مقالات

علم‌زدگی و غرب‌زدگی

دکتر کریم مجتهدی  ۱۳۹۸/۱۲/۲۴
علم‌زدگی و غرب‌زدگی
دکتر کریم مجتهدی

 

 

اشاره: آنچه در پی می‌آید، بخشهایی از سخنان استاد کریم مجتهدی (عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات و «چهره ماندگار» فلسفه ایران) است در گفتگو با فرهنگ امروز.

به عقیدهمن به‌سهولت نمی‌توان فلسفههای جدید غربی را با فلسفهروحی و عمیق ایرانی مقایسه کرد؛ بهخاطر اینکه در فلسفههای جدید غرب که از قرن ۱۵، ۱۶ و بهخصوص ۱۷ میلادی آغاز میشود، یعنی از فرانسیس بیکن تا رنه دکارت، بیشتر معطوف به علوم جدید و صنایع هستند. در واقع فلاسفه این عصر مقدمهچینی میکنند تا علوم جدید را پر و بال بدهند. در فلسفه اسلامی تنها کسی را که به طور جزئی از برخی لحاظ میتوانیم با این افراد مقایسه کنیم، خواجهنصیرالدین طوسی است. خواجهنصیر که تقریبا دو قرن قبل از این افراد میزیست، تفکری اینگونه داشت؛ یعنی کلیاتی می‏گویدکه به علومی مثل هیئت و هندسه و غیره استحکام بخشد. البته خواجهنصیر به مطالب عرفانی، روحی و اخلاقی نیز میپردازد؛ ولی در نهایت بیشتر به علوم توجه دارد.

در فلسفهجدید غرب کسی چون فرانسیس بیکن تماماً سعی دارد روش تجربی علوم جدید را بیان کند و آنها را طبقهبندی نماید و موضوع و روش آنها را نیز تعیین کند. البته او نیز ابتدا به ساکن این کار را نمیکند. رئوس افکار او را ما میتوانیم در غرب، هم در آثار و هم در افکار مردم دوران تجدید حیات فرهنگی غرب (رنسانس) ببینیم. وی از آثار و افکار این دوره استفاده کرده است. کسانی چون لئوناردو داوینچی نابغهبزرگ و معمار، نقاش، متفکر اهل فن و صنعت که در این دوره کارهای بزرگی انجام داده است، در ابتدا علوم تجربی و طبیعات را میخواهد عنوان کند آن‌هم مستقل از تفکرات دیگران.

اما تفکر دکارت خیلی اهمیت دارد. از این لحاظ که دکارت اولا پیرو اصالت عقل و به معنایی بنیانگذار آن است. در صورتی که بیکن معتقد است عقل انسانی باید در مقابل طبیعت سر تعظیم فرود بیاورد تا بتواند قوانین طبیعت را کشف کند؛ یعنی در درجه اول تجربه (یعنی مشاهده و آزمایش) را مهم می‌داند. او عقل را نادیده میگیرد و بیان می‏دارد که باید دید در اصل، طبیعت چه میگوید. در نگاه بیکن علوم اصلی، علوم طبیعی و فیزیک و شیمی است. فلسفه او این آمادگی ذهنی را برای مردم انگلستان فراهم آورد. از زمان بیکن تا به امروز حرف اول را در فلسفهجدید غرب، علوم تجربی میزنند؛ همان طور که میبینید به علوم پزشکی و علوم کاربردی بیشتر اهمیت داده میشود تا صحبت‌هایی که مثلا من در حال بیانشان هستم.

آرای دکارت در قرن ۱۷ از لحاظ روش فوق‌العاده اهمیت دارد. او نمی‌گوید عقل در مقابل طبیعت سر تعظیم فرود بیاورد، بلکه به نظر او عقل استحکام خود را در طبیعت جستجو میکند. خداوند مهربان است و انسان را گمراه نمیکند. و اگر ما گمراه میشویم و در شناخت اشتباه میکنیم و علوم ما پیشرفت نمیکند، اینها از خود ما ناشی میشود. چون خداوند در سنت آن‌طور که دکارت میگوید، رحمتش را در اختیاری که به انسان داده، نشان داده است. انسان ارادهآزاد دارد؛ یعنی انسان مسئول است و مسئول آفریده شده است. من مسئول رفتارم و فکرم هستم؛ اگر گمراه میشوم، از ناحیهخودم است. در نتیجه، این مطلب برمیگردد به اینکه من چگونه عقلم را به کار میبرم. دکارت در این زمینه عقل را اصل میداند.

بیکن معتقد است عقل چشمش را ببند و فقط به طبیعت توجه کند، رنه دکارت برعکس میگوید عقل چشمش را باید درست باز کند و آن را پالایش کند تا بتواند طبیعت را بفهمد و علوم تجربی را بنیان نهد. یکی از مشهورترین کتاب‏های دکارت که به فارسی نیز چند بار ترجمه شده، «گفتار در روش» است، منظور روش علوم است. اسم اصلی این کتاب «گفتار در روش درست به کار بردن عقل در علوم هندسه، مکانیک، کائنات جوّ» است و منظور از کائنات جوّ تا حدودی هیوت و هواشناسی است؛ یعنی عقل با چه روشی در علوم به کار برده شود. میبینید که فلسفه مقدمه‌ای برای علوم میشود؛ یعنی اصل و منظور فلسفهعصر جدید غرب، پیشرفت علوم است. اگر عقل و روش من درست باشد، خداوند مهربان است و مرا کمک میکند. در سنت دکارت درست شناختن یعنی عبادت. من وقتی خداوند را تکریم و ستایش میکنم که عالم مخلوق او را درست می­شناسم.

این مسألهمسیحیت و اسلام نیست؛ چیزی کلی است که در سنت ما نیز رد پایش را میتوان یافت. معتزله در مقابل اشاعره تا حدی اینگونه فکر میکردند. ما شیعهها نیز نه کاملا به طور تام معتزله هستیم و نه به طور کامل اشعری؛ بینابین این دو قرار داریم. یعنی به عقل انسانی اهمیت میدهیم و کاربردش را مهم میدانیم، ولی معتقدیم حکم الهی نیز اصل است.

 

فلسفهاسلامی، فلسفهغربی
اگر بخواهیم به فلسفه در عصر معاصر یعنی دو قرن اخیر بپردازیم، باید گفت این آرمان که در قرن 16 تا 18 میلادی شکل گرفت، در حرکت به جلو تا دورهمعاصر، دچار آسیبهایی هم شد و انحرافاتی پیدا کرد و نیاز به بازنگری هست. درمورد علوم دائما لازم است بازنگری و آسیبشناسی صورت گیرد. در این بازنگری‌ها و آسیبشناسیها، طبیعی است حرفهای دیگری هم زده میشود. عکس‌العمل در مقابل علم‌زدگی کاذب، یعنی توجه به علوم به نحو کاذب. یعنی اجازه ندهیم به تحقیق جدید و فکر جدید پرداخته شود. در ایران صد ساله اخیر بیشتر این‌چنین شده است: به طور لفظی از علم تجلیل شده است و آن را درست دانسته‌اند، بدون اینکه در ماهیتش دقیقاً فکر کنند؛ مثلا نمیدانم علم چیست، ولی میگویم علم درست است! علم تبدیل شده به وسیله‌‌ای برای تفتیش ذهن و ممانعت از تفکر. فلاسفه معاصر با این مسأله هم روبرو هستند. علم در ۱۵۰ سال اخیر در ایران آسیبشناسیهای خاصی را لازم دارد؛ این موضوع خاصه در کشورهایی مثل ما مطرح می‌شود؛ زیرا ما به وجودآورندهعلوم جدید نیستیم، تنها مصرفکننده آن هستیم. در این مصرف کردن، از علم سوءاستفاده‌های نابجایی نیز میکنیم، تفکر را تخطئه میکنیم و نمیگذاریم ذهن رشد کند. ما به اسم علم مانع از رشد تفکر می‌شویم!

در غرب این طور نیست. دانشگاههای غرب به همه چیز دست میاندازند که ببینند چه خبر است. در ایران نوعی علم‌زدگی و غربزدگی وجود دارد و باید آسیبشناسی شود. با «علم، علم» گفتن، صاحب علم نمیشویم. اصل آن است که فکر کنیم چه کاری در شرایط فعلی برای ما در اولویت است. من استاد دانشگاه باید ببینم برای وطنم، چه کاری میتوانم بکنم. این مهم است، والا ما صنایع را میخریم و مصرفکنندهآن هستیم. این باید اصلاح شود. تفکر را هم حق نداریم تخطئه کنیم. باید بتوانیم فکر کنیم و جوانب را بسنجیم. این نقشهراه است. باید بدانیم چه مقدار، چگونه و از چه لحاظ از علم قدیم استفاده کنیم. صرفاً با مصرف کردن و ادعا، عالم نمیشویم.

فرهنگ ایران نوعی فرهنگ روحی و عرفانی است که یکی از غنیترین فرهنگهای دنیا به حساب میآید. اینها سرمایههای واقعی ماست. در علوم پیشرفت نکردیم، اما دلیل نمیشود که فرهنگ خود را ضایع کنیم. در عین حال که باید به علوم عمیقا توجه بکنیم، علوم به معنای اصلی کلمه، نه به معنای مصرفی آن، و در عین حال کوچکترین صدمهای نباید به این غنای عمیق فلسفی، عرفانی، اعتقادی خودمان وارد بیاوریم.

من مقید به فراگرفتن علوم دیگران هستم و البته که باید دکارت و بیکن را درس داد؛ باید برای آگاهی بیشتر در آثار فلاسفه دیگر کار کرد؛ همان‌طور که ابنسینا، ملاصدرا، فارابی و سهروردی تدریس میشود. باید در کلاسها فلاسفه غربی را هم تدریس کرد. اگر رنه دکارت امروز اینجا بود نمی‏توانست به همان گفتههای قبلی خود اکتفا کند، بلکه باید گفتههایش را به روز میکرد. من نیز الان نمی‏توانم به گفتههایم اکتفا کنم. باید امکانات فرهنگی ایرانی را هم جذب کنم و در حفظ تعادل فرهنگی خود بکوشیم.

ما نباید فلاسفهخود را از دستگاه غربیها بشناسیم؛ زیرا غربیها فلسفهاسلامی را تا ابنرشد پذیرفتهاند؛ یعنی تا قرن سیزدهم و ابنرشد را آخرین فیلسوف اسلامی میدانند؛ ولی از قرن ۱۳ میلادی تا به امروز در حوزهفلسفه کارهای بسیاری شده است. امروز در غرب درباره فلسفه اسلامی ملاصدرا و سهروردی کار میکنند. فلسفهاسلامی بعد از ملاصدرا پیشرفت کرده است. ملاصدرا با ابتکار خاصی توانست میان فلسفههای مشّایی، اشراقی، کلام اشعری، معتزلی، عرفان و تصوف ایرانی ارتباط برقرار کند و هماهنگی به وجود آورد. او به یک معنا، فیلسوف ملی ماست؛ زیرا تفکرات را با یکدیگر هماهنگ کرده است. اشکال او این است که با علوم کاری ندارد، چیزی که خواجهنصیر به آن توجه داشت. اگر ملاصدرا در روش فلسفهخود، طوسی را نیز جذب میکرد، نقطهطلایی در فلسفه ما محسوب میشد.

ما باید از نظر فرهنگی و فلسفی به سنت ابنسینا، ملاصدرا و سهروردی تا به امروز توجه کنیم و این نکته را هم در نظر داشته باشیم که تفاوت اصلی فلسفه ما با فلسفه غرب این است که فلسفه ما از علوم دور مانده و این نمی‌تواند مورد قبول ما باشد. وقتی جامعهما از هر لحاظ سالم میشود که هم علوم به معنای اصیل کلمه، و هم اخلاقیات و عرفان، و هم سنت فلسفههای اسلامی ایرانی در آن رعایت شود. ما باید فلاسفه جهان را بخوانیم، عمیق هم بخوانیم؛ ولی باید مراقب باشیم از علم عقب نمانیم. در اموری چون کشاورزی، بهداشت، تعلیم و تربیت و دیگر مسائل، بخواهیم یا نخواهیم وابسته هستیم؛ اما باید تلاش کنیم تا بتوانیم این خلأ را پر کنیم.

 

 

 

منبع: روزنامه اطلاعات؛ شنبه ۲۴ اسفندماه ۱۳۹۸

 

 

۱۷۵۴

ارسال نظر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم اینجا کلیک کنید.

همدان - بنای آرامگاه بوعلی‌سینا - ساختمان اداری بنیاد بوعلی‌سینا

 ۹۸۸۱۳۸۲۶۳۲۵۰+ -  ۹۸۸۱۳۸۲۷۵۰۶۲+

info@buali.ir

برای دریافت پیامک‌های بهداشتی در زمینه طب سینوی، کلمه طب را به شماره ۳۰۰۰۱۸۱۹ ارسال کنید