الف)
جایگاه هورخش در نظام نوری
نکته اول: سهروردی در حکمهالاشراق عوالم را منحصر در چهار
عالم دانسته: «انوار قاهره، انوار مدبره، برزخیان و صور معلقه ظلمانیه و مستنیره فیها.»[1] جهان برازخ (شامل کواکب و
عناصر بسیط و مرکبات مادی) میشود و صور معلقه ظلمانیه و مستنیره همان عالم مثال
است.
نکته دوم: شیخ در مقاله دوم حکمهالاشراق به بحث در باب
مراتب وجود میپردازد که به فصولی چند تقسیم میشود و کلیت آن بیان مراتب نور است.
در فصل نخست سخن از قاعده «ان الواحد الحقیقی لا یصدر عنه اکثر من معلول واحد» است و در ادامه کیفیت صدور کثرت از
نورالانوار. شیخ در بیان مراتب کثرت به بیان انوار عالی و سافل میرسد و متذکر این
قاعده بنیادی میشود که نور عالی نسبت به نور سافل، قاهر و نور سافل نسبت به نور
عالی، عاشق است. بحث بعدی او، تبیین کیفیت صدور کثرت از واحد احد و ترتیب آن است. در
متن این بحث به بیان انوار قاهره، برازخ مستقله، انوار مجرده (که آنها را انوار اسفهبدیه
مینامد) و نیز انوار سانحه و افلاک میپردازد.
این مقاله حکمهالاشراق تتمهای دارد که بیان نکاتی در باب
ثوابت و پارهای از کواکب است که خود آغاز سخن در باب هورخش است. شیخ در این قطعه،
عالم اثیر (یعنی عنصر پنجم که بخشی از عالم ماده بوده و ماده اجرام سماوی شمرده میشد،
در کنار چهار عنصر آب، هوا، خاک و آتش) را عالمی زنده میداند که مطلقا فاقد موجود
میت و مرده است و توسط انوار مدبره علویه اداره میشود. نور این انوار از طریق
کواکب به افلاک میرسد.
هر کوکب نسبت به فلکی که تحت آن است رئیس مطلق محسوب میشود
و «هورخش که عبارت از طلسم شهریور بوَد، نوری است شدیدالضوء، فاعل روز و رئیس
آسمان و این همان چیزی است که در سنت اشراق تعظیم آن واجب بود و فزونی آن بر کواکب
تنها به مجرد مقدار و قرب نبود و بلکه شدت نوریت هم بود؛ زیرا آنچه از ثوابت و سیارات
در شب دیده میشود، مقدار مجموع آنها به یقین بیش از مقدار آفتاب بود به اندازهای
که قابل قیاس نبود و با وصف این فاعل روز [و موجد آن] نمیباشند»؛[2] بنابراین در
اندیشه شیخ اشراق، هورخش کوکبی است نورانی که فاعل روز است و رئیس آسمان و این یقینا
صفت آفتاب است.
برای ادراک جایگاه هورخش در نظام وجودی و نوری شیخ اشراق
(با تأمل میتوان گفت «مراتب نوری» شیخ اشراق همان «مراتب وجودی» صدراست) درنگی
کوتاه در این باب ضروری است. سهروردی انوار مجرد را که نقش سلطانی دارند، به انوار
قاهره اعلون و انوار قاهره صوریه تقسیم میکند. «انوار قاهره اعلون» عبارت از طبقه
طولیه مترتبهاند و «انوار قاهره صوریه» همان ارباب اصناماند یا «طبقه عرضیه
متکافثه غیرمترتبه». شیخ چون به عالم اثیر میرسد، کوکب حاکم بر این عالم را
«هورخش» میخواند. معنایی که در آثار دیگر او نیز تکرار میشود.
اما این ساحت هستیشناختی (انتولوژیکِ) هورخش در اندیشه شیخ
اشراق ساحتی معرفتشناختی (اپیستمولوژیک) نیز دارد. به عبارتی در آثار او، هورخش
صرفا ملک مدبر بر آسمان و زمین نیست، بلکه به عنوان «عقل فعال» (اصطلاح وامگرفته
شیخ از فلاسفه مشائی چون فارابی و ابنسینا) نقشی نیز در روشنایی جان وجهان نفوس
بشری دارد؛ برای مثال او در «المشارع و المطارحات» (علم ثالث، مشرع سابع) و در فصل
«فی کیفیه ظهور المغیبات» به بیان انتقاش یا نقش بستن علوم متأثر از امور غیبی در
نفس میپردازد که از طرقی چون خواب، بیداری و نیز به صورت اکتسابی (از طریق انوار
علویه) و طرق دیگر حاصل میشود. شیخ همه این موارد را مغیباتی میداند که نفس قادر
به دریافت آنهاست.
اما تأمل شیخ نه بر هر دریافت، بل بر امور غیبهای است که
فضلا و حکما دریافت میدارند. فاضلان حکیمی که دارای فطرت تامه بوده و طالبان حقیقی
انوار غیبه هستند. از دیدگاه شیخ اشراق آنچه از طریق این فاضلان بدین صورت دریافت
میگردد، همان حکمت اشراقیهای است که او خود طالب و در پی آن است. انوار روحانی و
امور غیبی که بر این طالبان عاشق، گاه به صورت خطی مسطور و گاه صوتی دلنشین و گاه
اصواتی طیب و مهیب هویدا میشود و گاه ممکن است در صورت آسمانی یا صورت سیدی از
سادات علوی ظاهر گرد، اما مهم این است که همه «این امور غیبی در عالم هورقلیا
متعلق به سید عظیم هورخش اعظم است که هو وجهه الله العلیا علی اللسان الاشراق
است.»[3]
سهروردی در کتاب المقاومات (فی العلم الثالث) و در پاسخ به
سؤالی در باب جوهر که شاهد مثالی چون نور مجرده قدسیه دارد، آشکارترین و شریفترین
اجرام را هورخش مینامد که «شدید است و ملک قاهر غسق». در باب 59 همین بخش از المقاومات
مجدداً هورخش، «وجهه الله العلیا و ملک قاهر غسق، آیه الکبری و المثال الاعلی اعزّ
ما ظهر» خوانده میشود. شیخ کسی را سعادتمند میداند که به سوی این ملک آسمانی
(هورخش) بالا رود؛ ملک معظمی که جز به ضرورت و نیاز نازل نمیشود: «هورخش، الملک
قاهر الغسق، الآیه الکبرى و المثال الاعلى اعز ما ظهر: ثم ظهر و بطن و استخفى
بنفس الظهور، فطوبى لمن صعد الیه و لم ینزل الا لضروره الحاجه. هو القاعد على
الارض الصاعد الى السماء.»[4]
شاید واضحترین و دقیقترین
تعابیر شیخ در باب هورخش را بتوان در الواح عمادی (لوح چهارم) یافت. عنوان این لوح
چنین است «فی النظام و القضاء و القدر و بقاء النفوس و السعاده و الشقاوه و اللذه
و آثار النفوس». در این لوح، ضمن اثبات بقای نفس و اتصال نفوس بشری به ملکوت و تأکید
بر این که اگر شواغل بدن نباشد، نفس به نفوس ملکوتی منقش میشود، به بحث در باب
نفوس فلکی میپردازد.
شرح و تبیین وجود و تأثیر این نفوس فلکی بسیار جالب است بهویژه
آنکه شیخ در اثبات این معانی به آیات قرآن استناد میکند، از جمله: «ما أصاب من مصیبه
فی الأرض و لا فی أنفسکم الا فی کتاب من قبل أن نبرأها إنّ ذلک على الله یسیر: هیچ
مصیبتى نه در زمین و نه در نفسهاى شما [به شما] نرسد مگر آنکه پیش از آنکه پدیدش
آوریم، در کتابى است. این [کار] بر خدا آسان است»
(حدید، 22). از دیدگاه شیخ، این آیه اشعار میدارد
امور ماقبل وقوع، در جایی مکتوباند و همه سخن این است که میتوان با زهد به این
علوم و امور آگاه شد. این آیه و آیات دیگر مؤید این رأی اوست که: «جواهر روحانی متنقشاند
به جمله چیزها و نفوس ما شاید که بدیشان پیوندد در بعضی اوقات (چنانکه در خواب) و
متنقش شود به نقوش کائنات و مطلع شود بر غیب.»[5] در این میان، انبیا، متألهان و
فضلا در قلمرو دریافت امور غیبی به دلیل داشتن نفوس قوی و یا فطرت پاک، بیشتر
مستعد انتقاش عظیم امور و علوم غیبیه بر نفس و جان خویشاند.
سخن بعدی شیخ که عاملی مهم در ادراک روشن هورخش در اندیشه
اوست، بحث «عقل فعال» است. او نفس انسان را مستعد دریافت علوم غیبی میداند و در این
میان نقش عقل فعال (که به بیان شیخ همان «روحالقدس» در تعبیر شرع است و «واهبالصوَر»
به تعبیر فلاسفهای چون فارابی) بسیار برجسته است. نسبت عقل فعال به عقول ما چون
نسبت آفتاب است به دیدگان ما؛ آفتابی که به تعبیر شیخ، همان مصداق روحی در «نفختُ
فیه من روحی» قرآن است. آیا شیخ در بیان این نسبت متأثر از این بند یسنهها بوده
که خورشید (یا کاربرد دقیق آن در اوستا: هورخشت) را دیدگان اهورهمزدا خوانده: «و
از برای خورشید تیز اسب، دیده اهورهمزدا را»[6] به تعبیر پورداود در «خورشید نیایش»
فقره پنج آن نیز خورشید به واسطه فروغش به چشم اهورهمزدا تعبیر شده است. حقیقت این
تأثیرپذیری یا عدم آن را نمیدانیم؛ اما در تحقیق خود در متن اوستا دست کم سه بار
در وصف خورشید به مفهوم دیدگان رسیدم. به هر حال شیخ، عقل فعال یا تعبیر قرآنی آن
روح الهی (روحی) را واسطه وجود عالم عنصر و بل کدخدای عنصریات میخواند.
سهروردی عقل فعال را (که در بخشهای مختلف آثارش واهبالصور
میخواند) عاملی بسیار مهم در انتقاش نفس به فضائل میداند و این هنگامی ممکن است
که با زهد و تزکیه بدان متصل شویم. شاهد مثال اثبات این معنا آیه «اقرأ وربک الأکرم
الذی علم بالقلم» (علق3 ـ 4) است. به تعبیر شیخ، قلم حق تعالی از چوب و نی نیست،
بلکه همان ذات عقل است، آنهم عقل به فعل. نفوس ما در برابر این عقل فعال یا قلم
همچون لوحی است که به قلم الهی، منقش به علوم حقیقی و معارف ربانی میگردد. آیه دیگری
شاهد مثال شیخ اشراق در باب اثبات معنای فوق است، «کتب فی قلوبهم الایمان و أیدهم
بروح منه» (مجادله، 22). از دیدگاه شیخ تردیدی نیست این آیه از تعلیم قدسی نفوس
سخن میگوید و مصداق بارزش پیامبر(ص) است که در باب او قرآن میفرماید: «علّمهُ شدید
القوى» (نجم، 5) که همان مددرساندن به پیامبر با عقل
فعال است، یا «نزل به الروح الأمین على قلبک» (شعرا، 194) و نیز آیاتی چون «و انّک
لتُلقّى القرآن من لدن حکیم علیم» (نمل، 6)، «عَلّم الانسان ما لم یعلم» و «خلَق
الانسان، علّمه البیان». بنابراین نفس انسان به واسطه روحی عظیم، باردار تعالیم
حقه و معارف ربانی میشود. عامل مؤثر در این دریافتن (یا به تعبیر شیخ: انتقاش)، عقل
فعال است.
ادامه ماجرا، ابتدا تأویل روایتی از پیامبر(ص) است که دست
شیخ را در نسبت میان نفس با عوالم فوقانی کاملا باز میگذارد و سپس تحلیل نسبت نفس
با انوار روحانی. پس شیخ به بیان روایت پیامبر اکرم(ص) با این مضمون میپردازد: «من
ماتَ فقد قامت قیامته: هر کس بمیرد، قیامتش برپا میشود.» تأویل شیخ این است که
آسمان نفس انسان به هنگام موتش گسترده و گشاده میشود، ستارگانش فرو میریزند (که
به تعبیر سهروردی کنایه از فروریختن کنش و فعالیتهای حواسی ظاهری است)، آنگاه
آفتاب او از حالت خود برمیگردد (کنایه از تحول و دگرگونی دل انسان)، سپس زمین
انسان متزلزل میشود (یعنی بدنش در خاک تجزیه میشود) و وحوش با نفس او محشور میشوند
(یعنی قوای غضبی یا قوائی که جبال یا استخوانهای انسان را در هم میکوبند). شاهد
مثال شیخ در اثبات این معنا، یکی از آیات قرآن است: «و لقد جئتمونا فُرادى کما خلقناکم
أول مرّه» (انعام،94) یعنی نفوس شما مجرد است از آلات و تنها بازمیگردد (یعنی قوای
جسمانیاش گذاشته میشود) و فرمود: «و کلهم آتیه یوم القیامه فردا» (مریم، 95) یعنی
ذات وحدانی بیمزاحمت. قوی یعنی ذات شاعر و درّاک.[7]
این بحث تأویلی، مقدمهای برای تبیین نسبت میان نفس و بدن
میشود. به تعبیر شیخ علت تعلق نفس با بدن، وجود روحی نورانی در دماغ است که اگر
نورانیتش کم شود، زندگی انسان مضطرب و آشفته گشته، از این اضطراب مالیخولیا حاصل میشود.
علت تمایل شدید هر موجود زندهای به نور، چیزی جز همین تعلق نفس به این نور روحانی
یا روح نورانی نیست. «و بینی میل حیوانات به نور و فرونشستن حواس و ساکن شدن حرکات
در ظلمت شب، پس شادی نفوس با نور سختتر
[= شدیدتر] است از جمله
چیزها»[8]
باب بعدی، شرح همین نور است تا به هورخش متصل شود. از دیدگاه
شیخ در باب 91 الواح عمادی، نور، ظاهر است از بهر دیگری و نور است از بهر دیگری. اگر
این نور قائم به وجود خود باشد بالذات مظهر است و زنده، و هر چه حی باشد به ذات
خویش، نور مجرد است و نیز هر نور مجرد زنده به ذات خویش است. و اول همه انوار
مجرده، حضرت حق است که معطی حیات است و بخشنده نوریت. خداوندی که ظاهر است از بهر
ذات خویش و ظاهرکننده دیگری است.» شیخ در بیان این ذاتیت و نیز مظهریت به آیه شریفه
«الله نور السماوات والأرض مثل نوره کمشکاه...»(نور، 35)استناد میکند: «و نوریت
او آن است که از بهر ذات خود ظاهر است و دیگری بدو ظاهر میشود. پس نور همه
نورهاست و نوریت و نیر سایه نور اوست. پس به نور او روشن آسمانها و زمینها و آیتی
دیگر «و أشرقت الأرض بنور ربها» (زمر، 69)[9] بنابراین به تعبیر صریح شیخ، شریفترین
ذات هستی نور است (حضرت نورالانوار) و طبیعی است مثال اعلای او نیز در تمامی مراتب
هستی، نور باشد و دقیقا از همین روست که در جهان محسوسات نیز هستی اشرف، مثال حضرت
نور است و البته هر چه تمامتر، لاجرم شریفتر.
حال شریفترین جسم در تمامی جهان محسوسات یا همان مثل اعلای
نورالانوار چیست؟ از دیدگاه شیخ این وجود اشرف، هورخش است: «شریفترین جسمها که
تاریکى را قهر مىکند، ملک کواکب و رئیس آسمان است و کننده روز روشن با امر حق تعالى،
کافل قوتها، خازن عجائب، صاحب هیبت، مستغنى به نورش از جمله کواکب. همه را نور
مىدهد و او از کس نور نمىستاند، و همه را رونق و بها مىپوشاند. پاکا خدایا که
او را آفرید و نورانى گردانید. اوست مثل اعلى در آسمانها و در زمینها، زیرا که
اوست نور انوار اجسام چنانکه حقتعالى نور انوار است از آن عقول و نفوس. آیتى دیگر
گفت «و لله المثل الأعلى» و این آیتى دیگر را مبین مىگرداند از روى مثلى، اوست
آیتى بزرگ که ظاهر است به نورش، خفی است شرفش بر جاهلان. و آیت حقتعالى ظاهرترین
آیات است و ظاهرترین آیات هورخش شدید است و اوست که آیت بزرگترین است و علامه است
و فاعل است با امر حق تعالى و پوشیده است، اى ظاهر نگشت از بهر شرفش و اوست که سبب
روز است به ظهورش و سبب شب است از بهر خفایش و سبب فصول چهارگانه است از بهر میلش
به جنوب و شمال و او روشنکننده چشم سالکان است و وسیلت ایشان است به حقتعالى. پس
اوست که حى ناطق است و ظاهرتر است و اوست که حجت است بر بندگان خدا و اوست آیت
توحید، زیرا که او یکی است در مرتبت، او گواهى مىدهد به یکى و اوست که وجهت
بلندتر است از آن خدا بر زبان اشراق و او روى و چشم و دل عالم است. پاکا خدایا که
او را ظاهر گردانید و بدو حجت را مؤکد گردانید بر عالمیان و گواهى مىدهد آیتى دیگر
از تنزیل چون تقدیر را بدو ربط کرد و آنکه گفت که «و الشمس و القمر حسبانا ذلک
تقدیر العزیز العلیم». آیتى دیگر: «و الشمس تجری لمستقر لها ذلک تقدیر العزیز العلیم»
و شرف انوار آسمانى گواهى مىدهد از تنزيل و آن، آن است که گفت: «فلا أقسم بمواقع
النجوم و إنّه لقسمٌ لو تعلمون عظیم» و مواقع ایشان مظاهر ایشان است؛ چنانکه ایشان
به ظاهر روحانیاناند. آیتى دیگر: «فلا أقسم بالخُنّس. الجوار الکنس».[10] بنابراین
در نظام نوری شیخ، هورخش یا خورشید تمثیل اعلای نور ذات در هستی محسوسات است. از اینجا
نسبت میان نظام نوری شیخ اشراق با نظام فرشتهشناسی مزدایی روشن میگردد.
ب) هورخش در متون اوستایی و پهلوی
اصل کلمه هورخش در زبان اوستایی هورخشئت (hvare khashaeta) است به معنی خورشید. این
کلمه در گاثاها که معتبرترین بخش اوستاست، به صورت «هور» و در بخشهای دیگر اوستا
با «شئت» آمده. کلمه هورشئت در زبان پهلوی به خورشئت(khvarshet)
و در
زبان فارسی به خورشید تبدیل شد.[11]
نخستین کاربرد هورخشئت (خورشید) در بند 10 هات 32 گاثاهاست:
«اوست کسی که گفتار را تباه سازد؛ کسی که از چارپا و خورشید به زشتی یاد کند، آنچنانکه
با دو دیده توان دیدن...»[12] و نیز در بند 16 هات 43: «ایدون ای اهورا، او (زرتشت)
از برای خود برگزید آن پاکتر روانت را ای مزدا؛ به پیکر آراسته باد راستی از زندگی
و نیرو برخوردار باد. در کشور خورشیدسان سپندارمذ. بشود که او به کردارهایی که از
منش نیک است، پاداش دهاد.»[13]
مرحوم پورداود که از مراجع اصلی شرح و تبیین واژهها و
مفاهیم اندیشه ایران باستان است، در شرح بند بالا، ذیل کلمه هور (hvar) دقیقا کلمه خورشید را ذکر
نموده و به یک عبارت هور به خورشید ترجمه شده است. دو نکته، مکمل نظر پورداود در
رسیدن از کلمه هور به خورشید است: اول اینکه به تعبیر ایشان، واژه هور به شکل و هیأت
خون در بند 3 از هات 44 و در بند 2 از هات 50 آمده. این خون در زبان فارسی به خور
تبدیل شده است: «این از تو میپرسم، درست به من بگو ای اهورا، کیست از آفرینش پدر
راستی نخستین؟ کیست که به خورشید و ستارگان راه (گردش) داد؟»[14] و نیز بند 2 از
هات 50: «چگونه ای مزدا، کسی که چارپای خرّمیبخش خواستار است، کسی که آرزو دارد
که آن با کشتزار از آن او شود؛ آن کسی که از روی دین راستین، درست زندگیکننده، در
میان بسیاری که به خورشید نگرند؟ تو آنان را در روز شمار در سرای هوشیاران جای دهی.»[15]
بنابراین در گاتاها هور و خون (خور) هر دو به معنای خورشید است. کلمه امروزی خور
که ابتدای خورشید قرار دارد، همان خون اوستایی است. نکته دوم کلمه «شئت» است که
پورداود تأکید میکند در اوستا چه بسا با کلمه هور آمده است: «واژه هور بسا در
اوستا با صفت خشئیت آمده: هورـخشبت Hvara-xshaaeta در
فارسی خورشید گوییم.»[16]
بنابراین کلمه هورخش در آثار شیخ اشراق برگرفته شده از همین
خورشئت است که به صورت ساده و خلاصهشده «هورخش» درآمده است؛ فلذا کسانی که در
ترجمه هورخش، آن را «هو» و «رخش» ترجمه میکنند و آن را مرکب از هو (به معنای فضیلت)
و رخش (به معنای رخشندگی و درخشانی) میدانند، به نظر میرسد خطا میکنند. اصل
کلمه هورخش است به معنی خورشید که شیخ اشراق نیز آن را در نظام فرشتهشناسی خویش
در بیان مراتب نور و وجود، خورشید گرفته است.
در باب کلمه «شئت» مرحوم پورداود ذیل کلمه «جم» که در بند
8 از هات 32 به کار رفته و روی هم کلمه «جمشید» را ساخته است، توضیح کاملی دارد: «شید
که همان شئت است، در گاتاها به عنوان یک صفت هم به هور اضافه شده و هم به جم و در
هر دو به معنای درخشان است.» پورداود ذیل کلمه جم میآورد: «جم در گاتها بیش از یک
بار نیامده؛ اما در بخشهای دیگر اوستا بسیار یاد شده و بسا یا صفت خشئت xshaeta آمده که به معنای درخشان و
درفشان و روشن است. خشئت در فارسی «شید» شده: به رزم اندرون شیر پایندهای/ به بزم
اندرون شید تابندهای (فردوسی). همین صفت است که با جم آورده شده: (جمشید) و با
واژه خور، خورشید گوییم برابر هورخشت.»[17] همچنین مرحوم پورداود در شرح کلمه خورشیدسان
(به کار رفته در بند 16، هات 43) چنین آورده: «خورشیدسان: خونگدرس، این صفت از
خونگ و از واژه خون درآمده و در گاتها به معنی خور و کره خورشید است؛ هیأت دیگر همین
واژه را که نیز در گاتها و در جاهای دیگر اوستا هور آمده، در فارسی هور (خور) گوییم.»[18]
خارج از تبیین مفهوم لغوی هورخش، در دو جای اوستا، دو بخش
مستقل در باب خورشید یا همان هورشئت وجود دارد: یشت ششم (با عنوان خورشیدیشت) که
چنین است: «خورشید جاودانه رایمند تیز اسب را میستایم. هنگامی که خورشید فروغ بیفشاند
و تابان شود، هنگامی که خورشید بدرخشد، صدها و هزارها ایزد مینوی برخیزند و این
فرّ را فراهم آورند و فرو فرستند. آنان این فرّ را بر زمین اهورهآفریده پخش کنند.
افزایشِ جهان اشه را، افزایش هستی اشه را. هنگامی که خورشید برآید، زمین اهورهآفریده
پاک شود، آب روان پاک شود، آب چشمهساران پاک شود، آب دریا پاک شود، آب ایستاده
پاک شود. آفرینش اشه که از آن سپنتهمینیو است، پاک شود. اگر خورشید برنیاید، دیوان
آنچه در هفت کشور است، نابود کنند و ایزدان مینوی در این جهان استومند استوار، جایی
نیابند و آرامگاهی نجویند. کسی که خورشید جاودانه رایمند تیزاسب را بستاید، پایداری
در برابر تاریکی را، پایداری در برابر تیرگی دیو آفریده را، پایداری در برابر
دزدان و راهزنان را، پایداری در برابر جادوان و پریان و پایداری در برابر مرشون
را، چنین کسی اهورهمزدا را میستاید؛ امشاسپندان را میستاید؛ روان خویش را میستاید
و همه ایزدان مینوی و جهانی را خشنود میکند.» (اوستا، یشتها، خورشیدیشت).
نقش خورشید در گسترانیدن وجود در عالم، بنا به تعابیر زیبای
این یشت بینظیر است و نمیتوان گفت شیخ اشراق به این نقش و وضع خورشید در حکمت ایران
باستان بیاعتنا بوده و از آن در گسترانیدن نور وجود در نظام اشراقی خویش استفاده
نکرده باشد. و مورد دیگر قطعهای است به نام «خورشیدنیایش» که جزو ادعیه روزانه
مزدیسنان میباشد. خورشیدنیایش در نوزده بند تنظیم شده که از بند یازده تا هفده آن
مطابق است با بندهای یک تا هفت خورشیدیشت. خورشیدیشت را مزدیسنان در هر روز سه بار
میخوانند: در بامدادان (هاونگاه)، نیمروز (رپیتوینگاه) و عصر (ازیرینگاه).[19]
هورخشئت اوستایی در زبان پهلوی تبدیل به hvarxset (هورشیت) شد و در زبان فارسی خورشید؛ یعنی شیئت
اوستایی تبدیل به شیت گردید و بنا به تبدیل معمول «ت» به «د» در زبان فارسی (همچون
تبدیل بُد، بودا به بت) شیت پهلوی مبدل به شید فارسی گردید. البته در زبان پهلوی
کلمه آفتاب نیز به عنوان لغت برای خورشید به کار میرفته. در فرهنگ پهلوی اصطلاحاتی
چون هورشیتچیهر به معنای خورشیدچهره (و نام یکی از پسران زرتشت) و نیز هورخشت به
کار رفته است. برهان قاطع هورشت را چنین تعریف نموده: «هورخش: به معنای اول هور
است که نام آفتاب عالمتاب باشد.»[20] بنابراین بدون تردید اصطلاح هورخش در حکمت اشراقی
همان خورشید در فرهنگ اوستایی و پهلوی است. شیخ اشراق با استناد به مفهوم هورخش،
خورشید را به عنوان نور مجرده مدبره عالم ارض انتخاب نموده و در این انتخاب قطعا
به مفهوم آن در فرهنگ ایران باستان نظر داشته.
او در حکمهالاشراق و در شرح هورخش آن را «طلسم شهریور» نیز
خوانده است. شهریور در فرهنگ اوستایی با عنوان «خشثرونیریه» آمده و به دو معناست: از
یک سو به معنای «کشور منتخب» یا «پادشاهی برگزیده» و نیز «بهشت یا کشور آسمانی
اهورهمزدا» آمده (شهر در فارسی از همین کشور گرفته شده است) و از دیگرسو نام
امشاسپندی است که نگهبانی ششمین ماه سال و چهارمین روز ماه بدو سپرده شده. امشاسپندی
که پاسبان فلزات و فرشته موکل بر آتش است. محتمل شیخ اشراق این وجه موکل بر آتش
بودن را از شهریور برگرفته و نام آن را با هورخش آورده: «هورخش که عبارت از طلسم
شهریور بوَد، نوری است شدیدالضّوء، فاعل روز و رئیس آسمان...»
--------------------------------
پینوشتها
1ـ مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج2، ص232
2ـ
حکمهالاشراق ترجمه سجادی ص264
3ـ
المشارع و المطارحات. ج1، ص494
4ـ
مجموعه مصنفات، ج1، ص191.
5ـ
همان، ج3، ص178
6ـ
یسنا، گزارش پورداود، ص120
7ـ
مجموعه مصنفات، ج3، ص17
8ـ
همان، ص182
9ـ
همان، ص183
10ـ
همان، ص184
11ـ
فرهنگ اعلام اوستا، ص1455
12ـ
گاتاها، گزارش پورداود، ص104
13ـ
همان، ص136
14ـ
همان، ص138
15ـ
همان، 190
16ـ
یادداشتهای گاتاها، گزارش پورداوود، ص160
17ـ
یادداشتهای گاتاها، ص153
18
ـ همان، ص225
19ـ
فرهنگ اعلام اوستا، ص1460
20ـ
به نقل از فرهنگ پهلوی، ص237.
منبع،
روزنامه اطلاعات؛ چهارشنبه 8 امرداد 1399