیم: اولی برای رسیدن به دومی تعبیه شده است.

اعمال مختلف به ترتیبی قرار داده می‌شوند که امیدواریم درنهایت به وضعیت مطلوب برسند؛ بنابراین کل زنجیره اعمال مختلف را می‌توان با روحیه‌ای «عملی» بر عهده گرفت؛ زیرا همه برای کسب یک هدف واحد منظم شده‌اند. پس برخلاف اقدام‌های «نهایی»، هیچ‌ کدامشان برای تجربه انجام، به انجام نمی‌رسند، اینها فقط اقدامهای «عملی‌اند». پیش از ترسیم موضوعیت این تمایز برای «مطالعه تاریخ» (به عنوان تاریخ‌نویس عامل یا دانشجو) اشاره به این نکته مهم است که شاید بتوان انجام هر عمل یا هر فعالیتی را به‌رغم ظاهرش در انتزاع، با انگیزه عملی یا به خاطر خودش بر عهده گرفت. به عبارت دیگر هیچ عملی تنها از این منظر که شامل چیست، «عملی» یا «نهایی» نیست؛ مثلا ممکن است به کار خانه بپردازیم برای آنکه خانه‌ای تمیز و مرتب داشته باشم، یا بدان علت که از آن فعالیت لذت می‌برم (یعنی انجام کار خانه «به خاطر نفس آن»). ممکن است کسی مبادرت به ازدواج نماید تا بچه‌ای داشته باشد یا برای آنکه از آن لذت ببرد. در حقیقت، این مثال اخیر نشان می‌دهد که مناسبت‌های فراوانی هستند که در آنها هر دو نوع انگیزه همزمان دخیل‌اند.

درست است، اعمال زیادی هستند که با توجه محتوایشان، به نظر می‌رسد تنها «عملی» باشند و احتمالا در بیشتر موارد چنین هستند؛ مثلا تلقی بستن بند کفش به عنوان عملی فاقد محرک عملی دشوار است (یعنی برای محکم کردن کفش خود)؛ اما از دید نظری، فرد عجیبی را تصور کنیم که واقعاً از بستن بند کفش خود لذت می‌برد. برعکس، تصور انجام یک بازی، نه به عنوان وسیله‌ای «برای لذت بردن»، که به عنوان وسیله‌ای در جهت هدفی (جداگانه)، دشوار است. با این‌همه، شاید چنین باشد (مانند مورد فوتبالیست متظاهرمان). در حقیقت به نظر می‌رسد برخی فعالیت‌ها آن‌چنان به‌وضوح «عملی» یا «نهایی» باشند که زبان بیان آنها، این امر را منعکس می‌سازد. در بیشتر مواقع، کلمات مورد استفاده برای اشاره به اعمال و فعالیت‌ها، خبر از خصیصه «عینی» آنها دارد، و زمینه را برای انگیزش آنها باز می‌گذارد؛ مثلا «انجام محاوره» به مردمی اشاره دارد که با هم صحبت می‌کنند، اما اینکه کسی در آن میان آن را «به خاطر نفس آن» انجام می‌دهد یا در غیر این صورت، مثلا به منظور تأثیر‌گذاری بر گروه، یا به منظور خودشیرینی، سؤالی است بی‌پاسخ‌مانده.

به نظر می‌رسد این مؤید آن باشد که در اصول هیچ چیز نیست که مقرر دارد این عمل به دلیل ماهیتش، اقدامی عملی است یا آن عمل به دلیل ماهیتش، اقدامی نهایی است؛ اما این فرض معقول است که اگرچه بیشتر خصایص عینی یک فعالیت بدون تغییر باقی می‌ماند ـ صرف‌نظر از اینکه آیا از منظر عمل یا به خاطر نفس آن انجام شده است ـ اما توجه دقیق‌تر به نحوه انجام آن، اغلب زمینه انگیزش برای انجام عمل را افشا می‌کند. نشانه‌های افشا‌کننده هر یک، از منطق انگیزه‌شان نشأت گرفته است. از آنجا که اعمال دارای انگیزه عملی مختص دستیابی به هدفی خارجی‌اند، فی‌حده مطلوب نیستند، اما کاری صرفا ضروری‌اند. بدین لحاط، تنها معیار عملکرد آنها کارآیی است (که مثلا سرعت، صرفه‌جویی و حداقل تلاش و از همه مهمتر دستیابی به نتیجه مطلوب را تلفیق می‌کند)، و در دنیایی آرمانی، انسان به دیگری پولی می‌دهد یا خود ماشینی اختراع می‌کند تا آن کارها را انجام دهد. روزهایی که همه نیازهای عملی «اشخاص ثروتمند»، حتی بستن بند کفش‌شان، به دست گروهی از مستخدمان ملتزم انجام می‌شد، تا حدود زیادی سپری شده است!

از سوی دیگر، آنجا که فعالیتی «به خاطر نفس آن» بر عهده گرفته می‌شود، کارآیی معیاری مرتبط برای عملکرد نیست؛ زیرا آن کار برای رسیدن به مقصودی بیرونی برعهده گرفته نشده است. از آنجا که موضوع مطرح، برخورداری از لذت انجام فعالیت است، آرزومندیم که آن را خوب انجام دهیم؛ بنابراین به فعالیت توجه زیادی می‌کنیم، به طوری که بتوانیم از تجربه‌ای که برایمان فراهم می‌آورد، منتفع شویم. راه دیگر بیان این نکته آن است که وقتی فعالیتی را به خاطر نفس آن انجام می‌دهیم، حق آن فعالیت را ادا می‌کنیم. این کار دارای انگیزه عملی نیست، بنابراین فشاری برای میان‌بر زدن، (مگر زمان)، جایگزینی آن با فعالیتی کارآمدتر یا (دست‌کم) محول کردن انجام کار به کس دیگر وجود ندارد.

از این دیدگاه‌ها، نشانه‌های آنکه عملی به عنوان وسیله‌ای برای هدفی یا به خاطر نفس آن بر عهده گرفته شده است، نه تنها متفاوت‌اند که برابرنهادند. پس برای مثال، می‌بینم کسی باغبانی می‌کند. اینکه او دارد باغبانی می‌کند، خود به خود به من نمی‌گوید که آن کار را به عنوان فعالیت «نهایی» یا «عملی» انجام می‌دهد؛ اما مشاهده دقیق‌تر نحوه باغبانی او، ممکن است نشان دهد کدام نوع فعالیت را انجام می‌دهد. تعجیل می‌کند، بخشهای دور از دسترس را نادیده می‌گیرد، به کمترین نشانه باران سریعاً وارد ساختمان می‌شود. برای او، این فقط وسیله‌ای برای یک هدف است. اینکه این هدف برای او چیست، ممکن است دلیلی از دلایل بسیار باشد؛ مثلا خوش‌هیکل ماندن، حفظ ظاهر در مقایسه با باغچه همسایه، یا حتی قرار دادن خود در وضعیتی برای نشان دادن و جلب نظر پسر همسایه؛ و شاید نگاهی باز هم دقیق‌تر، وجود یکی از این موارد را آشکار سازد. از سوی دیگر، نحوه باغبانی او می‌تواند آشکار کند که آن کار را «برای خودش» می‌کند. لباس مناسب پوشیده، بسیار دقیق است، پول زیاد برای آن خرج می‌کند و عجله‌ای نابجا ندارد؛ در حقیقت بیش از حد «لزوم» برای برخی کارها وقت صرف می‌کند. و ملاحظه کردیم که نه تنها مکرر باغبانی می‌کند؛ حتی آن کار را وقتی می‌کند که «نیازی» به انجام آن کار نیست. این نشانه‌ها حکایت از آن دارد که او باغبانی می‌کند، زیرا از آن کار لذت می‌برد. تعجبی ندارد، محصول فعالیت او یعنی باغچه‌اش، دارای کیفیت عالی است و یکی از دلایلش هم این است که حق آن کار را به عنوان فعالیت نهایی ادا کرده است.

پیش از آنکه بیان موضوعیت این مطلب برای بحثمان به درازا کشد، تنها یک نکته را اضافه می‌کنم. نظر اخیر می‌تواند تلویح این نکته باشد که وقتی چیزی به خاطر نفس آن بر عهده گرفته می‌شود، نتیجه بهتر از وقتی خواهد بود که همان چیز فقط به مثابه وسیله‌ای برای هدفی (بیرونی) برعهده گرفته می‌شود. در حقیقت ممکن است «نظریه» این را تلویح نماید؛ اما دنیای واقعی اغلب آن را خلط می‌کند. به همان اندازه که همسایه‌ام احتمالا باغبانی را دوست دارد، ممکن است در کار باغبانی ضعیف باشد؛ مثلا شاید چشم دقیقی نداشته باشد و در زمان نامناسب سال بکارد و حس تشخیص رنگ هم نداشته باشد. برعکس، باغبانی که برای نگهداری از باغچه‌اش در زمانی که در سفر است استخدام می‌کند ـ مردی که از شغلش تنفر دارد ـ می‌تواند هنگام بازگشت او از سفر، باغچه‌ای عالی در مقابل او قرار دهد؛ زیرا چنین مهارتی دارد. نتیجه داستان این است که چه انسان کاری را به خاطر نفس آن یا «تنها» به عنوان وسیله‌ای برای هدفی انجام دهد (مانند آن حوزه عظیم فعالیت‌هایی که به منظور کسب پول برعهده گرفته می‌شود)، لزوماً بدان معنا نیست که در صورت قضاوت بر مبنای نتیجه‌، عملکرد قبلی بهتر از عملکرد بعدی خواهد بود.

بیایید خلاصه کنیم: به زبان ساده، کارهایی هست که می‌کنیم، زیرا دوست داریم که انجام دهیم و کارهایی هست که می‌کنیم، زیرا برای دستیابی به یک هدفی بیرونی باید بکنیم (و گاهی ممکن است هر دو انگیزه را تلفیق نماییم). اگرچه در عمل، عقل سلیم اغلب حاکی از آن است که برخی اعمال «به خاطر ماهیتشان»، فقط وسیله‌ای برای انجام یک هدف‌اند، اما سایر کارها «به خاطر نفس‌شان» انجام می‌شوند، در اصول، این اختلاف به خود چیزها (یعنی اعمال، فعالیت‌ها) وابسته نیست، بلکه اغلب از نحوه انجام کار قابل مشاهده است: گاهی کارآیی در دستیابی به اهداف (جداگانه) چگونگی انجام کار را مقرر می‌دارد و گاهی «ادای حق» یک فعالیت حکم می‌کند چگونه آن را انجام دهیم.

 

گاهی کارآیی در دستیابی به اهداف (جداگانه) چگونگی انجام کار را مقرر می‌دارد و گاهی «ادای حق» یک فعالیت حکم می‌کند چگونه آن را انجام دهیم. اگرچه در اصول، این انتظاری معقول است، کاری که به خاطر نفس آن انجام شود، از کاری که تنها به عنوان وسیله‌ای برای تحقق یک هدف انجام گیرد، بهتر انجام می‌شود؛ اما این در عمل تا حدودی به استعداد فرد بستگی دارد. بدین ترتیب آنجا که عمل یا فعالیتی به محصولی ملموس منجر شود (یعنی باغچه، خوراک، کتاب)، ضرورتی نیست که نشان دهیم آن محصول با چه روحیه‌ای تولید شده است. پس می‌توان یک فنجان قهوه را به خاطر نفس آن نوشید، یا مثلا برای آنکه سر حال بیایم، می‌توانم فوتبال را به خاطر نفس آن یا مثلا برای حفظ تناسب اندام بازی کنم؛ می‌توانم با همکاران نوشابه‌ای بخورم به خاطر نفس آن یا...

همین نظر درباره فعالیت‌های ذهنی هم صادق است، درست همان‌طور که می‌توانم چیزها را «به خاطر نفسشان» به یاد بیاورم (یعنی غوطه‌وری در دلتنگی)، یا مثلا برای آنکه کلیدهایم را پیدا کنم و همین‌طور در مورد فهم مطالب؛ مثلا می‌توانم به مطالعه سیاست بپردازم به خاطر نفس آن یا مثلا برای پیروزی در انتخابات. می‌توانم درباره چیزی به خاطر نفس آن تحقیق کنم، یا مثلا برای حل مسأله‌ای مبرم. خلاصه می‌توانم درصدد دریافت چیزی باشم به خاطر درک آن چیز، یا محقق ساختن چیزی از طریق دریافت آن چیز و از بیرون آن چیز. وقتی می‌پرسیم مطالعه تاریخ برای چیست، دقیقا این اختلاف مطرح است (مطابق به ‌کاربرد امروز آن نه تنها برای تفکر تاریخ‌نویسان عامل که برای دانشجویی نیز که کتاب تاریخ می‌خواند).

دیگر فعالیت ذهنی مربوط به «فایده تاریخ چیست؟»، نقش آن در انتقال مطالب است. اینجا بار دیگر می‌توانم افکارم را به خاطر نفس آن (شفاهاً یا کتباً)، یا مثلا برای تهییج مخاطبان منتقل سازم. البته از آنجا که تاریخ باید به دست تاریخ‌نویسان تولید شود، وقتی می‌پرسیم فایده نوشتن تاریخ چه «هست» (یا «باید باشد»)، این اختلاف است که مطرح می‌گردد. این رهیافت (یعنی زمینه‌های انگیزه برای مطالعه تاریخ و نوشتن تاریخ چه «هست» و چگونه بر رشته تاریخ به عنوان یک فعالیت تأثیر می‌گذارد؟) چشم‌اندازی مرتبط و مفید را در برابر ما قرار می‌دهد که در آن بیشتر موضوعات در غیر این صورت بسیار متفاوتی را شمول می‌دهیم که فیلسوفان تحلیلی تاریخ در بحث «فایده تاریخ چیست؟» مطرح می‌سازند.

تاریخ‌نویس عامل
اینجا دغدغه ما مطالعه گذشته توسط تاریخ‌نویسان عامل است. انتقال شناختی که بدان وسیله کسب می‌گردد (یعنی نوشته‌های تاریخ‌نویس) و نیز مطالعه آن نوشته‌ها توسط دانشجویان تاریخ (یعنی خواندن تاریخ) در بخش دیگری بررسی می‌شود. با توجه به چارچوب مقدماتی‌مان، باید تاریخ‌نویس بتواند در فعالیت کشف چیزی که در گذشته اتفاق افتاد یا به خاطر نفس آن یا برای دستیابی به مقصودی بیرونی در ورای صرف کشف حوادث گذشته و تبیین و دریافت بخشهای سازای آنها ورود نماید. (البته اینجا به تاریخ اشاره می‌کنیم اما همان درباره تاریخ «توصیفی» و «تحلیلی» هم مصداق دارد). بیایید ابتدا به بررسی مورد دوم بپردازیم.

کار تاریخی با انگیزه عملی: درست همانند مثالمان درباره مطالعه سیاست نه به خاطر نفس آن، که مثلا برای یادگیری آنکه چگونه می‌توان در انتخابات پیروز شد، تاریخ‌نویس هم می‌تواند برای کشف و درک برخی از حوادث گذشته به منظور تحقق چیزی از طریق شناخت و در ورای شناخت کار کند. به عبارت دیگر، تاریخ‌نویس می‌تواند دارای انگیزه عملی باشد و لازم است صرف‌نظر از آنکه انگیزه‌های فردی چیست، به تلویحات کلی این بپردازیم. فرض کنیم مثلا هدف، نشان دادن آن باشد که زنان نقش مهمی در آغاز و توسعه مبارزه برای خلع سلاح هسته‌ای در بریتانیا ایفا نموده‌اند.

اینجا باید فرض کنیم که تاریخ‌نویس پیشتر نظر خود را شکل داده، اما در جستجوی شواهدی است برای مستند ساختن نظر خود. بدین دلیل، مطالب زیادی درباره تاریخ خلع سلاح هسته‌ای توجه او را به خود جلب نمی‌کند؛ زیرا فاقد موضوعیت برای نقش زنان است. کانون توجه او به لحظات مهم در تاریخ مبارزه برای خلع سلاح هسته‌ای و کشف و ارزیابی نقش زنان در آن محدود خواهد بود. امیدوار است که شواهد کافی بیابد تا به این استنباط معقول برسد که نقش زنان مهم بوده است، و حتی می‌تواند در اسناد تاکنون ناشناختة معاصر، دلیلی بیابد که مؤید این امر باشد. تا اینجا خوب پیش می‌رود.

مسأله این است، اگر شواهد و دلایل اثبات قضیه‌ای را که درصدد اثبات آن است، نیابد، چه می‌شود؟ خطر این است: در حدی که تاکنون درباره این قضیه پیش‌داوری کرده است و حالا دغدغه اثبات آن را دارد، می‌تواند بدان وسیله یا عامداً یا ناخودآگاه، (اغلب بیش از یک قیاس لغزنده تا اختلافی واضح)، برخی حقایق نامناسب و رویدادهای مهم را نادیده گیرد و در مورد بقیه، راه مبالغه را بپیماید. خلاصه ممکن است گزارشی یکسویه به دست دهد. از آنجا که موضوعاتی چون «یکسویگی»، «عینیت» و «حقیقت» به‌حق عوامل مهم مطالعه (و نوشتن) تاریخ تلقی می‌شود، جا دارد مطالب فوق دقیق‌تر مورد کندوکاو قرار گیرد.

بیایید فرض کنیم تاریخ‌نویس ما در برابر خطرهایی که هم‌اینک به ‌اختصار گفته شد، سر فرونیاورد. همان‌طور که گفته شد، با این تلویح که دریافت او یکسویه است؛ اما این به چه معناست؟ این لزوما بدان معنا نیست که مجبور به جعل حقایق بوده است، بلکه بدان معناست که آنهایی را انتخاب کرده که مورد او را تأیید می‌کند و بقیه را نادیده می‌گیرد. پس او در کارش یکسویه ـ به هر دو معنی کلمه ـ است: اولا بدان دلیل که تنها به نقش زنان علاقه‌مند است، گزارش او درباره مبارزه برای خلع سلاح هسته‌ای یکسویه است؛ زیرا بسیاری از دیگر ویژگی‌های تاریخ آن را نادیده می‌گیرد. دوم به معنای مرتبطی از همان کلمه، از آنجا که انگیزه‌های خودخواهانه‌ای دارد، گزارش او (پیشتر یکسویه در معنای اول کلمه) است یعنی در جهت نتیجه‌ای «زاویه می‌گیرد» که هدف او را محقق ‌سازد؛ اما او نباید گزارشی کذب بدهد. اگر دغدغه آن را نداشت که به موضوع مورد نظر خود اعتبار تاریخی ببخشد، آیا ممکن بود گزارش خود را تا جایی تحریف کند که بالعینه به دروغگویی بپردازد؟

اگر بخواهیم بر این مبنا تعمیم دهیم، می‌بینیم آنجا که تاریخ‌نویس به منظور دستیابی به هدفی (بیرونی) به کار کشف گذشته ورود می‌کند، به دلیل یکسویگی، چیزی کمتر از حق آن فعالیت را ادا می‌کند؛ اما این کار، او را از گفتن حقیقت برکنار نمی‌سازد؛ زیرا ممکن است دیگر تاریخ‌نویسان فاقد انگیزه‌های خودخواهانه در خصوص این موضوع، کار و قضاوت او را کاملا صحیح بیابند. با این‌همه، حتی در این مورد هم باید نشانه‌های افشاکننده پایه عملی انگیزه تاریخ‌نویس‌مان مشهود باشد. با مقایسه مورد بالا، می‌توان اختلاف را که ممکن است از مظاهر زیرکانه تا آشکارا بدیهی گسترده شود، نشان داد که در آن تاریخ‌نویس یک هدف (خارجی) دارد که هادی کار اوست، و موردی که در آن از تاریخ‌نویس این سؤال را می‌پرسند که: «نقش زنان در تاریخ مبارزه برای خلع سلاح هسته‌ای چه اهمیتی داشت؟»

درست است، در اقدام به کار برای پاسخگویی به سؤال، تمرکز تاریخ‌نویس تا جنبه‌ای خاص از تاریخ مبارزه برای خلع سلاح هسته‌ای تضییق یافته و در نتیجه ممکن است باعث شود یکسویه خوانده شود (در معنای اول منظور ما از آن کلمه). اما این توهمی بیش نیست؛ زیرا به آن معنی، پاسخگویی به هر سؤال مفصل پرسیده شده درباره گذشته، گزارشی یکسویه را تلویح می‌کند. اما نکته این است که باید فرض کنیم که تاریخ‌نویس فرضی ما انگیزه عملی برای پاسخگویی به سؤال و بنا بر این ورود به بررسی کامل چیزی را ندارد که در دوره‌های مهم تاریخ مبارزه برای خلع سلاح قبل از تمرکز بر نقش زنان و ارزیابی آن دارای اهمیت بوده است؛ زیرا این همه بدون نظری از پیش شکل‌یافته یا با نتیجه‌گیری ناگهانی تنها در میانه راه انجام می‌گیرد.

نتیجه اخلاقی این بحث راجع به کارهای تاریخی دارای انگیزه عملی آن است که هم در جهت کانون توجه آن و هم (در همین ارتباط) در تصویری که پدید می‌آورد، تفکر واقع در پشت آن یکسویه است؛ زیرا در راستای نشان دادن چیزی درباره گذشته قرار دارد که ممکن است درست باشد یا درست نباشد.

 

حقیقت عینی در باره گذشته
نیازی نیست که حقایقی که مورخ به کار می‌برد، یا نتیجه‌ای که پیش می‌نهد، یا داستانی که بیان می‌کند، یا صحنه‌ای که نمایش می‌دهد، نادرست باشد؛ اما همواره این احساس ناآرام وجود دارد که تحقیق تاریخی برعهده گرفته شده برای ایجاد انگیزه عملی ـ هر چقدر هم در نهایت عالی از آب درآید ـ بدان دلیل مخدوش است. بدان دلیل که سوءظن همیشه موجه است، حدودی از «تحریف» یا «زاویه‌گیری» (آگاهانه یا غیر آن)، خصیصه این‌گونه تفکر تاریخ‌نویس است که به ایجاد خطر ارائه نادرست گذشته توسط او منتهی می‌شود.

بنابراین آیا باید بگوییم که هر گاه تاریخ‌نویس دارای انگیزه عملی باشد، به رشته خود خیانت می‌کند زیرا که «این تاریخ برای چیست؟ نیست»؛ او تاریخ‌نویس نیست، بلکه تنها نقاب تاریخ‌نویس را بر چهره نهاده تا گزارش خود را درباره گذشته، مرجع حقیقت و عینیت سازد؟ مطمئناً پاسخ این سؤال به این معنی بستگی دارد که: آیا به گمان ما رشته تاریخ باید دارای انگ تلاش برای حقیقت عینی در چیزی باشد که درباره گذشته می‌گوید؟ اگر به راستی بر این گمانیم، پس تاریخ با انگیزش عملی، تاریخ آن‌گونه که باید باشد، نیست.

از سوی دیگر برخی نظریه‌پردازان استدلال می‌کنند که حقیقت عینی یک ناممکن است، و اعتقاد به آنکه تفکر تاریخ‌نویس را توصیف می‌کند (یا باید بکند آن‌طور که بسیاری از تاریخ‌نویسان خود چنین باوری دارند)، به منزله توهم‌زدگی است. اگر در حقیقت چنین باشد، در آن صورت، تاریخ‌نویس دارای انگیزه عملی ما به رشته خود خیانت نمی‌کند، زیرا خطر یک‌سویگی از آن تا حدودی جداناشدنی است و شکایت را بی‌معنی می‌سازد، و بدان معناست که کسانی که به راستی شکایت می‌کنند، تنها ماهیت رشته را بد فهمیده‌اند.

پس بیشتر به این سؤال وابسته است که: آیا تفکر «بی طرفانه» و «عینی» عملی ممکن است؟ یا آیا هر تفکری لزوماً تا حدودی زاویه دارد یا تحریف شده است؟ (ما مفهوم «باورشناسی»، ادعای ابهام و نحوه تأثیر آن را بر سؤال «تاریخ برای چیست؟» مورد کندوکاو قرار خواهیم داد). اکنون به بررسی موردی بازمی‌گردیم که در آن تاریخ‌نویس در کار خود دارای انگیزه عملی (و باورشناختی) نیست، اما در عوض به رشته تاریخ «به خاطر نفس آن» ورود می‌کند؛ مجدداً با این موضوع برخورد خواهیم داشت.

کار تاریخی به خاطر نفس آن
مفهوم تحقیق در گذشته «به خاطر نفس آن» از «مقدمات نظری»‌مان نشأت می‌گیرد که در آن، استدلال کردیم که همه اعمال و فعالیت‌ها را می‌توان یا به مثابه وسیله‌ای برای یک هدف (خارجی) یا به خاطر نفس آن بر عهده گرفت (گاهی عناصری از هر دو، زمینه انگیزشی را تلفیق می‌کند)، و فعالیت‌های عقلی ـ از جمله رشته تاریخ ـ مستثنی نیست؛ اما ورود به کار تاریخی به خاطر نفس آن، دقیقاً به چه معناست و چگونه بر نحوه کار تاریخ‌نویس عامل تأثیر دارد (اساساً اگر داشته باشد)؟ بیشتر پاسخ‌های این سؤال‌ها را می‌توان ضمن مقایسه میان این‌گونه فعالیت و فعالیت «تاریخ‌نویس» دارای انگیزه عملی یافت.

اول، منظور ما این است که تحقیق در جنبه‌ای یا دوره‌ای از گذشته تنها بدین دلیل که انسان از فعالیت دخیل لذت می‌برد، شدنی است. همانند هر کار دیگری که به خاطر نفس آن انجام گرفته است، کار برای تجربه انجام آن، انجام گرفته است و همان‌طور که دیدیم، موجب تعجب است اگر این تلویح حاصل شود که انسان از انجام آن لذت می‌برد. بدین ترتیب ورود انسان به فعالیت درک آنکه «چه اتفاق افتاد» (یا چگونه بود) و چرا، به منظور دستیابی به چیزی خارجی در نتیجه آن فعالیت، نیست؛ مانند ارائه یک نکته سیاسی، تخریب شهرت دانشگاهی یک همکار یا تألیف یک کتاب تاریخ پرفروش. تنها معنای آنکه چیزی احتمالا در نتیجه فعالیت به دست آمد، کسب شناخت و درک است؛ اما این دلیل ذاتی فعالیت است، نه یک شئ خارجی که بر نحوه انجام آن تأثیر گذارد.

همه اعمال و فعالیت‌ها، به سائقه آنکه تسلسل «جنبش‌ها» هستند، یک هدف ذاتی دارند: از روشن کردن چراغ گرفته تا باغبانی، از بیان جمله گرفته تا حل مسأله شطرنج؛ اما حتی اینجا، نتیجه می‌شود که اگر انسان به تاریخ به خاطر نفس آن اشتغال دارد، پس هر لذتی که تاریخ‌نویس از درک برخی جنبه‌های گذشته به دست آورد، لذت در فعالیت درک و نه در شناخت کسب‌شده قرار دارد. پس اگر مورد اخیر مدنظر باشد، می‌‌شود به جای به زحمت انداختن خود با آن کار، پولی به کسی پرداخت تا آن شناخت را کسب کند.

دوم، به دلیل نبود انگیزه عملی برای هدایت کانون توجه تاریخ‌نویس (همان‌طور که گفتیم)، تاریخ‌نویس حق فعالیت تحقیق در گذشته را ادا خواهدکرد. اگرچه ممکن است افراد در این مورد اختلاف داشته باشند که چقدر در حوزه فعالیت ذی‌صلاح‌اند، اما در اصول این بدان معناست که آنها همه معابر بحث را بررسی خواهند کرد، و هیچ ‌کدامشان به دلیل اهداف خارجی، نامرتبط یا نامناسب نیستند و همه زاویه‌هایی را بررسی خواهند کرد که ممکن است از آن به فهم مطلب برسند. از این گذشته، این چیزی است که باید در موردش تحقیق کرد و درصدد دریافت چیزی تنها به خاطر نفس آن برآمد.

نتیجه‌ای از پیش وجود ندارد که به آن برسیم، حقایق خجالت‌آوری نیست که حذف شود، و هیچ زاویه‌ای نیست که مورد تأکید قرار گیرد، بلکه تفکر دخیلْ «عینی» یا «بی‌طرفانه» خواهد بود؛ اما این فی‌نفسه ضامن آن نیست که حقایقی که تاریخ‌نویسان استنتاج می‌کنند یا نتایجی که به دست می‌آورند، درست باشد. بی‌طرفی شرطی کافی برای گفتن چیزهایی نیست که درست است. ممکن است صادقانه مرتکب اشتباه‌هایی بشویم؛ مثلا اشتباه در شناسایی، استدلال غیرمنطقی و صرف فقد شناخت. حتی بی‌طرفی نیز شرطی لازم برای گفتن چیزهای درست نیست؛ زیرا حقایقی که تاریخ‌نویس یکسو‌نگر کشف می‌کند و نتیجه‌هایی که بدان‌ها می‌رسد، لزوما نادرست نیست. پس در این حد، یکسویگی و حقیقت، ویژگی‌های کار عقلی‌اند که به تاریخ‌نویس این امکان را می‌دهند که حقایق نادرست و نتایج پوچی را ارائه نماید، اما با بی‌طرفی خدشه‌ناپذیری بیندیشد. این بحث را ‌اینجا رها می‌کنیم. اگرچه بی‌طرفی ویژگی لازم تفکر دخیل در مطالعه گذشته به خاطر نفس آن است، اما ممکن است از منظر تفاوتی که دارد، صفتی در حال نابودی به نظر برسد؛ زیرا همه معنی‌اش این است که تاریخ‌نویس دروغ را در کار خود نیامیخته و گزارش خود را نپیچانده است. مسأله حقیقت همچنان باقی می‌ماند.

ادای حق
اما در هر مطالعه انجام‌شده به خاطر نفس آن (از جمله مطالعه تاریخ) صفت سومی هم هست، و اینجا می‌توانیم بار دیگر به مفهوم ادای حق یک فعالیت اشاره ‌کنیم. وقتی به چیزی تنها برای درک آن می‌اندیشیم، مشاهده آنکه این اندیشه با اشتیاق برای رسیدن به افکار حقیقی درباره آن همتراز نیست، کار صعبی است؛ یعنی رسیدن به نقطه‌ای که در آن، شخص مطمئن باشد چیزی که فکر می‌کند صادق است صادق است، و حقیقت خاصیتی از گزارش‌ها و نه خود چیزهاست. در واقع حقیقت آنقدر از دریافت، تفکیک‌ناپذیر است که وقتی چیزی بد فهمیده می‌شود، منظورمان آن است که درست نیست: دریافت نادرست بدفهمی است. به عبارتی متفاوت، باورکردنی نیست که برای دریافت چیزی، لازم باشد به تحلیل افکار نادرست بپردازیم. بنابراین ادای حق تلاش برای دریافت یک چیز، مستلزم تلاش عمدی برای تضمین صحت و درستی افکاری است که انسان در ذهن دارد.

برای تاریخ‌نویس این کار مستلزم بازبینی حقایق خود و نه مسلم‌گیری آنهاست، و حصول اطمینان از آن است که هر نتیجه‌ای که بگیرد، منطقی است. در عین حال، مستلزم حصول اطمینان از آن است که حتی وقتی زنجیره استدلال منطقا درست است، متأثر از هدفی خارجی نیست، مانند تفکر دارای انگیزه عملی که ممکن است استدلال او را به شکلی تحریف نماید که او را به سوی نتایج نادرست هدایت کند، مثل مبالغه، ارائه نادرست اعتراض‌های بالقوه و مانند آن؛ بنابراین مثلا هر چقدر هم که تصویر ذهنی موضوعی که از کار خود می‌سازد، تعجب‌آور، نامتعارف و «از نظر سیاسی نادرست» یا ناپسند باشد، نباید هیچ مقاومتی در برابر چیزی نشان دهد که آن را درست می‌داند. برعکس، اگر «حقایق» یا استدلال‌های جدید با گزارش‌های او در تعارض باشد، باید ذهن خود را به روی تغییر بگشاید.

 

تاریخ‌نویس مانند هر کس دیگری که چیزی را به خاطر نفس آن مطالعه می‌کند، در قبال چیزی که مطالعه می‌کند، «بی‌طرف» است، و این مستلزم آن است که به تفکر خود بیندیشد تا نه تنها آن را از خطا بری سازد، که از آن در برابر انحراف در جهت‌گیری ناشی از انگیزه‌های خارجی محافظت نماید. با این معنی که تاریخ‌نویس در قبال فعالیت کار تاریخی، ادای حق می‌کند؛ چون با انجام آن به خاطر نفس آن تا حدودی در حکم نظریه‌پرداز است؛ زیرا نشانه‌های اصلی تفکر نظری دقیقاً آن است که انگیزه‌های خودخواهانه ‌ندارد و ژرف‌اندیش است؛ یعنی به روی آن تأمل می‌کند تا کفایتش را حفظ نماید.

پس آنجا که تاریخ‌نویس در جنبه‌ای از گذشته به خاطر نفس آن به تحقیق می‌پردازد، جستجو برای عینیت و حقیقت از کار او تفکیک‌ناپذیر است، و بدین دلیل ممکن است برخی اظهار دارند که تنها وقتی رشته تاریخ با آن روح برعهده گرفته می‌شود، به راستی تاریخ است. خلاصه کار تاریخی عینی و درست است (باید باشد). در حقیقت این موضع برای بسیاری خوشایند است و مادام که کسی این‌گونه تلویح نکند که در واقع رشته تاریخ به‌مثابه الگویی ورای ما وجود دارد که تاریخ‌نویسان باید آرزوی آن را داشته باشند و در برابرش تسلیم شوند، ظاهرا اشکالی در آن نیست. اما عینیت و حقیقت معیارهای خداداده کار تاریخی نیستند؛ آنها فقط چیزهایی هستند که بیشتر مردم از تاریخ انتظار دارند و منظورشان از کلمه تاریخ است. و برخلاف آنان که ادعا می‌کنند که این‌گونه تاریخ آرمانی ناممکن است، دقیقاً بدان دلیل که عینیت و حقیقت ناممکن‌اند (مثلا به دلیل مداخله باورشناسی)، این‌گونه کار تاریخی، در حدی که مانند هر فعالیت دیگری، به خاطر نفس آن قابل انجام باشد، کاری شدنی است، خواص عینیت و حقیقت از قضا نتایج جنبی لازم و نه مطالبه‌ای اضافی است که به نام آرمان‌گرایی علی‌الظاهر مأیوسانه افزوده شده باشد.

انتقال تاریخ: «کتاب» تاریخ
دیگر جنبه کار تاریخ‌نویس عامل، انتقال نتایج آن کار است. این وظیفه بیشتر با کتاب‌ها و مقالات و نیز سخنرانی و گه‌گاه فیلم‌های «مستند» انجام می‌شود. اگرچه این رسانه‌های مختلف تا حدودی به مقاصد متفاوت می‌پردازند (مثلا درسنامه‌های مقدماتی، مقاله تفصیلی، مجموعه‌‌های مستند موفق)، اما برای منظور بحث در اینجا، اجازه دهید آنها را ذیل کلمه عام کتاب تلفیق نمایم. و سؤال این است: کتاب‌های تاریخ به چه درد می‌خورند؟ یعنی باید به چه دردی بخورند؟ تاریخ‌نویس به این تحقیق ورود نموده است؛ حالا پیشنهاد می‌کند که نتایج آن را انتقال دهد. تاریخ‌نویس بدین عنوان باید بکوشد چه به دست آورَد؟ فایده کتاب تاریخ چه است؟

جواب بدیهی این است: انتقال شناخت درباره جنبه‌ای از گذشته؛ اما این پاسخی ساده‌لوحانه است؛ زیرا انتقال شناخت گذشته در ذات کتاب‌های تاریخ است. ممکن است این فایده، دلیل نوشتن آنها نباشد. بنابراین سؤال ما باید این نیز باشد: فایده انتقال شناخت درباره گذشته چیست؟ و در این شکل، می‌توان به‌وضوح دید که سؤال دو جنبه دارد: چرا «شناخت» درباره گذشته را انتقال دهیم؟ و چرا شناخت درباره گذشته را «انتقال دهیم»؟

در این بررسی، این امر را مسلم می‌انگاریم که کتاب نماینده طرز تفکر تاریخ‌نویس نیست، آن‌طور که گویی شبیه یا سابقه همه فکری است که در مسیر این تحقیق اندیشیده است، بلکه کتاب محصول آن تفکر است (با دقت تهیه شده است) و بدین لحاظ می‌توان آن را شاهد چیزی دانست که در ذهن تاریخ‌نویس انجام می‌گیرد. و این به ما امکان می‌دهد که همان رویکردی را در قبال نوشتن کتاب تاریخ اتخاذ نماییم که درباره فعالیت تحقیق تاریخ‌نویس داریم؛ یعنی پرداختن به موضوع انگیزه تاریخ‌نویس از منظر تفاوت میان داشتن هدفی عملی و انجام آن به خاطر نفس آن.

نوشتارهای تاریخی با انگیزه عملی
پس منظور من از نوشتارهای تاریخی با «انگیزه عملی»، آن نوشتارهایی است که به مثابه وسیله‌ای برای یک هدف تولید شده ‌است. همان‌طور که پیشتر توضیح دادم، بررسی اهداف عینی متنوعی که افراد احتمالا دارند، برای انجام کارها به مثابه وسیله‌ای در خدمت یک هدف موضوعیت ندارد (و بعید است امکان داشته باشد)، و در همین حد، در مورد نوشتن کتاب‌های تاریخی مصداق دارد. اما چیزی که می‌توانیم بگوییم، این است که در حدی که متضمن انتقال شناخت درباره گذشته است، عقلا ممکن است این مقاصد مختلف ارتباط نزدیکتری با امکاناتی معمولی داشته باشند که فعالیت‌ها ارائه می‌نمایند؛ مثلا ممکن است سرویس خودرو به خاطر خود خودرو انجام شود؛ اما وقتی به عنوان وسیله‌ای برای یک هدف انجام می‌شود، معمولا انتظار داریم که آن هدف یا مقصود ارتباط مستقیم‌تری با امکانات آشکاری داشته باشد که فعالیت ارائه می‌نماید. در این مورد، معلوم می‌شود که هدفها آشکارا محدود است؛ یعنی برای آنکه خودرو را سریعتر، اقتصادی‌تر و یا ایمن‌تر بسازیم و یا برای نگهداری ارزش بازار آن و یا طولانی‌تر ساختن عمر کاری آن. ممکن است هدف دورتر، جلوگیری از در خانه ماندن همسر و هدفهای فراوان دیگری باشد که هر کس می‌تواند تصور نماید!

اما ماهیت ذاتی فعالیت (یعنی انتقال شناخت درباره گذشته) ـ در صورت اعمال بر نوشتن کتاب تاریخ ـ مجموعه‌ای بسیار وسیع از اهداف ممکن و دارای ارتباط مستقیم با آن را ارائه می‌نماید (اگرچه تصور این‌گونه اهداف عاریتی ممکن است). ممکن است تاریخ برای سرگرمی خواننده نوشته شود؛ مثلا برای ایجاد اشتیاق، انگیزه، ترس یا سرگرمی. ماکیاولی شکایت می‌کرد که حتی اگر تاریخ بدون وجود چنین هدفی در ذهن نوشته شده باشد، این چیزی است که بسیاری از خوانندگان می‌خواهند و روشن است که «شناخت درباره گذشته» حوزه‌ای است که فرصت‌های فراوانی را برای کسانی فراهم می‌آورد که آرزو دارند تاریخ را برای آن هدف بنویسند و بدین منظور نیز نوشته شده‌اند. زندگینامه‌نویسی عامه‌پسند اغلب مثالی از این مورد است.

همچنین ممکن است تاریخ را به منظور ایجاد اختلاف نظر از طریق مختل ساختن برداشت‌های درازمدت مردم درباره دوره‌ها یا شرایط مهم گذشته نوشت، احتمالا به عنوان وسیله‌ای برای تاریخ‌نویس بلندپرواز تا اثری از خود بر جا گذارد. گونه بدیهی این نوشتارهای تاریخی، گونه «تجدیدنظرطلب» است که در آن قضاوت در این باره مهم است که آیا گزارش‌های بدیلشان عمداً در انزوا تهیه شده‌، یعنی دارای انگیزه عملی‌اند، یا از قضا دارای همان دقتی هستند که تاریخ‌نویس بی‌طرف چیزها را می‌بیند؟

راه دیگری که در آن تاریخ آشکارتر خود را به مثابه وسیله‌ای معرفی می‌کند که برای یک هدف نوشته شده، شیوه متقاعدسازی تاریخی است که در آن تاریخ‌نویس گزارش خود را به گونه‌ای تدوین می‌نماید که خواننده را به سوی این تعهد سیاسی جلب می‌کند که مثلا تاریخ رسمی، به منظور پرورش حس اعتماد ملی یا حتی پیروزی، از جانب دولت تأیید، بررسی و تأمین مالی شده است؛ اما سوای اینها، تاریخ‌هایی هستند که به منظور توجیه اهداف جنبش‌های انقلابی یا ملی‌گرایانه و با تلاش برای نشان دادن حقانیت شکایات تاریخی و تلویحاً تداوم انعکاس آرمانشان نوشته شده است. بدین لحاظ این تاریخ‌ها (مانند هر چیزی که به مثابه وسیله‌ای برای یک هدف نوشته شده است) در عین حال همان‌قدر در حال ورود می‌کند که در گذشته، و برداشت از ظاهرشان به عنوان تاریخ ساده‌لوحانه است. تا حدودی اطلاعات و قضاوت‌هایی که در بر دارند، به دلایلی، مورد ظن‌اند، اگرچه لزوماً نادرست نیستند.

این‌گونه اهداف سیاسی را می‌توان ذیل گونه موسع‌تری گنجاند، یعنی نوشتن تاریخ به منظور انتقال پیامی که می‌توان آن را عموماً اخلاقی خواند؛ مثلا ممکن است نویسنده‌ای بخواهد محرومیت اجتماعی، تبعیض نژادی یا جایگاه زنان را به مثابه موضوعات دارای ریشه در گذشته و تلویحاً به عنوان موضوعاتی برجسته سازد که هنوز باید مورد توجه قرار گیرند. تاریخ زنان، تاریخ سیاهان و تاریخ میراث و فرهنگ اقلیت‌ها، نمونه‌هایی هستندکه در آنها این پرسش معقول است که: آیا برای دستیابی به هدفی اخلاقی نوشته شده‌اند، یا همان‌طور که کاملا امکان دارد، به خاطر نفس ‌آن؟

در همه این مثال‌ها که ممکن است انتقال شناخت گذشته با هدفی خارجی مرتبط باشد که آن فعالیت با وضوح بیشتری مشوق آن است (یعنی متمایز از اهداف «تجربی»)، این مشاهدات را بر این اساس انجام دادیم که نویسنده از هدف خود کاملا آگاه است؛ اما لزوماً نباید چنین باشد؛ زیرا بسیاری استدلال کرده‌اند که ممکن است نوشتارهای تاریخی را کسانی تولید کنند که اعتقاد دارند تنها به خاطر نفس آن می‌نویسند، اما نوعی یکسویگی از خود بروز می‌دهند و بدین ترتیب یک پیام اخلاقی را تلویح می‌کند که نویسنده از آن ناآگاه است.

 

باورشناسي و انتقال تاریخ
باورشناسی کلمه‌ای است که در اواخر سده هجدهم مطرح گردید و بعدها به‌خصوص به بخشی تفکیک‌ناپذیر از نظریه‌های مارکس درباره تاریخ و جامعه تبدیل شد و برای بیان مفهومی به کار رفت که با آن بسیاری از افکار مردم توجیه‌پذیر می‌گردد، البته نه به عنوان محصول آزاد تفکرشان، بلکه به عنوان افکار ناشی از جایگاهی که به‌خصوص از نظر منافع مادی مرتبط با آن، در جامعه دارند. اگرچه باورشناسی از آن زمان به بعد موجد بحثهای فراوانی بوده است، اما می‌توانیم بگوییم که کمابیش مجموعه منسجمی از افکار درباره دنیایی است که در خدمت وظیفه فهم‌پذیرسازی آن دنیا برای مقاصد عمل و یا تعهد قرار دارد.

وقتی عمل می‌کنیم، عمل‌مان بر این اساس است که چگونه ویژگی‌های مرتبط دنیایمان را می‌بینیم یا می‌فهمیم و همین‌طور وقتی در حوزه اجتماعی عمل می‌کنیم، شامل وظایف و تعهدات و برداشت‌های‌مان از عدالت، شر و فضیلت، فعالیت سیاسی و اهداف اخلاقی‌مان است. آن دیدگاه یا دریافت باید انعکاس دنیایمان بوده یا معنایی در آن باشد که منطبق بر پیگیری علایق‌مان و نه در تقابل با آن قرار گیرد؛ زیرا دیگر چگونه می‌توانیم در دنیا، در تمایز از صرف مشاهده یا تفکر بر آن، عمل کنیم؟ حتی موردی هست که در آن عمل مستلزم انجام کارهایی است که در غیر این صورت برای ما نامطلوب است، همانند وقتی که فرد مسیحی برخلاف منافع مستقیم خود عمل می‌کنند، مانند پیش آوردن گونه دیگر خود برای سیلی خوردن؛ زیرا به عدالت غایی اعتقاد دارد که اجرای آن در رستاخیز تضمین شده است.

فرض دیگر آنان که از مفهوم باورشناسی استفاده می‌کنند، این است که از آنجا که مردم جایگاه‌های متفاوتی در جامعه دارند، درنتیجه، دریافت‌ها یا نظرات متناظر متفاوتی درباره زندگی اجتماعی خواهند داشت که منافع مرتبط با آن جایگاه را منعکس می‌سازد. بدین لحاظ اگرچه ممکن است باورشناسی منحصر به فرد باشد، اما این کلمه معمولا برای اعمال بر گروه‌های قابل شناسایی در جامعه به کار می‌رود، مانند طبقات مختلف، گروه‌های سنی مختلف، جنسیت‌ها، اقلیت‌های فرهنگی، نژادی و ملی، که با اعضای دیگر گروهشان «جهان‌بینی» مشترکی دارند. بر این اساس، گفته شده که زنان به بسیاری از جنبه‌های دنیا، به گونه‌ای متفاوت از مردان می‌نگرند؛ فرضیات طبقه کارگر درباره کار، خانواده و سیاست، از فرضیات طبقه متوسط متفاوت است؛ سیاهان تنگدست دنیا را شاید به شکلهایی اساساً متفاوت از سفیدان متخصص ثروتمند می‌بینند.

فرض دیگر آن است که این شیوه‌های متفاوت نگرش به دنیا که برای مقصود عمل اجتماعی و اخلاقی مناسب، به دنیا معنی می‌بخشد، به منظور ارتقای منافع گروه ذیربط، نه تنها آگاهانه حفظ که در حقیقت عامدانه تبلیغ می‌شود، در عین حال می‌تواند مجموعه‌ای از فرضیات ناخودآگاهی را نیز شکل دهد که تفکر مردم را متأثر می‌سازد. خلاصه ممکن است افراد اعتقاد داشته باشند که با نگاهی منصفانه و عینی به دنیا می‌نگرند، اما در حقیقت یکسونگرند؛ زیرا فرضیات ناخودآگاهی دارند که این یا آن باورشناسی را شکل می‌دهد.

اگر چنین باشد، پس تفکر آنها باورشناختی است، نه بی‌طرفانه و بدین دلیل، وقتی اظهاراتی را درباره دنیا منتقل می‌سازند، بدون قصد یک دستور کاری عملی را ارتقا می‌بخشند که حامی موضع و اهداف گروهی است که به آن تعلق دارند. در حدی که این مفهومی واقع‌بینانه درباره چیزی است که می‌تواند ویژگی آگاهی مردم باشد، موردی خاص اما بالقوه همه‌جاگیر از چیزی را ارائه می‌کند که من آن را انگیزه دارای مبنای عملی خوانده‌ام: خاص (در حقیقت تقریباً ناسازوار) زیرا انگیزه ناخواسته است و بالقوه همه‌جاگیر؛ چون هر کس جایگاهی را در جامعه در تقابل با دیگران، و مرتبط با «منافع» مختلف اشغال می‌کند.

نکته آخر که نکته‌ای نگران‌کننده و مسئول بیشتر مجادلات حاد پیرامون مفهوم باورشناسی و تفکر باورشناختی است، این ادعا از جانب برخی است که تفکر باورشناختی تنها یک ویژگی نیست که به دریافت‌های مردم از دنیای (اجتماعی) ملصق گردد، بلکه ویژگی پرهیزناپذیری است که هیچ‌گاه از آن گریزی نداریم. خلاصه برخی مدعی‌اند که هر اندیشه‌ای دست‌کم در خصوص امور انسانی «باورشناختی» است، و بنابراین چیزی است مانند معنایی تا حدودی پیچیده یا تحریف‌شده که درباره تفکر عملی تبیین شده به طوری که اظهارنظری راستین درباره امور انسانی را ناممکن می‌سازد، یا حتی شاید سؤالاتی را درباره ماهیت عینیت و حقیقت پیش می‌آورَد، که معمولا وقتی در مورد امیدهایمان مطرح می‌شود که آرزومندیم چیزی را دریابیم.

این ادعا را که در انواع رشته‌ها صادق است، پایین‌تر بررسی خواهیم کرد، اما نباید تعجب کنیم که یکی از مظنونان اولیه اتهام برخورداری از محتوای باورشناختی (در موارد خاص یا به ناچار همیشه)، کتاب تاریخ است؛ زیرا دلیل ذاتی منطقی آن دقیقاً انتقال شناخت و درک امور گذشته انسان است. بدین ترتیب این باور وجود دارد که کتاب تاریخ علاوه بر ارائه فرصت‌های فراوان به مثابه ‌وسیله برای هدفی خارجی یا به مثابه وسیله انتقال یک جهان‌بینی باورشناختی، آشکارا برای متقاعد ساختن خوانندگان در جهت تعهدی اخلاقی، اجتماعی یا سیاسی طراحی شده و نیز به‌خصوص به عنوان مجمعی است که در آن ارزش‌های اجتماعی ـ ‌سیاسی به طرزی بسیار نامستقیم‌تر و متمایزتر، اما ناآگاهانه در گزارش‌های ظاهراً بی‌طرفانه ‌نفوذ می‌کند که تاریخ‌نویس در باره حوادث و اوضاع گذشته مطرح می‌کند.

هرگاه مورد اخیر رخ دهد، اگر باورشناسی خاصی که مورد اعتقاد ناخودآگاه تاریخ‌نویس است، ناخودآگاه مورد نظر خوانندگان نیز باشد، بسیار مخاطره‌آمیز است؛ زیرا قادر به درک آن نخواهند بود، با این فرض که در عوض تاریخی را می‌خوانند که از نظر عینی درست است. از سوی دیگر، هرگاه باورشناسیی که در کتاب تاریخ نفوذ می‌کند، از باورشناسی خواننده متفاوت باشد (یا آنجا که به‌رغم این ادعای ناممکن، خواننده اصلا تفکر باورشناختی ندارد)، امکان زیادی هست که خواننده نفوذ آن را کشف نماید و بدین ترتیب در حد مناسبی در قبال تاریخی که می‌خواند، محتاط حتی مظنون باشد.

برای ایضاح آنچه منظور مردم از باورشناسی است، به قدر کفایت گفتیم و گفتیم چگونه مانند دیگر انواع تفکر دارای انگیزه عملی بر شکل‌گیری و انتقال شناخت تأثیر دارد، و دیدیم که اگر قرار است تاریخ‌نویسان (و نیز برخی دیگر رشته‌ها) به عنوان عامل به تاریخ و خواننده آن، به خود اعتماد داشته باشند، لازم است قادر به درک مفهوم‌ها باشند. به دلیل پیچیدگی بالقوه مفهوم و موضوعات مطرح در بررسی‌های قبلی انواع صریح‌تر «کتاب» تاریخ دارای انگیزه عملی، اتمام این بخش با طرح قیاسی ساده و ترسیم نقاط اصلی مفید است.

بیایید کودک خردسالی را فرض کنیم که می‌خواهد بفهمد تیغ چیست. پدرش به او می‌گوید که تیغ نوعی کارد بسیار تیز و خطرناک است که برای اصلاح صورت به کار می‌رود. خوب، چیزی که گفت، درست است، اما تنها گزارشی «یکسونگرانه» از تیغ صورت‌تراشی است، «یکسونگرانه» به آن دو معنی کلمه که پیشتر اشاره شد: اول، یکسونگرانه است، زیرا چیزهای بسیار دیگری را که می‌توانست درباره تیغ اصلاح بگوید حذف نمود؛ یعنی سایر کاربردها، از چه ساخته شده، چرا آنقدر تیز است و مانند آن. با این همه پدر تنها یک یا دو چیز درباره تیغ اصلاح گفت و درک آن دشوار نیست که این بدان روست که می‌خواست دخترش را از خطری حفظ کند که تیغ برایش دارد. پس این دومین معناست که در آن دریافتی که او ارائه می‌کند، «غیر بی‌طرفانه» است، یعنی «یکسویه» یا تحریف‌شده و در جهت تحقق هدف برحذر داشتن دخترش از دست زدن به تیغ اصلاح است. خلاصه، این مثالی است از انتقال دریافت با انگیزه عملی. این گزارشی بی‌طرفانه از تیغ اصلاح نیست؛ اما این بدان معنی نیست که براین اساس چیزی که می‌گوید درست نیست، بلکه به بیان حقوقی، آن «حقیقت، کل حقیقت و هیچ چیز جز حقیقت» نیست.

به علاوه اگر می‌خواست هشدار خود را درباه تیغ اصلاح پیش ببرد، البته می‌توانست افسانه ترسناکی برای متقاعدکردن بیشتر دختر تأثیرپذیر خود ابداع کند. اما در مورد نوشتن تاریخ برای مقاصد عملی، باید فکر کرد که ممکن است این‌گونه «اسطوره‌سازی»، مقصود او را تحت‌الشعاع قرار دهد، زیرا خطر غافلگیری ضمن دروغگویی وجود دارد، اما نه اینکه مانع آن شده باشد که تاریخ‌نویسان دارای انگیزه عملی از انجام آن (به‌خصوص آنجا که از تاریخ برای اهداف صریحاً باورشناختی سیاسی استفاده می‌کنند)، و سوق میلیون‌ها نفر به اعتقاد به آنها (حتی اگر فقط برای مدتی باشد) خودداری کنند.

 

در مورد نوشتن تاریخ برای مقاصد عملی، باید فکر کرد که ممکن است این‌گونه «اسطوره‌سازی»، مقصود او را تحت‌الشعاع قرار دهد؛ زیرا خطر غافلگیری ضمن دروغگویی وجود دارد، اما نه اینکه مانع آن شده باشد که تاریخ‌نویسان دارای انگیزه عملی از انجام آن (به‌خصوص آنجا که از تاریخ برای اهداف صریحاً باورشناختی سیاسی استفاده می‌کنند)، و سوق میلیون‌ها نفر به اعتقاد به آنها (حتی اگر فقط برای مدتی باشد) خودداری کنند.

 

بازگردیم به توضیحات پدر دلسوز در این باره که تیغ اصلاح چیست: این عملی نامعقول است که این مثال را نمونه‌ای از تفکر باورشناختی بخوانیم؛ زیرا قضیه همان‌جا که آغاز شد، تمام می‌شود. برعکس، این تنها مثال از کسی است که مقصودش ارائه گزارشی درست و عینی از چیزی است، اما این کار را به عنوان وسیله‌ای برای یک هدف انجام می‌دهد و بدین لحاظ در چیزی که می‌گوید «یکسونگر» است. ممکن است کاملا از این آگاه باشد و تنها معیار مرتبط از عملکرد او آن است که در دستیابی به هدف خود برای ممانعت از بازی کودک خویش با تیغ اصلاح تا چه اندازه کارآمد است. از سوی دیگر، ممکن است از یکسونگری خود آگاه نبوده، به نظرش، گزارش او درباره تیغ اصلاح کاملا طبیعی و بدیهی باشد؛ ولی ما به مثابه ناظران مبادله، باید بتوانیم نشانه‌های افشاگرانه انگیزه عملی او را ببینیم، درست همان‌طور که در اصول در قبال کتاب تاریخ نیز باید بتوانیم چنین کنیم.

 

حال بیایید قیاس را گسترش دهیم تا مفهوم باورشناسی را در آن ادغام کنیم. اینجا باید این قضیه را مسلم بینگاریم که آنچه پدر به عنوان درک تیغ اصلاح می‌گوید، بخشی از مجموعه بزرگتر افکاری را شکل می‌دهد که نگرشی کمابیش منسجم را به وجود می‌آورد که مؤید بسیاری از اعمال اوست. در این مورد فرض کنیم بر دریافت او از ازدواج، خانواده، جنسیت و اختلاف سنی و تکالیف پدرانه تمرکز مستقیم‌تری دارد که در درون آن، وظیفه او برای مراقبت از دخترش سازگارانه جای می‌گیرد. همان‌طور که بیان شد، ممکن است کاملا آگاه باشد که این مجموعه افکار در خدمت کارکردی توصیفی ـ و نه صرفاً توصیفی ـ قرار دارد، و سایر مردم در موقعیت‌های مختلف، دریافت‌های مختلفی از آن جنبه از زندگی دارند. از سوی دیگر، همان‌طور که بیان شد، ممکن است بر این باور باشد که هنگام توصیف تیغ اصلاح، خانواده، پدر و امثال آن، تنها آن را همان‌طوری می‌گوید که هست.

 

همچنین می‌توانیم این نکته را بیفزاییم: ممکن است مجموعه منسجم افکار او درباره این موضوعات خود تنها بخشی از باورشناسی بزرگتری باشد که نظرات اجتماعی و سیاسی کلی‌تری را در بر می‌گیرد، یا از این یا آن نگرش دینی نشأت می‌گیرد، و در حقیقت اغلب این اشاره موسع منظور آنانی است که دغدغه باورشناسی دارند؛ اما به جای گسترش بیشتر قیاس برای شمول این باورشناسی، شناسایی این امر مهمتر است: اگر بدانیم فرد چه باورشناسیی را می‌پذیرد، افکاری که منتقل می‌شود، تقریبا پیش‌بینی‌پذیر می‌گردد؛ زیرا این کار را با شناخت کامل این امر انجام می‌دهد که هدفی عملی دارد، یا در موردی غامض‌تر، آگاه نیست که افکاری را که ابراز می‌نماید، از منافع خود (یا گروه او) نشأت می‌گیرد.

 

از سوی دیگر اگرچه ممکن است بدانیم که گفته ‌او دارای انگیزه عملی است (مثلا: تیغ اصلاح ابزاری تیز و خطرناک ‌است)، اما اگر ندانیم که آیا این بخشی از یک باورشناسی یا اظهاری اتفاقی است، هر چه بیشتر درباره چیزهای دیگری بشنویم که پدر می‌گوید، احتمالا برایمان روشن‌تر می‌شود، به طوری که اگر از منظر باورشناسی صحبت می‌کند، می‌توانیم ببینیم که چگونه افکار مختلف او با هم جور شده و چارچوبی تجویزی را شکل می‌دهند. خلاصه: هم در مورد انتقال صریح افکار دارای انگیزه عملی و هم در مورد مرتبط اما ظریف‌تر باورشناسی، باید امیدوار بود که خواننده با تـأمل دقیق، نشانه‌های مختلفی را شناسایی خواهد کرد که آشکارکننده آن است که آیا شناخت منتقل‌شده به خاطر نفس آن بیان شده یا به منظور تحقق هدفی در ذهن مؤلف (از جمله احتمالا ضمیر ناخودآگاه)، و اگر مورد اخیر باشد، خواننده بتواند آن موضع احتیاط‌آمیز را در جهت عینیت و حقیقت مناسب این‌گونه نوشته‌ها در پیش گیرد.

 

سه پرسش

پیش از خاتمه این بخش راجع به کتاب تاریخ با انگیزه عملی، باید به سه پرسش پاسخ گفت: اول، آیا این‌گونه تاریخ به عنوان تاریخ بی‌فایده است؟ روشن است وقتی تاریخ عمداً برای خدمت به یک مقصود عملی نوشته شده باشد، نویسنده کتاب را بی‌فایده نمی‌داند. برعکس، امیدوار است که اهداف خود را محقق خواهد کرد؛ اما اهداف او هر چه باشد، انتقال شناخت تاریخی نیست. باز هم در همین راستا، آیا این‌گونه کتاب‌ها به عنوان تاریخ برای خواننده بی‌فایده است؟ از یک سو وسوسه می‌شویم که بگوییم بی‌فایده ‌است؛ زیرا این انتظار را برآورده نمی‌کند که تاریخ باید بی‌طرفانه و امانت‌دارانه منتقل شود. اما می‌توان این را نگرشی خشن دانست؛ زیرا دیده‌ایم کتاب تاریخ با انگیزه عملی، اگرچه یکسونگر باشد، اما دست‌کم نیاز به دروغگویی ندارد.

 

در مقام قیاس، دختر کوچک از چیزی که پدرش درباره تیغ اصلاح به او گفت، چیزی درست آموخت و نه چیزی نادرست. دقیقا به همین ترتیب، کتاب تاریخ با انگیزه عملی می‌تواند حاوی مطالب دست اول و گیرایی باشد که همه آن درست و شناخت آن برای دانشجویان تاریخ مفید است. مورد افراطی آن است که تاریخ‌نویس حرفه‌ای کتاب را برای کسب پول یا کسب شهرت می‌نویسد؛ اما حتی اینجا هم باید نگرانی از این‌گونه کتاب‌ها (و دیگر اشکال انتقال) باقی بماند؛ زیرا موضوع حقیقت از میان نخواهد رفت.

 

من استدلال کرده‌ام که حقیقت خصیصه گزاره‌‌ها و نه خود چیزهاست؛ یعنی این گفته به وضوح درست است که تیغ اصلاح ابزاری تیز و خطرناک است، اما وقتی تاریخ می‌خوانیم، فهرستی از تک‌تک گفته‌ها به ما داده نمی‌شود، بلکه گزارش‌هایی از حوادث و شرایط به ما داده می‌شود و طرح این سؤال در مورد گزارش یک چیز (شامل اظهارات متعدد درباره حقیقت) که آیا آن درست است، در حکم استفاده از کلمه درست به معنایی متفاوت، اما با ارتباط نزدیک است، در مقایسه با وقتی آن را برای مشخص ساختن گفته‌های منفرد و خاص به کار می‌بریم. در مورد اخیر، بدان معناست که آیا چیزی که گفته شد تا موجه باشد، موجه است؟ اگر چنین باشد، گزاره درست است؛ اما وقتی می‌پرسیم آیا گزارشی درست است، منظورمان این نیست که آیا همه گزاره‌های داخل آن درست است، بلکه این است که آیا گزارش در کل درست است؟

 

اینجا منظور ما از کلمه درست، این است که آیا گزارش منصفانه‌ای به دست می‌دهد که همه از هر زاویه‌ای که به آن بنگرند، بتوانند با آن موافق باشند، یا آیا چیزهایی آشکارا مرتبط را حذف می‌نماید و چیزهای غیرمرتبط را شمول می‌دهد و در مورد دیگر چیزها مبالغه می‌کند؟ اگر این‌چنین باشد، عادتاً آن را گزارشی نادرست می‌خوانیم؛ ولی به این معنی که وقتی پیکانی مستقیم نیست، آن را ناراست می‌خوانند؛ بنابراین اگرچه پیشتر معیارهای حقیقت و عینیت را صحیحاً جدا ساختیم، اما می‌دانیم وقتی به بررسی کتاب تاریخ می‌رسیم، چگونه و به چه معنی باز تلفیق می‌شوند. اگرچه گزاره‌های متعدد آن واقعا درست‌اند، اما تأثیر کلی آن درست نیست، درست مانند وقتی که پدر از پسرش می‌پرسد زندگی دانشجویی چطور است و پاسخ آن ممکن است «نادرست» باشد، به‌رغم آنکه هیچ گزاره منفرد دخیلی نادرست نیست! این حتی در مورد تاریخ‌نویس حرفه‌ای ماهر نیز مصداق دارد که تاریخ را برای خدمت به اهداف عملی و نه به عنوان کار دل می‌نویسد.

 

چه مواردی با بی‌دقتی انجام گرفته است؟ چه سؤال‌هایی تنها بدان علت که دشوار بوده، کنار گذاشته شده است؟ با چه وضوحی به چیزها اندیشیده است؟ با چه وسواسی حقایق را محک زده است؟ (به اعتقاد برخی، همانند دیگر رشته‌های دانشگاهی، فشارهای حرفه‌ای موجب شده که از کتاب‌های تاریخ فراوان موجود، بسیاری در پیشبرد واقعی شناخت تاریخی بی‌فایده باشند. شاید منصفانه‌ترین پاسخ به این شکایت آن است که به خود یادآوری کنیم که مردم می‌توانند در درون یک فعالیت، انگیزه عملی را با انجام آن به خاطر خودش در هم آمیزند، به گونه‌ای که امکان دارد در یک کتاب واحد همان‌قدر زر باشد که ریم و یا برعکس).

 

سوای مورد صریح‌تر کتاب‌های تاریخ دارای انگیزه عملی، در خصوص مورد ظریف‌تر کتاب‌های دارای انگیزه باورشناختی چه می‌توان گفت، به‌ویژه آنجا که تاریخ‌نویس از آن ناآگاه است؟ آیا این امر کتاب را آنقدر تحریف می‌کند که آن را به عنوان تاریخْ بی‌فایده سازد؟ اینجا همان قضاوت‌هایی صادق است که پیشتر بیان شد، جز آنکه در تاریخ باورشناختی، نکته‌ مربوط به حقیقت که درباره کل گزارش اعمال شد، به‌خصوص عواقب کار خود را دارد؛ زیرا انتظار داریم یکسونگری باورشناختی خود را بی‌وقفه و به طرق مختلف در سراسر مطالب مختلف محتوای گزارش بروز دهد. خلاصه به‌خصوص در تاریخی که ناخودآگاه باورشناختی است، باید از آن تأثیر کلی افاده‌شده آگاه باشیم. چیزی که برای خود تاریخ‌نویس علنی نیست، ممکن است برای ما هم به عنوان خواننده او علنی نباشد؛ زیرا تاریخ‌نویس منصفانه اعتقاد دارد که کتاب او گزارشی راستین و عینی از چیزی در گذشته ارائه می‌دهد.

پرسش دوم این است: آیا کتاب‌های تاریخ دارای انگیزه عملی مسئولند؟ برخی که به تعمق در تاریخ می‌پردازند، بر این اساس که این‌گونه کارها به رشته مورد علاقه‌شان خیانت می‌کند، آنها را مورد اعتراض قرار می‌دهند. هر چه چنین تاریخی بدیهی‌تر باشد، برخی خشم و نفرت خود را بیشتر نسبت به آن ابراز می‌دارند که البته این حمله ‌نابجاست، به‌خصوص وقتی مبتنی بر انگیزه‌ای است که در حقیقت همان‌قدر باورشناختی است که چیزی که به آن حمله می‌کنند، حال آنکه بهتر بود دغدغه تاریخ راستین را داشته باشند. اما قبلا نشان دادیم تاریخ دارای انگیزه عملی (و خویشاوند نزدیکش، تاریخ باورشناختی)، حتی وقتی مبتنی بر مورد اخیر است، بسیار بعید است که لزوماً «بی‌فایده» باشد و در این حد، خیانت‌های صریحی به رشته تاریخ نیستند.

اما شاید مناسب است به خود یادآوری کنیم که این نوع کتاب‌های تاریخ تنها گونه‌ای از انتقال شناخت به منظور دستیابی به یک هدف (یعنی، به استثنای آثار باورشناختی ناخودآگاه)، و درک آن است که چرا این‌گونه فعالیت فی‌نفسه مطرود، دشوار است. اگر پدر آرزو داشته باشد که به دختر کوچک خود خطر بازی با تیغ اصلاح را هشدار دهد، چه چیزی در این میان اشتباه است؟ چه اشکالی دارد اگر تاریخ‌نویس بخواهد گزارشی کاملا سرگرم‌کننده درباره چیزی در گذشته بنویسد تا از کتاب پرفروش خود منتفع شود؟ چه اشکالی دارد اگر تاریخ‌نویس بخواهد با نوشتن درباره گذشته، بر نظرات سیاسی و اجتماعی مردم تأثیر گذارد به نحوی که همدلی آنها را با یک آرمان برانگیزاند؟

از آنجا که چنین تاریخی نمی‌تواند معیارهای عینیت و حقیقت را تأمین کند، ممکن است برای تاریخ مضر باشد؛ اما تاریخ موجودی دارای احساس نیست که از بی‌احترامی به آن یا از استثمار، یا شکل دیگری از رفتار اخلاقاً نکوهیده رنج بکشد. اما سؤال به طرز معقولانه‌تری این‌گونه طرح شده که: آیا نوشتن چنین تاریخی، برای خوانندگان مضر است؟ اینجا پاسخ مطمئناً این است که هرگاه چنین تاریخی رفتاری عمداً خدعه‌آمیز داشته و مدعی آن باشد که عینی و درست است، عاملان به آن در حقیقت رفتاری نکوهیده در پیش گرفته‌اند؛ اما تنها در حدی که پدر توصیف خود را از تیغ اصلاح برای دختر کوچک سریع‌التأثیرش می‌پیچاند. برعکس، دانشجویان تاریخ نباید ساده‌لوح باشند و بنا بر این مسئولیتی بر دوش آنهاست که در برابر چیزی که می‌خوانند، دیدگاهی انتقادی در پیش گیرند، و چیزی را که ارزشمند است، از آن بگیرند ولی تاریخ یکسونگر را مورد تحلیل اخلاقی قرار ندهند.

مورد بدیل ـ انکار صریح ضمن یک حمله اخلاقی ـ عبارت از نادیده‌انگاری چیزی است که می‌توان از آثار متنوعی فراگرفت که به منظور روشن ساختن موضع نابرابر زنان در سراسر تاریخ یا نشان دادن شر همه‌جاگیر سرمایه‌داری تا آثاری که به منظور نشان دادن برتری نژاد آریان نوشته شده است، که همه آنها حداقل مشکوک و حداکثر پوچ است. پرسش سوم اوضاع را دگرگون می‌سازد و مدت مدیدی است که بی‌پاسخ مانده است.

ما پرسیدیم آیا کتاب تاریخ با انگیزه عملی (و باورشناختی) بی‌فایده است یا نکوهیده است؟ اما حال باید بپرسیم آیا پرهیز‌پذیر است؟ زیرا همان‌طور که گفته شد، کسانی هستند که اصرار دارند عینیت و حقیقت، در خصوص نوشتن تاریخ، آرمان‌هایی ناممکن‌یا در حقیقت توهمی فلسفی‌اند. اما بحث پیرامون موضوعات دخیل در «تاریخ برای چیست؟» با تمایز میان فعالیتی آغاز شد که «به خاطر نفس آن» انجام شد و فعالیتی که به عنوان وسیله‌ای برای تحقق هدفی انجام گرفت، و بحثهای بعدی ما بر این مفهوم استوار بود که این تمایز همان‌قدر در مورد اشتغال به تاریخ ـ از جمله انتقال تاریخ ـ صادق است که در مورد هر چیز دیگر. با این تلویح روشن که کتاب تاریخ دارای انگیزه عملی (یا باورشناختی) پرهیزپذیر است زیرا تاریخ را می‌توان به خاطر نفس آن تولید نمود؛ اما لازم است این نکته محرز شود و مورد بررسی بیشتر قرار گیرد.

تاریخ نوشته‌شده به خاطر نفس آن
تاریخ نوشته‌شده به خاطر نفس آن مثالی خاص از طبقه‌ای عام‌تر است، یعنی طبقه انتقال چیزی برای خاطر نفس آن. انسان می‌تواند به طرق متعدد [مطلبی] را انتقال دهد (مانند حالت صورت، اندیشه‌نگاری و غیر آن)، اما در مورد تاریخ به نوشتن، گفتن و فیلمسازی محدود هستیم که به همه آنها با عنوان عام کتاب تاریخ اشاره کردم و این همان چیزی است که اینجا منظور من از تاریخ مکتوب است، یعنی انتقال تاریخ به هر یک از این اشکال. پس برای دریافت آنکه تاریخی که به خاطر نفس آن نوشته می‌شود مشتمل بر چیست، اول باید به بررسی پدیده عام‌تر انتقال به خاطر نفس آن بپردازیم تا اصول اساسی دخیل را درک کنیم. با توجه به چارچوب کارمان، مورد اخیر تنها مثالی بی‌عیب از انجام یک کار به خاطر نفس آن است، یعنی وقتی انسان از انجام آن لذت می‌برد.

تلویح این نکته آن است که مثلا ممکن است چیزی را بگوییم یا بنویسیم، بدون آنکه انگیزه‌ای عملی (بیرونی) در برابر مخاطبان خود داشته باشیم. خوب، درست است، در گفتن چیزها انسان می‌خواهد که گفته‌اش درک شود (مگر در برخی مثال‌ها با انگیزه عملی، مثلا مغشوش‌سازی عمدی به منظور فریب مخاطب یا به منظور پنهان کردن جهل خود)؛ اما این ادعا گمراه‌کننده است که می‌گوییم چیزها را می‌گوییم «تا» درک شود. برعکس، «درک شدن» دلیل ذاتی منطقی انتقال است، نه هدفی که انتقال وسیله آن باشد.

قبلا در بررسی تاریخ با انگیزه عملی، درباره انتقال چیزها به مثابه وسیله‌ای برای یک هدف بحث کردیم: مثالی خوب مانند هر مثال دیگر درباره اصول انتقال با انگیزه عملی. اما وقتی چیزی را به خاطر انتقال آن انتقال می‌دهیم، این چیزی که عمل «نهایی» خواندم، برای تجربه انجام آن انجام شده است و کمی تفکر نشان خواهد داد که گفتن (یا نوشتن) چیزها به خاطر نفس آن، پدیده‌ای گسترده است، از گفته بی‌اهمیت «چه روز زیبایی است»، تا برنهاد علمی درباره ریاضیات نظریه آشوب؛ زیرا همه معنی‌اش این است که انسان ضمن گفتن چیزی، اندیشه‌ای (یا مجموعه‌ای از افکار) را با مخاطب در میان می‌گذارد بدون آنکه هدفی عملی داشته باشد؛ مثلا ممکن است گفته شود «چه روز زیبایی است» برای بازکردن سر صحبت با فردی بیگانه یا به منظور تغییر موضوع صحبت یا به منظور متقاعد ساختن یک دوست برای همراهی در قدم زدن. اینها همه مثال‌هایی از انتقال با انگیزه عملی‌اند؛ اما از سوی دیگر، انسان فقط می‌تواند آن را تنها به خاطر خودش بگوید، حال آنکه انسان هنگام گفتن از اندیشه خود، قصدی بیش از آن ندارد، یعنی انتقال فی‌حده به منظور در میان گذاردن اندیشه‌ها بر عهده گرفته نمی‌شود؛ این در میان گذاشتن اندیشه است (یعنی دلیل منطقی ذاتی انتقال است) و تنها می‌توان آن را بدین‌گونه بر عهده گرفت. در حقیقت این پدیده آنقدر فراگیر است که ممکن است انسان از همه‌جاگیری محاورات عملا «بی‌فایده» در مبادلات انسانی گیج شود. اما با نگاهی مثبت، ممکن است نشانه ماهیت اساساً اجتماعی انسان تلقی شود، حتی آنجا که تلاش برای در میان گذاشتن اندیشه‌ها «به خاطر نفس آن» مستلزم شرایط ظاهراً ضداجتماعی انزوای مورد مطالبه نویسندگان باشد.اما بدین دلیل، عدم ملاحظه اینکه بیان اندیشه به خاطر انجام آن کار و بدان دلیل، اعتقاد به آنکه چیزی درست را می‌گوید، کاری دشوار است.

 

چرا باید کسی عمداً چیزی نادرست را تنها به دلیل گفتن آن بگوید؟ برعکس، انسان باید برای دروغگویی یا گمراه‌سازی آگاهانه هدفی داشته باشد که همیشه بدان معناست که این‌گونه اظهارات دارای انگیزه عملی‌اند. چون چیزی که گفته می‌شود نادرست است، باید وسیله‌ای برای تحقق مقصودی (خارجی) باشد. برای استدلال مستقیم همین نکته، می‌توانیم به خود یادآوری کنیم که وقتی کسی کاری را به خاطر نفس آن انجام می‌دهد، هیچ چیز نیست که او را وادارد کاری کم از ادای حق آن کار انجام دهد، یعنی انجام عمل طبق معیار مورد مطالبه آن کار. در صورت اعمال این اصل به گفتن چیزها (یعنی دارای ماهیت گزاره‌ای و نه مثلا صدور فرمان یا پرسیدن سؤال)، چه چیز دیگری جز قصد گفتن چیزی درست از آن قابل افاده است؟ ماهیت گزاره‌ها این است که اطلاعات، افکار یا ملاحظات را منتقل می‌سازند و در حقیقت عجیب خواهد بود اگر انتظار تغییرناپذیر ما از آنها این باشد که دارای قصدی نادرست‌اند، بر این مبنی که نادرستی ویژگی ذاتی چیزی است که باید بیان گردد. پس با این معنی که با برابرگیری گفتن چیزی «به خاطر نفس آن» با «ادای حق» گفتن چیزها، به ناچار قصد گفتن چیزی درست تلویح شده است.

همچنین نتیجه می‌شود که هرگاه انسان چیزی را به خاطر آن چیز می‌گوید یا می‌نویسد، نه تنها قصد دارد که چیزی درست را بگوید که چیزی نیز در انسان‌ها هست که گفتن حقیقت را فی‌نفسه لذت‌بخش می‌سازد. اینکه آن چیز چه هست، شاید رازی در ورای دامنه این بحث باشد، اما این گفته را تقویت می‌کند که انتقال به خاطر نفس آن شاهدی است قدرتمند از جامعه‌پذیری ذاتی انسان‌ها، یعنی مثالی همه‌جاگیر از انجام کارها برای دیگران بدون انگیزه‌ای خودخواهانه است.

پس از آنکه این اصول کلی بنیادی هر انتقال به خاطر نفس آن را ارائه کردیم، بگذارید آنها را مشخصاً با کتاب تاریخ مرتبط سازیم و بدین منظور ابتدا ببینیم چگونه نوع عام انتقال را که کتاب تاریخ ذیل آن قرار می‌گیرد، تحت تأثیر قرار می‌‌دهد. همان‌طور که پیشتر دیدیم، انواع و درجات آشکارا متفاوتی از «انتقال» (گزاره‌ای) وجود دارد که از اظهارات مبتذل در ایستگاه اتوبوس تا عبارات طویل و غامض ریاضی گسترده شده است، به طوری که اگرچه وقتی چیزی به خاطر نفس آن گفته می‌شود، معیار آن، همان حقیقت باقی می‌ماند، اما تلویحاتش به تناسب نوع انتقال تغییر می‌کند. کتاب تاریخ ذیل طبقه نوشتارهای دانشگاهی قرار می‌گیرد و نکات اصلی درباره این‌گونه انتقالات سه‌لایه است: اول، کمابیش از تفکر دقیق صادر می‌شوند، برخلاف مشاهدات مبتذل در ایستگاه اتوبوس. دوم، به مثابه محصول، انتقالی است با دقت انجام شده‌ و نه جهشی خلق‌الساعه یا «رشته افکار» (مطالبی بیشتر از آنچه به خاطر نفس آن گفته می‌شود). سوم، از آنجا که نوشته می‌شود، به انتقال‌دهنده امکان آن را می‌دهند که برای حصول اطمینان از آنکه کتاب همان‌طوری است که می‌خواهد باشد، به چیزی که تولید نموده مراجعه و بر آن تأمل کند.

این مستلزم دو چیز است: اول، ادای حق چیزی که ویژگی ذاتی انتقال است (صرف‌نظر از انگیزه آن)؛ یعنی روشن ساختن چیزی که منظور اوست؛ و دوم، بهتر است تضمین نماید که کتاب انگیزه او را برای تولید آن ارضا می‌کند؛ یعنی آیا قصد او انتقال افکار به خاطر نفس آن بود، یا بدان وسیله، دستیابی به هدفی خارجی (پس این حکم: «هیچ چیز هرگز خوب نوشته نشده است، تنها خوب بازنویسی شده است»). وقتی این خصوصیت‌ها به نوشتن تاریخ اعمال شود، این ویژگی‌ها بدان معناست که هرگاه تاریخ‌نویس کتابی را به خاطر نفس آن تولید می‌کند، می‌تواند بر چیزی که می‌گوید، تأمل و در آن تجدیدنظر کند تا معیارهای ذیربط را بهتر محقق سازد.

همان‌طور که دیدیم، این معیارها حول مسائل خاصی می‌چرخد که حقیقت و عینیت را به‌خصوص برای کار تاریخی مطرح می‌سازد، مسائلی که برخی غلبه بر آن را ناممکن می‌دانند. با این‌همه، درک این نکته دشوار است که چرا تاریخ‌نویسی که تاریخ را به خاطر نفس آن می‌نویسد، وقتی با دقت کارش را می‌سازد و در آن تجدیدنظر می‌کند، دقیقاً درگیر غلبه بر این مسائل نیست. او می‌تواند حقایق خود را برای حصول اطمینان از درستی اظهارات متعدد خود، در حد شناخت و سختکوشی‌اش مورد بازبینی قرار دهد، و هر جا تردیدی دارد، می‌تواند این مطلب را بیان کند و آنها را موقتی ارائه نماید، برخلاف نوشتارهای تاریخی دارای انگیزه عملی و به‌خصوص نوشتارهای دارای انگیزه باورشناختی آگاهانه، ایجاد تردید درباره حقایق محکوم به شکست است، اگر قرار است انسان به هدف خود دست یابد که به‌خصوص از نظر پذیرش خوانندگان حائز اهمیت است. بخشی از این می‌تواند متضمن تجدیدنظر او در فرضیاتی باشد که ضمن فرایند استنتاج مطرح می‌سازد برای حصول اطمینان از آنکه مبالغه‌آمیز یا متکی بر نظریه‌ای نامتعارف در این باره نباشند که چگونه دنیا کار می‌کند.

به علاوه، همواره می‌تواند هنگام حذف پاره‌متنی که به‌رغم نظر او ممکن است دارای انگیزه عملی باشد، بپرسد: «چرا آن را گنجاندم؟» حتی اگر تنها ابراز غرور از جانب او باشد. برعکس، می‌تواند بپرسد: چرا چیزهایی را حذف کرد، بار دیگر برای حصول اطمینان از آنکه فرایند انتخاب و حذف از ملاحظات عجیب تحمیلی اهداف عملی ناشی نشده باشد. همچنین و اساساً می‌تواند نه تنها اظهارات منفرد متعدد خود که کل گزارش‌ها را مرور کرده و بپرسد آیا تأثیر ایجادشده، بی‌طرفانه حاصل گشته یا تحت تأثیر موضعی «باورشناختی» قرار داشته است؟ این بدان معناست که تاریخ‌نویسان برای اندیشیدن به اندیشه‌ خود و به چیزی که نوشته‌اند ناتوان‌تر از دیگران نیستند، و با توجه به موضوعشان، می‌دانند یکسونگری باورشناختی چیست، اگر بیشتر ندانند.

دیدیم که ممکن است مورد اخیر کاملاً صریح بوده و آگاهانه حفظ شود، و اینجا تنها سؤال این است که: آیا تاریخ‌نویس می‌خواهد کارش از این یا آن باورشناسی حمایت نماید؟ اگر چنین کند، پس کاملا محق است که بدان شکل بنویسد، اما بدان دلیل که آن هدف را در ذهن دارد، اگر کارش یکسونگرانه شمرده شود و به دلیلی که مختصراً بیان کردیم، تاریخ «درست» تلقی نشود، نمی‌تواند شکایت کند. از سوی دیگر، دیدیم که ممکن است نظرگاهی باورشناختی ناآگاهانه در اندیشه و نوشتار مردم در کار باشد؛ اما اینجا یکی از ویژگی‌های صریح اندیشیدن به اندیشه خویش آن است که (فعالیت نوشتن نیز آن را ممکن می‌داند) به انسان امکان می‌دهد ضمن فرایند آگاه ساختن خویش، چیزی را که ممکن است در ناخودآگاه بوده باشد، به خودآگاه بیاورد. ارزش‌ها، فرضیات و تعصباتی که ممکن است ناخودآگاه بر چیزی تأثیر گذارد که شخص می‌نویسند، در نتیجه تفکر قابل‌شناسایی است؛ و اگر انسان قصدی بدین منظور داشته باشد، می‌تواند یکسونگری، تحریف، سو‌گیریی را که خود موجد آن بوده، برطرف سازد.

پس انسان کجا قصد تاریخ را به خاطر نفس آن بنویسد، انسان دقیقاً قصد انجام این کار دارد؛ زیرا انسان قصد دارد که چیزها را بی‌طرفانه و برای ارائه گزارشی درست بگوید. این نظر که این کاری دشوار است ـ همان‌طور که برخی می‌گویند ـ به منزله بزرگ‌نمایی مسأله برای تاریخ‌نویس است. درست است، بافتارهای فراوانی هستند که امکان دارد در آن، گفتن چیزها به خاطر نفس آن به دلیل تأثیر باورشناختی ناخودآگاه، نتواند اظهارات بی‌طرفانه و درستی را تولید کند و از این لحاظ، تلاشی در جهت خودفریبی است؛ اما در چارچوب کار علمی و شاید به‌خصوص نوشتن تاریخ، نوع انتقال آنقدر دقیق و فکورانه ساخته شده که اگر تاریخ‌نویس بخواهد از انگیزه عملی و یا باورشناسی پرهیز نماید، به‌سختی درمی‌یابد که چرا نباید قادر به این کار باشد. و در مورد آنان که مدعی‌اند بی‌طرفی و حقیقت ـ نه دشوار که ـ ناممکن ‌است و مورد تاریخ‌نویسان نیز چنین است؛ زیرا به‌خصوص در مورد باورشناسی ناخودآگاه انسان تنها حیرت می‌کند که چرا آنهایی که تا این حد از ظرفیت خود برای کشف باورشناسی در دیگران مطمئن‌اند، تلویحاً وجود آن را در خود انکار می‌کنند؛ زیرا به نظر می‌رسد گمان می‌کنند که ما همه می‌توانیم تأثیر باورشناختی را در نوشتارهای دیگران اما نه در نوشتارهایی که خودمان تولید می‌کنیم ـ بازشناسیم. این دیدگاه آنقدر عجیب است که انسان وسوسه می‌شود که طنزی را مطرح کند که باید خود از موضعی باورشناختی نشأت گرفته باشد، یعنی تنها چیزی که منظور او از ارائه مشاهده عینی و راستین ماهیت نوشتارهای تاریخی است.

 

تاریخ روایی
پس از آنکه نشان دادیم با کنار گذاشتن اصول بدیل دخیل در نوشتن تاریخ به خاطر نفس آن، می‌توان از کتاب تاریخ با انگیزه عملی و یا انگیزه باورشناختی پرهیز نمود، جا دارد که نشانه‌ای در این باره ارائه نماییم که چگونه در عمل و بالفعل کار می‌کند. اینجا مناسب است تحلیل را به تاریخ روایی محدود سازیم و خواننده را رها کنیم تا خود دریابد چگونه همان اصول را می‌توان در مورد تاریخ توصیفی و تحلیلی نیز اعمال نمود.

روایتْ شکلی از گفتمان است که در ذات این گفته که «چه اتفاق افتاد» قرار دارد، برقراری پیوند میان رخدادها در یک تسلسل قابل درک ـ که نه علیت که فرمول «این اتفاق افتاد، سپس آن اتفاق افتاد» بر آن حاکم است ـ به گونه‌ای عمل می‌کند که اتفاق بعدی به طور معمول به مثابه نتیجه‌گیری از اتفاق قبلی تلقی می‌شود. خلاصه، این شکلی است که همه داستان‌ها به خود می‌گیرند، اگرچه مانند برخی از آنها ضرورتی ندارد که روایت خاتمه‌ای متمایز داشته باشد. اما هرگاه روایتْ ماهیت حادثه خاصی (مانند تسلسل محدود اتفاقات مثلا در یک جنگ) را می‌شکافد، از آن ویژگی مشترک یک داستان نمونه برخوردار خواهد بود.

برای آنکه دریابیم روایت تاریخی به خاطر نفس آن شامل چه چیزی است، نیازی نیست به توسیع تحلیل در این مورد بپردازیم که چگونه روایت کار می‌کند و چه به دست می‌آورد، بلکه پاسخ‌ها از پیش تلویح شده‌اند و فقط شامل توجه به آن است که به چه طریق روایت به خاطر نفس آن با دیگر روایت‌ها فرق دارد. اولین تفاوت، تمایز میان روایت ساختگی و روایت واقعی است. روایت ساختگی شاخص آن است که در داستان بلند، داستان کوتاه یا صحنه (یعنی نمایشنامه) دیده می‌شود و هم عقل سلیم و هم تجربه به ما می‌گوید که هیچ‌کس (بدان وسیله) داستان ساختگی را فقط به خاطر خود آن ابداع نمی‌کند، بلکه باید انسان همیشه هدفی بالاتر و فراتر از صرف درک‌پذیر ساختن یک تسلسل داشته باشد؛ یعنی داستان‌نویس همیشه از شکل روایی به منظور دستیابی به چیزی با بازگویی داستان و نه اختراع داستان «به خاطر خود داستان» بهره می‌جوید. خلاصه گوینده داستان ساختگی همیشه دارای انگیزه عملی به همان معنایی است که مورد نظر ماست. چیزی که ممکن است هدف او باشد، مثلا تهییج یا افشای بی‌عدالتی، موضوعی وابسته است؛ اما اگر قرار است از فعالیت ابداع داستان معنایی بیابیم، باید هدف داشته باشد، مانند آنکه آیا مفهوم «هنر به خاطر هنر» با این ادعا تناقض دارد یا خیر در بیرون حوزه مسئولیت ما قرار می‌گیرد؛ زیرا موضوعی است در حوزه فلسفه زیبایی‌شناختی.

پس گوینده داستان ساختگی روایت خود را با تردستی از اتفاقات ابداعی پدید می‌آورد؛ اما این بدان معنا نیست که می‌تواند از منطق اساسی روایت بگریزد، که باید دست‌کم کاری کند که تسلسل حوادث به طرز درک‌پذیری یکی پس از دیگری وقوع یابند حتی اگر همانند داستان‌های پلیسی، تنها در پایان چنین شود. پس در آن فرایند انتخاب و حذف حوادث که در نتیجه شکل روایی ضرورت یافته، مشارکت دارد که بدان دلیل گاهی لازم است رخدادی را تنها برای پیونددادن دیگر رخدادهایی ابداع کند که به‌خصوص می‌خواهد در روایت خود بگنجاند تا هر هدفی را که از نوشتن داستان دارد، محقق سازد.

اما این رخدادهای دیگر است که دغدغه اصلی اوست، و هر چقدر هم عجیب و غریب باشند، این ابتکار می‌تواند روایت را در جهت شمول آنها هدایت نماید. در حقیقت می‌توان گفت که توانایی برای به جریان انداختن روایت به گونه‌ای که باورپذیر باشد، مهارت بنیادی گوینده داستان‌ ساختگی است؛ اما از آن مهمتر، مشاهده آن است که البته اگرچه می‌تواند ابداع رخدادی را انتخاب کند که دوست دارد، اما این‌گونه نیست که صرف انتخاب یا اختراع فی‌حده اهمیتی داشته باشد. چیزی که اهمیت دارد، این است که آنها برای تحقق انگیزه عملی او انتخاب شده‌اند. خلاصه برای دستیابی به هدف خود، همواره از روایت خود زوایه می‌گیرد که این دقیقاً ویژگی هر فعالیتی است که به عنوان وسیله‌ای برای یک هدف و نه به خاطر نفس آن برعهده گرفته می‌شود.

از سوی دیگر، روایت حقیقی مستلزم آن است که حوادث نقل‌شده درست یا واقعی باشند و این حاکی از آن است که در اصول با روایت ساختگی تفاوت دارد؛ اما ضرورتاً این‌گونه نیست. درست است، نیاز به اجتناب از اتفاقات تخیلی فرایند انتخاب حقایق را محدود می‌سازد؛ اما این بدان معنا نیست که با این همه روایت نمی‌تواند در جهت گزارش تحریف‌شده یا حتی نادرستی زاویه بگیرد که در خدمت هدفی (خارجی) قرار دارد. تاریخ‌نویس می‌تواند این کار را با استفاده‌ای دقیقاً (یا احتمالا ناآگاهانه) طراحی‌شده از فرایند انتخاب و حذف انجام دهد که در ذات شکل روایت قرار دارد. برای استفاده از قیاس حقوقی، آیا این زنی که در عرشه است ساختار داستانش را (که تک‌تک حقایق آن درست است) به گونه‌ای شکل می‌دهد که متهم را مجرم سازد؟ به عبارتی مستقیم‌تر، آیا این تاریخ‌نویس ـ مثلا در گزارش خود از جنگهای داخلی بریتانیا ـ حقایق را به گونه‌ای انتخاب و حذف می‌کند که خود را فردی تندرو معرفی کند، یا مثلا گزارش تاریخ‌نویس رقیب را بی‌اعتبار سازد، یا مثلا از مکتب تفسیر مارکسیستی تاریخ حمایت کند؟ در هر مورد، حقایق منفردی که انتخاب می‌کند، درست است و تسلسل آنها روایتی را می‌سازد که این‌گونه معنی می‌دهد.

اما اینجا می‌توانیم اختلاف میان حقیقت اظهارات منفرد و معنای مختصراً متفاوت حقیقت کل یک گزارش را حتی با وضوح بیشتری مشاهده کنیم. زن انتقام‌جو در عرشه ـ درست همانند تاریخ‌نویس مثال ما ـ هدفی بیش از صرف بیان آن را دارد که چه اتفاق افتاد. روایت‌ها یا داستان‌های آنها به خاطر نفس آن گفته نمی‌شود؛ زیرا با انگیزه عملی‌شان تحریف شده است، و دیر یا زود باید این امر برای خواننده معلوم شود. این بدان دلیل است که از چیزهای متعددی که می‌توان انتخاب کرد که در هر روایتی متعاقباً اتفاق می‌افتد، تاریخ‌نویس دارای انگیزه عملی می‌تواند آن موردی را انتخاب کند که در جهت پیامی ایفای نقش می‌کند که می‌خواهد منتقل سازد.

بنابراین لازم است همه روایت‌های ساختگی به ورای منطق ذاتی شکل روایی برود و آن را مورد بهره‌برداری قرار دهد؛ زیرا روایت، برای ابداع آنکه «چه اتفاق افتاد»، باید هدفی عملی و در نتیجه «خارجی» داشته باشد؛ پس ممکن است روایت‌های واقعی نیز به‌رغم آنکه به حوادث واقعی» محدودند، مورد بهره‌برداری قرار گیرد؛ اما ضرورتی ندارد که چنین باشد. می‌توان به خاطر نفس آن در آن ورود کرد و دید چگونه این کار با اعاده آن به تحلیل‌‌مان از ساختار ذاتی انجام‌پذیر است. چیزی که داریم مطرح می‌سازیم، وضعیتی است که در آن تاریخ‌نویس (به عنوان راوی) «پیامی» ندارد که با ساخت گزارش (یا «داستان») خود بدان برساند یا قصدی عملی که بدان دست یابد. پس در این صورت، چه تعیین‌کننده چیزی است که هنگام تدوین روایت انتخاب و حذف می‌کند؟

انتخاب و حذف رخدادها، ویژگی لازم نفس روایت است، و بنابراین همان‌قدر ویژگی روایتی است که به خاطر نفس آن نوشته شده که روایتی که با قصد عملی نوشته شده است. این بدان روست که در دنیای واقعی، می‌توان گفت هر تعداد رخداد «بَعد» اتفاق می‌افتد، ولی ساخت یک تسلسل عملا کامل از «هر» آنچه «بَعد» اتفاق افتاد، نه لازم و نه حتی ممکن است. برعکس، از آنجا که کارکردی که روایت شکل می‌دهد، فهم‌پذیر ساختن اتفاقات با تسلسل آنها در «این اتفاق افتاد، سپس آن اتفاق افتاد» است، و اغلب برای آنکه کل تسلسل را پدیده‌ای قابل ادراک بسازد (یعنی تبیین‌کننده ماهیت «حادثه» کلی باشد)، دلیل منطقی ذاتی آن کمال جزئیات آن نیست، بلکه دستیابی به وضوح در عین کوتاهی است. بدین ترتیب، آن‌طور که دیدیم روایت به شیوه (الف) به (ب) به (پ) به (ت) و غیر آن پیش نمی‌رود، بلکه آن رخدادهای میانی را حذف می‌کند تا (به شیوه معمول) به رخدادی برسد ـ مانند نقطه (ذ) ـ که به عنوان «نتیجه» نقطه آغاز قابل درک نیست؛ بنابراین نقطه ماقبل (ذ) را به طوری درج می‌کند که تسلسل به صورت «(الف) اتفاق افتاد، سپس (د) اتفاق افتاد، سپس (ذ) اتفاق افتاد» درآید. درست است، منطق حکم می‌کند که می‌توان به جای آن، نکته دیگری را میان (الف) و (ذ) انتخاب کرد؛ اما به نظر می‌رسد (الف)، (د) و (ذ) اساسی‌ترین و بدیهی‌ترین شیوه‌ای باشد که در آن روایت «به خاطر نفس آن» ساخته می‌شود؛ نقاط دیگر، طبق همان فرایند انتخاب و حذف، به دنبال نقطه (ذ) می‌آیند.

 

این الگو دو چیز را نشان می‌‌دهد: اول، نشان می‌دهد چگونه روایتی را بسازیم بدون آنکه هیچ قصد عملی خارجی بر انتخاب و فاصله‌گذاری محتوا غالب نباشد. و دوم، نشان می‌دهد که ضرورتی ندارد این‌گونه روایت‌ها برای پرهیز از آنکه عملا تحریف نشوند، شامل هر اتفاقی باشند. خلاصه در حالی که روایت دارای انگیزه عملی ـ با پیشروی مثلا به صورت (الف)، (پ)، (س)، (ف) یا هر چیزی که انتخاب کند ـ خود را این‌گونه نشان خواهد داد، مادام که از منظر درک‌پذیری حفظ شود (انتخاب چیزهایی که نیاز به شمول ندارد، بلکه مشخصاً به سوی پیام مورد نظر هدایت می‌کند و چیزهای بی‌ربط یا حتی ضدمولد را حذف می‌کند)، روایت به خاطر خود، گزارشی عینی را از چیزی که اتفاق افتاد، ارائه می‌نماید.

حقایق مرتبط و مهم
اینجا در ادامه بحث اضافه می‌کنیم که نمونه تا حدودی انتزاعی باقی می‌ماند، به طوری که پرسش‌ها درباره رویه متعین ساخت این‌گونه روایت‌های بی‌طرفانه بر جا می‌ماند. از کجا آغاز می‌شوند؟ آیا می‌توانند برای همیشه ادامه یابند؟ به‌رغم نمونه، آیا برخی حوادث بیش از بقیه غیرمرتبط‌اند و برخی دیگر دارای اهمیت بیشتر نیستند؟ این‌گونه پرسش‌ها تجربه عملی اشتغال به تاریخ به خاطر نفس آن را منعکس می‌سازد، که در آن می‌دانیم مثلا منشأ چیزی تا منشأ اولیه آن به عقب کشیده می‌شود و نتایج چیزی تا پیامد چندلایه آینده آن به جلو کشیده می‌شود.

بیشتر این مسائل با درک این نکته تخفیف می‌یابد که تاریخ‌نویس مانند گزارشگر، موضوعی برای بحث دارد، اما به درون آمیزه‌ای از اتفاقات شیرجه نمی‌زند تا شروع به ارائه گزارش نماید. حتی نمونه انتزاعی ما ـ (الف)، (د)، (ذ) ـ نیز نمی‌تواند با این‌گونه خودسرانگی‌ها سازگار گردد. برعکس، موضوع بحث او حوادث خاصی را تنظیم و تنسیق می‌کند که به بررسی آنها علاقه‌مند است؛ مانند: جنگ، مبارزه سیاسی برای اصلاحات، پیدایش یک شکل هنری تازه، کشف علمی و مانند آن. ضمن ارائه گزارشی عینی از این‌گونه حوادث منفرد، می‌توان برخی اتفاقات منفردی را که ادغام می‌کنند، مسلم انگاشت و بدین ترتیب حذف نمود؛ اما بقیه اتفاقات خاص آن حادثه و مستلزم ذکرند.

در قیاس، اگر قرار باشد انسان گزارشی از یک سفر بدهد، دست‌کم خواننده می‌خواهد بداند چه کسی سفر کرد، چه موقع و به چه دلیل، از کجا به کجا و با چه وسیله‌ای. در ورای آن، اگر همه چیز بدون اشکال، طبق انتظارات معمول در مورد سفرها پیش رود، چیز دیگری نیست که درباره حادثه گفته شود. در حوزه نظری، همین را می‌توان درباره جنگ گفت. پس از احراز آنکه معارضان چه کسانی بودند، موضوع خصومت چه بود، اگر نتیجه آن قابل پیش‌بینی باشد، چیز زیادی برای گفتن نمی‌ماند: «جنگی واقعی بود، همین».

اما در واقع معدودی از حوادث تا این اندازه شسته‌رفته‌ است. چیزهای خاصی در درون آنها رخ می‌دهد که اگر تعجب‌آور نباشد، دست‌کم مستلزم تبیین است؛ زیرا رخدادشان آشکار نیست. این رخدادها به نقطه (ذ) ما شباهت دارند. آنها برای شمول در روایت موضوعیت دارند؛ زیرا با ماهیت خاص این یا آن حادثه مرتبطند (و تاریخ از خاص ـ اگر در حقیقت نگوییم از انحصاری ـ بهره می‌جوید)؛ مثلا در دنیای واقعی، علاوه بر جنبه‌های خاص سفر که پیشتر مشخص گردید، چیزها اغلب بدون اشکال انجام نمی‌گیرند. یک تایر پنچر، حادثه‌ای که به خیر گذشت، یک مسافر مجانی خوش‌مشرب، جریمه سرعت، همه اینها این سفر را خاص می‌سازند.

پس چیزی که این بحث نشان می‌دهد، این است که در بیان گزارش یک حادثه به خاطر نفس آن، روایت تاریخ‌نویس نه تنها تبیین حادثه، که در حقیقت توصیف آن نیز هست (چیزی قریب به توصیف اشیا). این بدان دلیل است که وقتی چیزی را توصیف می‌کنیم، نمی‌گوییم چه چیزی در آن اساسی است ـ یعنی تعریف آن چیز ـ بلکه می‌گوییم چه چیزی درباره آن خاص است؛ مثلا در توصیف این خانه این حقیقت را که در، پنجره و اتاق دارد، حذف می‌کنیم و در عوض بر چیزی غیرضروری در مورد آن تمرکز می‌کنیم که این خانه را خاص می‌سازد. این توصیفی است که به خاطر نفس آن بر عهده گرفته می‌شود. درست به همین ترتیب، تاریخ‌نویس در روایت به خاطر نفس آن، همه چیزی را که اتفاق افتاد و نه حتی آن بخش آشکارا اساسی را به مثابه بخشی از آن شمول نمی‌دهد، بلکه روایت او بر آن رخدادهایی متمرکز می‌شود که ضمن آنکه آشکارا از «بَعدی» پیروی نمی‌کند، مستلزم آن است که شمول داشته و قابل درک باشد.

خلاصه، بدان دلیل که روایت یک حادثه به خاطر نفس آن با توصیف چیزی به خاطر نفس آن قابل قیاس است، پس روایت یک حادثه بدین نحو به منزله الغای مسأله موضوعیت است؛ زیرا همه آن چیزی را که انسان شمول می‌دهد، دارای موضوعیت خواهد بود. خواننده می‌تواند دریابد توصیفی که برای خدمت به هدف عملی خاص برعهده گرفته از نظر چیزی که در آن شمول دارد و حذف می‌کند، متفاوت است؛ یعنی دارای معیارهای مبتنی بر هدف برای چیزی است که موضوعیت دارد.

علاوه بر نیاز به شمول رخدادهای دارای موضوعیت، عامل دیگری که می‌تواند در فرایند انتخاب، حتی هنگام نوشتن تاریخ به خاطر نفس آن، ایفای نقش نماید، شمول رخدادهای دارای اهمیت است. حال می‌توان استدلال کرد که مهم دانستن یک رخداد یا کل یک حادثه، به منزله ورود به قضاوت ذهنی است و بدین لحاظ نباید هیچ نقشی در ساخت تاریخ بی‌طرفانه به خاطر نفس آن داشته باشد. ممکن است این درست باشد، اما لزوماً قضیه بدین قرار نیست. این بدان روست که چیزی که در گزارش (یا داستان) رخ می‌دهد، مهم است تنها با توجه به حادثه‌(های) دیگر که در آنها چیزی که در رخداد سابق روی می‌دهد بخشی مرتبط از رخداد اخیر است؛ مثلا تاریخ‌نویس می‌تواند گزارشی به خاطر نفس آن از مبارزه نظامی بدهد و چیزی را در آن درج کند که برای شمول به نحو فوق مناسب است. بنابراین بیشتر چیز اتفاق‌افتاده، حذف می‌شود، از جمله فرضاً رفتار این یا آن فرد. اما اگر تاریخ‌نویس ما نیز از قضا به دادن گزارشی از حرفه بعدی آن فرد علاقه‌مند باشد، و اگر لحظه مناسب آن مثلا ارتقا به دلیل رفتار اولیه او در مبارزه نظامی باشد، پس آن رفتار (که در غیر این صورت در گزارش مبارزه نادیده گرفته می‌شد) با توجه به آن حوادث بعدی که تاریخ‌نویس نیز از قضا به آن علاقه‌مند است،‌ مهم می‌شود.

بدین لحاظ ممکن است رخدادهای متعدد در یک حادثه کلی (برخی گنجانده شده‌اند زیرا دارای موضوعیت‌اند و بعضی حذف شده‌‌اند) مهم باشند؛ زیرا به تسلسل دیگری از حوادث مرتبطند. بدین لحاظ اینکه آیا رخدادی یا حتی کل حادثه‌ای مهم باشد، موضوعی خودسرانه و وابسته به آن است که چه داستان‌های دیگری برای شخص جاذبه دارد. اما این موضوعی ذهنی نیست. چه رفتار اولیه فرد در ارتقای او مؤثر بوده یا نبوده است، به طوری که مشخص سازد رخدادای مهم در یک داستان بدان دلیل که با داستان دیگری مرتبط است، لزوماً تلویح آن نیست که شخص به دلیل یک‌سونگری یا طرفداری، آن قضاوت را ابراز کرده است. مفهوم یک رخداد که مهم دانسته می‌شود، لزوماً در تعارض با تاریخ روایی که به خاطر خودش نوشته شده، قرار ندارد.

خلاصه
موضوعات فراوان دیگری با رویه واقعی ساخت روایت تاریخی به خاطر نفس آن مرتبط است؛ مثلا آیا ممکن است تاریخ پر هیاهوی کشوری چون ایالات متحده ذیل این طبقه قرار ‌گیرد؟ اما کندوکاوی در آن ما را به مضیق‌ترین دغدغه روش‌شناختی تاریخ سوق می‌دهد. برعکس، دلیل منطقی این بخش، استدلال آن بوده که تاریخ را می‌توان به خاطر خودش نوشت: برای تبیین اصول دخیل و برای نشان دادن آنکه چگونه (دست‌کم از مهمترین جنبه‌ها) اینها در رویه عملی ساخت تاریخ روایی عمل می‌کند. و استدلال این، و نه صرف بیان آن، برای تأمین دلیل این نکته بزرگترْ مهم است که ـ وقتی می‌پرسیم «تاریخ» برای چیست ـ در برابر ما قرار می‌گیرد.

از منظر تجربی دیدیم که تاریخ را می‌توان به دلایل فراوانی نوشت؛ اما بنیانی‌ترین تمایز، تمییز میان تاریخ نوشته‌شده برای خدمت به یک مقصود (هر چه باشد) و تاریخ نوشته‌شده به خاطر نفس آن است. همان‌طور که مثالهای مورد سابق فراوان‌اند، مثال‌های مورد اخیر نیز بسیارند.

 

تاریخ را می‌توان به دلایل فراوانی نوشت؛ اما بنیانی‌ترین تمایز، تمییز میان تاریخ نوشته‌شده برای خدمت به یک مقصود (هر چه باشد) و تاریخ نوشته‌شده به خاطر نفس آن است. همان‌طور که مثال‌های مورد سابق فراوان‌اند، مثال‌های مورد اخیر نیز بسیارند. به عبارت دیگر، مورد اخیر آرمانی ناموجه نیست که با ترفند فیلسوفان (و بیشتر تاریخ‌نویسان) گرفتار توهم تدوین شده باشد که تدوین تاریخی که دارای معیارهای عینیت و حقیقت باشد، شدنی است. این بدان معنی نیست که تاریخ نوشته در آن چارچوب ذهنی همیشه در معیارها موفق خواهد بود؛ درست همان‌طور که ممکن است فرد مشتاقی که به خاطر خودش باغبانی می‌کند، باغچه متوسطی ایجاد کند. در دنیای واقعی، بی‌توجهی، فقدان شناخت کافی، نقاط کوری که از خودآگاهی فکورانه می‌گریزد، فشارهای زمان و بروز خودپسندی نویسنده، همه عواملی‌است که می‌تواند آثاری را تیره نماید که در غیر این صورت برای خاطر خودش انجام می‌گیرد؛ اما این بدان معنی نیست که این‌گونه کارها غیرممکن است، بلکه هر نقصی داشته باشد، ممکن است به‌زودی از جانب تاریخ‌نویسان همفکر و دیگران مورد اشاره قرار گیرد.

اما دیگر بُعد این پرسش که: تاریخ برای چه نوشته شده است، همان جایی است که منظور واقعی ما این است که برای چه باید نوشته شود؟ دیدیم که می‌تواند در خدمت مقاصد عملی بسیار باشد (مثلا متقاعدسازی سیاسی)، و خاطرنشان ساختیم که نیازی به انکار اخلاقی این‌گونه کارها نیست. پس از همان منظر، هیچ برتری اخلاقی وابسته به نوشتن تاریخ به خاطر خودش وجود ندارد. اگرچه ممکن است ما را وسوسه کند که ادعا کنیم این‌گونه تاریخ برتر است؛ اما همه آنچه ممکن است معقولانه منظور ما از این باشد، آن است که چنین تاریخی به احتمال بیشتر گزارش‌های درست و بی طرفانه‌ای را ارائه می‌نماید. اما اگر بدان ترتیب از فعالیت نوشتن تاریخْ آرمانی بسازیم، فقط آن تاریخ را بهتر می‌سازیم، اما اگر آن را بدان طریق ننویسیم، نتوانسته‌ایم در حد الگوی غیرشخصی آنچه که هست زندگی کنیم. بلکه همه آنچه باید گفته شود، این است که چنین تاریخی از تاریخ نوشته شده برای خدمت به یک هدف عملی، متفاوت است، و اگر انسان ترجیح می‌دهد دریافت او از گذشته از گزارش‌هایی سرچشمه گیرد که دلیل آنها حقیقت و بی‌طرفی را حفظ می‌کند، انسان بدان معنی چنین تاریخی را بهتر می‌شمارد.

اما اگر این استدلال را پشت سر گذاریم، برای این استدلال که همه باید چنین تاریخی را ترجیح دهند، انسان باید این قضیه را شکل دهد که لازم است ارزش حقیقت و عینیت بالاتر از هر چیز دیگر قرار داده شود که موردی آسان برای استدلال نیست و باز هم در همین راستا، چیزی نیست که نیاز به استدلال داشته باشد. اگر چیزی در ما باشد که ما را مکرراً بر آن دارد که به خاطر نفس آن منتقل سازیم، دارای این تلویح است که استعدادی طبیعی برای انتقال شناختی وجود دارد که ما صحیح و درست تلقی می‌کنیم.

چرا تاریخ بخوانیم؟
تا اینجا بررسی «تاریخ برای چیست؟» را هم از منظر نحوه پیگیری شناخت گذشته و هم چگونگی انتقال آن شناخت به کار تاریخ‌نویسان عامل محدود ساخته‌ایم. اما در بررسی تاریخ برای چیست، می‌توانیم آن مردم و دانشجویانی را که چیزی را می‌خوانند و مطالعه می‌کنند که تاریخ‌نویسان می‌نویسند، به طرز قابل دفاعی در زمره کسانی قلمداد کنیم که به تاریخ اشتغال دارند؛ زیرا اگرچه مطالعه تاریخ، آن‌طور که به آنها منتقل می‌شود، از آنها تاریخ‌نویس عامل نمی‌سازد، اما ارتباط نزدیک آنها همچون مصرف‌کننده عمل به تاریخ ضامن آن است که هنگام بررسی فایده رشته تاریخ، مدنظر قرار گیرند. به علاوه در حدی که خوانندگان می‌توانند منتقد چیزی باشند که می‌خوانند (مثلا با مقایسه گزارش‌های مختلف یک حادثه و تعمق بر تفسیرهای بدیل)، می‌توانند بیش از صرف مصرف‌کننده باشند، به طوری که ممکن است انتظارات آنها از چیزی که آن را تاریخ می‌خوانند، نقشی در بحث پیرامون تاریخ برای چه هست و یا باید باشد ایفا کند. چرا مردم تاریخ می‌خوانند و یا باید بخوانند؟

اینجا نیازی نیست که رهیافت کلی پذیرفته خودمان را در این مورد که تاریخ برای چیست، تغییر دهیم. میان خواندن تاریخ برای نفس آن و خواندن تاریخ به مثابه شیوه‌ای برای دستیابی به هدفی عینی (خارجی)، تمایز وسیعی وجود دارد. از آنجا که بخشهای گذشته به مفهوم تاریخ به خاطر نفس آن (از جمله نوشتن آن) اختصاص یافت، بیایید ضمن ادامه همین موضوع، ابتدا به بررسی آن بپردازیم که چگونه این مفهوم درباره خواندن تاریخ صادق است.

مطالعه تاریخ به خاطر نفس آن
آنجا که تاریخ را به خاطر خواندن آن می‌خوانیم، تاریخ را نه برای دستیابی به هیچ هدف بیرونی، که تنها برای تجربه دلیل منطقی ذاتی آن فعالیت می‌خوانیم؛ یعنی همانند هر رفتاری که به خاطر نفس آن انجام می‌دهیم، باید فرض کنیم که در تلاش برای کسب تجربه، این‌گونه از آن برخوردار می‌شویم. خوب، کتاب تاریخ آن نوع کتابی است که اطلاعاتی به دست می‌دهد که در این مورد، اطلاعاتی درباره جنبه‌ای از گذشته است؛ بنابراین همان‌طور که پیشتر استدلال کردیم، این گفته که انسان چنین کتابی را به منظور کسب اطلاعات می‌خواند، گمراه‌کننده است. برعکس، خواندن کتاب در حکم دریافت اطلاعات است و می‌توان جویای این تجربه به خاطر نفس آن باشد، و نه آنکه انسان همیشه می‌خواهد هدفی به دست آورد که در آن جهت، کسب اطلاعات وسیله ‌است (چیزی که معمولا انتظار داریم وقتی مثلا دست‌نامه تعمیر خودرو را می‌خوانیم).

پس امکان دارد کتابی را بخوانیم که دلیل منطقی وجود آن ارائه شناخت به خاطر اطلاعاتی است که در بر دارد (یعنی بدون آنکه بخواهد با اطلاعات کاری بکند). چون این ادعا معقول است که انسان از اطلاعات یا شناخت لذت می‌برد، آیا جز این است که بگوییم ارضای کنجکاوی و یا کسب درک تنها دغدغه آن است؟ مثلا ممکن است کسی کتاب جغرافی را تنها به خاطر علاقه به اطلاعات آن بخواند و نه فرضا به منظور کسب آمادگی برای سفر به کشوری بیگانه. همین‌طور در مورد مطالعه کتاب تاریخ که شخص فقط علاقه‌مند است بداند چه شکل بود (تاریخ توصیفی)، یا برای درک عوامل دخیل در این که چیزها چگونه بودند (تاریخ تحلیلی)، یا شاید از همه مهمتر برای کشف آنکه چه اتفاق افتاد و چرا (تاریخ روایی).

روایت اساساً یک داستان است، حتی اگر برخلاف داستان نمونه پایانی نداشته باشد. این را بدان دلیل ذکر کردم که تمایل طبیعی ما به کسب لذت از تاریخ فراگیر است. به نظر می‌رسد که مردم در سراسر تاریخ، مصرف‌کنندگان مولع داستان‌ها بوده‌اند، و بدین لحاظ شاید بتوان لذتی را که تولید می‌کنند، نمونه دریافت اطلاعات به خاطر نفس آن پنداشت؛ اما این در حکم نادیده گرفتن اختلاف میان داستان‌های حقیقی و ساختگی (تاریخی)، و در نتیجه غفلت از بعض تمایزهای مهم است. وقتی داستانی ساختگی را می‌خوانیم، درک این نکته دشوار است که چرا باید اطلاعاتی که روایت از آن تغذیه می‌کند، فی‌حده برای ما جالب باشد؛ زیرا بالاخره داستان ساختگی است. اما حقایق خود دقیقاً بدان دلیل که حقیقت‌اند، می‌توانند جالب باشند.

در مورد تاریخ چه اتفاق افتاد (برای کسانی که از تاریخ به خاطر خودش لذت می‌برند) جالب است تا حدودی بدان دلیل که عملا اتفاق افتاد. ضرورتی ندارد که تاریخ به‌خصوص غریب و شگفت‌انگیز باشد (اگرچه خوب می‌دانیم که حقیقت اغلب عجیب‌تر از ساختگی است؛ زیرا اگرچه ساختگی باید از دریافت متعارف بعد چه شد بهره جوید، اما ممکن است حوادث ساختگی نافی انتظارات متعارف به بیشتر طرق نامعمول و شوک‌آور، در ورای اعتماد به نفس داستان‌نویس باشند). از سوی دیگر، داستان ساختگی همیشه توسط نویسنده برای ایجاد تأثیر در خواننده، از طریق ابداع آزاد حوادث برای بازگویی و ادغام در داستان و نیز معمولاً با پایانی ارضاکننده طراحی می‌شود. تأثیرات مطبوع می‌تواند حالت‌های هیجانی اندوه، انتظار، تحریک و مانند آن، یا شاید در گونه والاتر ساختگی، فرض دریافت والاتر ماهیت انسان از طریق نشان دادن کارهایش باشد اگرچه از طریق داستان ساختگی. مشهور است که افلاطون در جمهوریت، به دلیل این‌گونه بیان انکار ساختگی (شعر) به مثابه استثمارگر، مبالغه‌گر و بی‌پروا در قبال حقیقت، مورد قضاوت‌های متفاوتی قرار دارد.

 

تاریخ‌نویس نمی‌تواند حوادثی را ابداع نماید که گزارش می‌کند. اگرچه دیده‌ایم آنجا که مانند رمان‌نویس از نوشتن، قصدی عملی دارد، تا حدودی می‌تواند چیزی را که می‌گوید، انتخاب کند و تا حدودی می‌تواند مسیر روایت خود را هدایت نماید؛ اما این‌گونه گزینشگری طراحی‌شده را از تاریخ‌نویسی مضایقه کرده‌ایم که فقط «چه اتفاق افتاد» را به خاطر نفس آن نقل و ادعا می‌کند می‌تواند بر منطق ذاتی شکل روایی اتکا کند. در این مورد انتظار ما آن است که نویسنده از خوانندگان توقع داشته باشد روایت را اساساً بدان دلیل که عملا اتفاق افتاد، جالب بیابند و برعکس، این انتظار بسیاری از خوانندگان تاریخ نیز خواهد بود. آنها نمی‌خواهند که موعظه بشنوند، به یک موضع سیاسی کشیده شوند یا با هیجان سرگرم گردند. همین که به آنها اطلاع داده شود ‌چه اتفاق افتاده، برایشان کافی است؛ اما این کار به هیچ‌وجه به منزله کسب ساده‌لوحانه و ساده‌‌انگارانه اطلاعات نیست. برعکس، روایت تاریخی نه تنها تبیین اتفاقات مختلف درون خود را انتقال می‌دهد، که دریافتی از حوادث بزرگ یا عین خارجی داستان (مانند جنگها، انقلاب‌ها، جنبش‌های فرهنگی) را از طریق قدرت تبیینی خود نیز منتقل می‌کند و قادر است این هر دو را به درجات متغیر پیچیدگی بسته به شایستگی‌های نویسنده انجام دهد.

شاید برخی جنبش‌های خارجی نیز با خواندن تاریخ روایی به خاطر نفس آن همراهی کنند که می‌توان آن را محصول فرعی و پاداشی حتی در جایی دانست که عمداً به دست نویسنده ساخته و پرداخته نشده است. اغلب وقتی حوادث شگفت‌آور‌ند همانند ساختگی خواننده آن‌چنان جذب داستان می‌شود که علاقه زیادی می‌یابد که بداند بعد چه اتفاق افتاد. این نوعی از سرگرمی است که اگر از قضا مطالب تاریخی آن را تولید کند، نباید از آن شاکی باشیم! پاداش دیگر آنجاست که خواننده، تاریخ (معمولا راجع به اوقات اخیر) را ارائه دریافتی از جنبه‌ای از حال می‌شمرد، به طوری که احساس می‌کند حالا می‌تواند بهتر دریابد وضعیت معینی از کجا آمده است. بار دیگر این محصولی فرعی است که نباید آن را رد کرد؛ زیرا اگر تاریخ با این قصد نوشته ‌شود که به‌وضوح روایتی زاویه‌دار باشد، تاریخی است ساخته‌شده برای آنکه به مثابه وسیله خدمت کند، و این چیزی است که هنگام ارزیابی حقیقت و عینیت آن باید مدنظر قرار گیرد.

پاداش سوم این است که خواننده احساس می‌کند می‌تواند درسهای معاصر مرتبطی را از گذشته فرا گیرد، یعنی تاریخ می‌تواند چیزهای مفیدی به ما بیاموزد، مانند صحت برخی راهبردهای سیاسی (مثلا آرام کردن یا آرام نکردن)، کارآیی برخی اقدامات اجتماعی (مثلا برخورد با جنایت)، و حتی حقیقت جامع درباره سرشت انسان؛ مثلا ماکیاولی تاریخ کلاسیک را با ولع خواند و اگرچه از آن به خاطر نفس آن لذت برد، اما چیزی از آن استخراج کرد که به منزله درسهای فراوان ارتباط عملی با شیوه کشورداری تلقی نمود. به علاوه ادعا نمود که به دلیل مورد اخیر است که مردم باید تاریخ را بخوانند؛ یعنی این چیزی است که تاریخ برای آن است، دست‌کم از دیدگاه خواننده. اما (خود به مثابه نویسنده تاریخ) نمی‌گوید که تاریخ باید برای خدمت به این هدف عملی نوشته شود، و اگر چنین می‌بود، ضرورت داشت که آن تحفظاتی را تکرار نماییم که درباره عینیت و صحت جایگاه آن بیان شد.

در همه این موارد که لذت موجود در ذات خواندن تاریخ به خاطر نفس آن را می‌توان با پاداش محصول فرعی به پیش برد، نمی‌توانیم هیچ شکایتی داشته باشیم جز آنکه وقتی رخ داد، خوشحال باشیم. اما در کسب لذت از تاریخ به خاطر نفس آن، لازم است نه از جانب خوانندگان جستجو شوند (زیرا ممکن است دلسرد شوند) و نه از جانب نویسندگان مهندسی شوند، یعنی اگر بخواهند درباره گذشته به خاطر نفس آن تحقیق کنند و درباره آن بنویسند.

وقتی کسی به سؤال چرا تاریخ بخوانیم؟ جواب می‌دهد، احتمالا چیز زیادی برای گفتن درباره خواندن تاریخ به خاطر نفس آن باقی نمی‌ماند، جز آنکه بگوییم برای بسیاری که تاریخ را در سطح دانشگاه تدریس می‌کنند، پاسخ این است: یعنی این همان انگیزه آرمانی است که میان شاگردانشان در جستجوی آنند، به‌رغم درجه‌ای از فشار بر تشکیلات آموزشی برای تضمین آنکه دروس دانشگاه برای جامعه در کل به یک معنی مفید باشد. در میانه چنین فشاری، خواندن تاریخ به خاطر نفس آن جایگاه دشواری دارد، و این حرفه با این ادعا که چنین تاریخی را می‌توان بخشی از آموزش مدنی یا (در همین خصوص) جزئی لاینفک از علوم مقدماتی تلقی نمود پاسخ‌های متنوعی به آن می‌دهد، که به پیش‌بَرند؟ آرمان‌های والای فرهنگ و تحمل‌پذیری است که در مطالعه انسانی قدیم، مورد علاقه شخصیت‌هایی مانند اراسموس در اروپای آشوب‌زده ایام خود او در اوایل قرن شانزدهم بود که امید فراوانی به تأثیرات تمدن‌بخش آن داشت.

دیگران هرگاه بتوانند، به موضوعیت تاریخ برای جامعه اشاره می‌کنند، حال آنکه برخی با ابهام کمتر به مهارتی حرفه‌ای اشاره می‌کنند که دانشجویان تاریخ کسب می‌کنند؛ مانند توانایی برای درک طرحهای پیچیده، داوری میان دیدگاه‌های بدیل، استدلال پیرامون یک تفسیر، دریافت چیزی که باید عینی باشد و نشان دادن فصاحتی اعتمادآمیز هم در نوشتار و هم در گفتار. امید است که این‌گونه ادعاها بتواند از تدقیق بیشتر آنانی ممانعت به عمل آورد که ممکن است همان سؤالی را بپرسند که ما در اینجا می‌پرسیم، یعنی تاریخ برای چیست؟ اما چنین کاری را نه به دلیل علاقه علمی، که به دلیل دغدغه برای جیب مردم انجام می‌دهند. خلاصه، کسانی هستند که احتمالا تشخیص می‌دهند که می‌توان تاریخ را به خاطر نفس آن خواند، و حتی شاید این بهترین انگیزه باشد؛ اما ادعا می‌کنند که اگر چنین است، پس چرا باید مالیه عمومی در فعالیتی مشارکت داده شود که برای لذت آن پذیرفته شده است؟ شاید منتهای کاری که تاریخ‌نویس صادق می‌تواند بکند، این است که امیدوار باشد دامنه استدلال‌های فوق به قدر کافی برای حفظ علاقه‌گسترده به مطالعه تاریخ متقاعد‌کننده‌بوده، یا هر تدقیقی از این نوع در موضوع گسترده‌تر تحصیل به خاطر نفس آن در تمایز با تحصیل برای زندگی یا تحصیل برای منافع شغلی یا دیگر دلایل عملی فروکشیده شود.

به نظر می‌رسد گزینه بدیل آن است که درباره خواندن تاریخ به خاطر نفس آن سکوت اختیار کنیم یا دست‌کم آن را به مثابه بهترین انگیزه ارتقا نبخشیم و در عوض به دیگر پاسخ‌ها به این سؤال بپردازیم که چرا تاریخ بخوانیم؟، که همه آنها را می‌توان ذیل مفهوم خواندن تاریخ به منظور دستیابی به هدفی بیرونی گنجاند که اینک به آنها بازمی‌گردیم.

مطالعه تاریخ به مثابه وسیله‌ای در خدمت هدف
توجه به این امر که مردم اغلب می‌توانند انجام چیزی را به خاطر نفس آن با انجام آن به مثابه وسیله‌ای در خدمت هدف تلفیق نمایند، اولین مثال این بحث را مطلوب‌تر می‌سازد؛ یعنی هرگاه در بافت تحصیل در مدرسه و دانشگاه، دانشجویان به منظور کسب صلاحیت دانشگاهی، تاریخ می‌خوانند؛ صلاحیتی که برای منظور اشتغال ضروری است، خوشبختانه مجبور به مطالعه تاریخ نیستند، و بدین لحاظ می‌توانیم حدس بزنیم که عنصری از «لذت» از آن، انگیزه عملی‌شان را همراهی می‌کند، و شاید در مورد تاریخ بیشتر صادق باشد؛ زیرا به نظر می‌رسد استثنای بدیهی معلم تاریخ شدن موضوعی به‌خصوص جدای از نیازهای شغلی در مقایسه با دیگر رشته‌ها (حتی در علوم انسانی و یا ادبیات) باشد. اما قبلا «جایزه مهارت» را در خصوص مطالعه تاریخ (یعنی برای خواننده) دیدیم، که به‌حق به وسیله بسیاری از استادان راهنمای پذیرش برای اطمینان‌بخشی به دانشجویان مجذوب اما مردد هنگام انتخاب موضوع درسشان، بیان می‌گردد. همچنین اگر دریابیم که امروزه در بیشتر حرفه‌ها، دانش‌آموختگان را در برنامه‌های آموزشی خود تحت تعلیم قرار می‌دهند، آنگاه عدم موضوعیت ظاهری تاریخ در مقایسه با سکوی پرش مناسبی که خواندن منظم تاریخ تنها برای این‌گونه آموزش فراهم می‌آورد، اهمیت کمتری می‌یابد (مثلا معیار ادبی بالا، بصیرت، عینیت، قدرت بیان و ظرفیت کشف معنی حتی در حوادث و بحثها).

مثال دوم انگیزه عملی برای خواندن تاریخ، بار دیگر به اشتغال مربوط است، اما در این مورد، ارتباطی مستقیم‌تر با اشتغالی خاص، یعنی حرفه سیاست است.

 

از ایام «پولیس» کلاسیک آتن، نقش اساسی سخنوری در فعالیت سیاسی شناسایی شده است؛ یعنی توانایی کسب اقتدار، سوق مردم به پیروی از خود تنها با قدرت متقاعد‌کنندگی سخن‌ورزی. شناخت و درک تاریخ همیشه مؤلفه ‌اساسی سخنوری سیاسی بوده است و در ذهن بسیاری از اشخاص از مطالعه «علم سیاست» یا «نظریه سیاسی» به عنوان آمادگی برای ورود به سیاست، از جمله خود حکومت، فراتر می‌رود. توانایی برای قرار دادن مسأله در جایگاه تاریخی خود، تبیین این امر برای همشهریان گاه سردرگم و نگران که چرا وضعیتی معین پیش آمده، ذکر وضعیت‌های مشابه پیشین و اشاره به آنکه به آنها در حدی خوب یا بد پرداخته شده است: این‌گونه توانایی‌ها می‌تواند فرد را در نگاه بسیاری از مخاطبان تا آنجا بالا ببرد که در برابر پیشنهادهای سیاسی او بر این مبنا تسلیم شوند که «می‌داند درباره چه صحبت می‌کند».

تنها اشکال این ابزار قدرتمند که با خواندن تاریخ به دست می‌آید، آن است که برای هنر سخنوری، «درست» یا «نادرست» بودن «تاریخ» مورد استفاده فاقد اهمیت است؛ اما نکته این است که: آیا می‌توان شناخت تاریخی را به شکلی متقن به کار برد؟ بدین دلیل، بسیاری بدون تردید از کسی پرهیز می‌کنند که تاریخ را تنها برای استفاده از آن به مثابه یک منبع سخنوری برای حرفه سیاسی به کار می‌برد و این عمل را دستکاری استثمارگرانه رشته‌شان تلقی می‌کنند. اما خوشبختانه همین افرادی که تاریخ را به خاطر خودش می‌خوانند، فرصت آن را دارند که ناخواسته شناخت‌شان را مورد استفاده عملی قرار دهند، یعنی افشای خطاها، اطلاعات نادرست، یک‌سونگری و تفسیرهای نادرست که در تاریخی به چشم می‌آید که سیاستمداران به عنوان بخشی از شعارشان مطرح می‌سازند. البته مگر آنکه از اهداف سیاسی حمایت نمایند که در آن صورت ممکن است تصمیم بگیرند که ساکت بمانند، همان‌طور که محق‌اند که سیاست‌هایشان را در ورای عشقشان به تاریخ قرار دهند.

مثال سوم خواندن تاریخ به عنوان وسیله‌ای برای یک هدف جهت تمییز آن از استفاده از تاریخ به مثابه ابزار خطابت، ارزش رجوع مجدد دارد؛ یعنی آنجا که انسان تاریخ را تنها به منظور جستجو برای درسهایی می‌خواند که بر فرض می‌تواند تعلیم دهد. برخی استدلال می‌کنند که این همیشه اقدامی ناقص خواهد بود؛ زیرا در امور انسانی، هر وضعیتی منحصر به فرد است: ناسازوار آنکه این خودْ درسی است که تاریخ می‌آموزد و از آن نظر، درسی مبارک است! اما بقیه اعتقاد دارند که حتی اگر تاریخ هرگز با جزئیاتش تکرار نشود، مطالعه آن نشان می‌دهد که وضعیت‌ها می‌تواند در حد کفایت برای تضمین فراگیری از آنها مشابه باشد.

ماکیاولی از فکر فلسفی ساده برای حمایت از این مفهوم استفاده نمود، یعنی اینکه طبیعت انسان هرگز تغییر نمی‌کند و بدین لحاظ بافتارهای مشابه پاسخ‌های انسانی یکسانی را تولید خواهد نمود با پیامدهایی به قدر کافی پیش‌بینی‌پذیر که حدودی دستکاری تحت نظارت را با قوانین و حکمرانی هوشمندانه ممکن سازد. بقیه با امیدهای مشابه اما بدون تأکیدهای فلسفی به تاریخ می‌نگرند. برعکس، آنها کشف موارد مشابه آموزنده میان حوادث گذشته و حال را تاریخ می‌خوانند. بهتر است چنین انگیزه‌ای را اشتیاق به یادگیری از تجربه دانست، اگرچه بدان دلیل که هر چه موردی از حدی معمول در امور شخصی‌مان پیچیده‌تر باشد، همان‌قدر بلندپروازانه‌تر و نامطمئن‌تر است.

من مطالب فوق را دلایل معمول‌تر مردم برای خواندن تاریخ با انگیزه‌ای عملی می‌دانم. دلایل دیگری هست، مانند خواندن تاریخ برای تأیید باورشناسی سیاسی خود که در آن مورد لازم است تاریخ با دقت انتخاب شده باشد! یا پرورش هویت خود یعنی با تمرکز بر تاریخ ملی یا نژادی، بدون ذکر یک مورد به‌خصوص، اما این در نهایت نشان از بی‌مبالاتی ما دارد؛ یعنی آن مورد خاص که افراد تاریخ را به منظور کشف الگویی کلی و یا معنی مستتر در آن می‌خوانند، یعنی خواندن تاریخ به منظور تفسیر فلسفه نظری تاریخ. اینجا جسارت انگیزه در کسانی مشهود است که عملا به نوشتن این‌گونه کتاب‌ها ادامه داده‌اند، و تنها با آن شک‌ورزی انطباق می‌یابد که این‌گونه تلاش‌های فیلسوفان تحلیلی تاریخ را ممکن می‌سازد. نظر به اَشکال مختلف عدم تأیید یا عدم اعتماد مورد اخیر در قبال برخی از دلایلی که برای خواندن تاریخ (از جمله خواندن تاریخ به خاطر نفس آن) شناسایی کردیم، باید فرض کنیم که همه آنها این انگیزه خاص را محکوم خواهند کرد؛ زیرا به نظر می‌رسد که در رد کل فلسفه نظری تاریخ اجماع نظر داشته باشند.

شاید این موضع تنگ‌نظرانه و حتی ناسازگار گروهی از اندیشمندانی باشد که خود در مجموع فیلسوف‌اند، اما این نشانه‌ای از آن گردش فلسفه‌های انگلیسی ـ ‌آمریکایی است که در اواخر قرن نوزدهم از فلسفه به مثابه طرح نظری بزرگ تبیین کلی فاصله گرفته، به سوی تحقیق زبان‌شناختی و تحلیلی پیرامون معنای گزارش‌ها گرایش یافت. این امر تدریجاً فلسفه را رمز‌آلود ساخت و کمتر در دسترس مردم هوشمند غیرحرفه‌ای قرار داد. به علاوه، با ادامه قرن بیستم و درگیری اروپا در مبارزات مبتنی بر باورشناسی‌هایی که آشکارا برای نظریه‌های تاریخشان جاذبه داشت (مانند نازیسم و مارکسیسم ـ لنینیسم)، فکر فلسفه نظری تاریخ فی‌حده در میان روشنفکران لیبرال، از نظر سیاسی هر چه نادرست‌تر تلقی شد. و اگر به این دو عامل، عرف‌گرایی (سکولاریسم) و در حقیقت بی‌دینی فزاینده اواخر سده بیستم را بیفزاییم که از دید آن، هر مفهومی از معنای کلی یا جهت تاریخ که وجود عاملی متفکر را در پشت آن تلویح کند در ورای باور است، باز هم این فرض معقولی است که امروزه معدودند کسانی که تاریخ را به عنوان وسیله‌ای برای یافتن «معنای زندگی» می‌خوانند.

در حدی که فرض اخیر درست است، شاید برخی آن را تأسفبار بیابند؛ زیرا اگرچه ممکن است دلایل خوبی برای این نظر باشد که تاریخ باید به خاطر نفس آن و نه به منظور دستیابی به هدفی (خارجی) خوانده شود، اما اشتیاق برای خواندن تاریخ به منظور کشف معنایی کلی، اگرچه مثالی از نوع اخیر، مطمئناً انگیزه‌ای والا در طبقه خود است؛ اما انعکاس همان نوع بلندپروازی است که پیش از آنکه مردم تاریخ زیادی برای مرور داشته باشند، در عوض آنها را واداشت که به ستارگان، نه به خاطر نفس آن، که برای کشف معنای کلی طرح چیزها، بنگرند.

نتیجه
موضوع ما این پرسش بود که «تاریخ برای چیست؟» و پاسخ‌ها (چه درباره تحقیق در تاریخ و نوشتن آن و چه صرفاً درباره خواندن تاریخ) در دو طبقه کلی انگیزه انسانی سازمان داده شد: انجام کاری به خاطر نفس آن و انجام کاری به منظور دستیابی به هدفی (خارجی). ما معنای سابق و محتوای آن را وقتی درباره اشتغال به تاریخ به کار می‌رود، و نیز مورد اخیر را که انواع انگیزه‌های عملی احتمالی معمول افراد را مطرح می‌سازد، مورد بررسی قرار دادیم. اگرچه خاطرنشان ساختم که هرگاه تمایزهای کیفی عادتاً انجام می‌گیرد، مانند التزام سَره‌گرایان به اشتغال به تاریخ به خاطر نفس آن یا شاید برتری یک انگیزه عملی در تمایز از دیگر انگیزه‌ها، احتمالاً باید سؤال «فایده مطالعه تاریخ چیست؟» را باز رها کنیم. از اینها گذشته، این تنها یک فعالیت انسانی دیگر است و اینکه مردم آن را به خاطر خودش یا به منظور دست‌یافتن به هدفی (خارجی) انجام می‌دهند، از نظر آن فعالیت، فرقهایی دارد و درک این نکته دشوار است که چگونه هر کس حق دارد حکم کند فایده خواندن تاریخ چه باید باشد.

اما در هر صورت، اگر قرار است به رشته‌ای از افکار جاری اعتقاد داشته باشیم، این سؤال اهمیتی ندارد؛ زیرا از دو زاویه مختلف اشاره می‌کنند که تاریخ تمام شده است! از یک زاویه، استدلال می‌شود که رشته‌ای که به عنوان تاریخ می‌شناسیم، تنها وقتی از هم می‌پاشد که ادعاهای آن مورد تدقیق قرار گیرد، حال آنکه از زاویه‌ای دیگر در مجموع استدلال می‌شود که این رشته هر چقدر هم که قابل دوام باشد، خود تاریخ (یعنی تاریخ به عنوان پیشروی تغییر در طول زمان) به پایان رسیده است. استدلال سابق از فلسفه تحلیلی تاریخ، و استدلال اخیر از فلسفه نظری تاریخ نشأت می‌گیرد، و جا دارد که ضمن اختصاص بخشی به این ادعاهای جالب، این هر دو شاخه فلسفه تاریخ را در کنار هم مورد عنایت قرار دهیم.

* فلسفه تاریخ
(انتشارات اطلاعات)

 


 

منبع: روزنامه اطلاعات؛ دوشنبه ۲۸ بهمن‌ماه ۱۳۹۸

 

 

۱۴۷۴۱

ارسال نظر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم اینجا کلیک کنید.

همدان - بنای آرامگاه بوعلی‌سینا - ساختمان اداری بنیاد بوعلی‌سینا

 ۹۸۸۱۳۸۲۶۳۲۵۰+ -  ۹۸۸۱۳۸۲۷۵۰۶۲+

info@buali.ir

برای دریافت پیامک‌های بهداشتی در زمینه طب سینوی، کلمه طب را به شماره ۳۰۰۰۱۸۱۹ ارسال کنید