مقالات

معرفت‌شناسی و تاریخ علم

دکتر رشدی راشد - ترجمه حسن امینی  ۱۳۹۹/۱۰/۲۴
معرفت‌شناسی و تاریخ علم
دکتر رشدی راشد - ترجمه حسن امینی

 

 

تاریخ علم در تمامی شکلها و گرایش‌های تخصصی‌اش، هیچ‌گاه به اندازه قرن بیستم و مخصوصا نیمه دوم این قرن، شکوفا نشده بود. این شکوفایی بی‌سابقه در هر کجا نمایان است: در زمینه‌های علمی جدیدی که جزو حیطه تاریخ علم قرار گرفته‌اند، در تعداد آثار ارزشمندی که منتشر شده‌اند، در تعداد سمتهای آموزشی و پژوهشی که ایجاد شده‌اند، در تعداد مؤسساتی که بنیان نهاده شده‌اند، در تعداد مجلاتی که تأسیس شده‌اند و در تعداد مجموعه‌هایی که به چاپ رسیده‌اند و امثالهم. به بیان دیگر، بی‌اغراق می‌توان گفت که دستاوردهای پنج دهه اخیر از همه آن چیزی که از دو قرن گذشته به ما رسیده، افزون‌تر است. اینجا به شرط آنکه احساس ازخودراضی بودن به ما دست ندهد، فرصت خوبی است تا بپرسیم که رشته تاریخ علم چه دستاوردی داشته است و چه چیزهایی باقی مانده که می‌تواند به آنها دست یابد؟

 

لزوم چنین برآوردی بیش از گذشته است؛ زیرا از یک طرف احساسی عمومی از پراکندگی بی‌وقفه و روزافزون در تاریخ علم وجود دارد و از طرف دیگر پیشه «مورخ علم» سریعتر از خود رشته تاریخ علم پیشرفت کرده است: این اوضاع، موقعیت منحصر به فردی است که دست‌کم پیامدهایش غیرقطعی و پیش‌بینی ناپذیرند. پیش از پرداختن به پرسشی که مطرح کردیم، خوب است که دستاوردهای تاریخ علم در قرن گذشته را مرور کنیم. دستاوردهایی که از اواسط این قرن اسباب ترسیم چشم‌انداز آینده تاریخ علم را فراهم آوردند. این دستاوردها در زمینه‌های گوناگونی هستند: روشها، موضوعات تحقیق جدید، و برقراری ارتباطات تازه.

 

مورخان علم در پایان قرن نوزدهم و به‌ویژه در دهه‌های نخستین قرن بیستم، اهمیت فراوان تحقیقات متن‌محور را درک کردند و به لزوم بررسی رد سنتهای متنی در هر زمینه‌ای که در آن تحقیق می‌کنند، وقوف یافتند. این وظیفه تا حد زیادی محصول پیشرفت رشته‌های تاریخی و زبان‌شناختی تاریخی بود که خود این رشته‌ها متأثر از مکتب فقه‌اللغه آلمانی بودند. برای تاریخ علم رهاورد مطالعات در سنت متنی تا اندازه زیادی رشته‌های جانبی و مهارت‌های رشته تاریخ مثل مطالعات زبان‌های باستانی، نسخه‌شناسی، زبان‌شناسی تاریخی و غیره بود که سرانجام بخشی از سرمایه همیشگی این رشته شدند که مورخانی مثل هولش، تانری و هایبرگ نمایندگان آن بودند و کارهایی که امروزه با پژوهش در ترجمه ارشمیدس به قلم موئربک و در آثار نیوتن، لایب نیتس، اویلر و غیره انجام می‌شود، شواهدی برای آن هستند و از جمله مطالعات اخیر روی نوشته‌های اینشتاین نیز از همین قبیل به شمار می‌آید.

 

اما دیری نگذشت که این دستاوردها مشکل شکاف میان تاریخ و پیشاتاریخ علم را مطرح کردند که این مشکل به نوبه خود پرسش‌های فراوان دیگری را درباره تحول علمی برانگیخت. چنین سؤالاتی محصول مباحثی روش‌شناختی است که در دهه 60 میلادی آغاز شد. ضمن این مباحث سازنده، اهداف از سؤالات مطروحه بسیار فراتر رفتند. مورخانی که در این بحث شرکت داشتند، در حقیقت می‌خواستند تا تاریخ وقایع‌نگارانه، تاریخ به مفهوم معمولی آن، «تاریخ ـ رمان» دانشمندان و وقایع مربوط به آنها و تاریخی‌ که التقاطی از افراد و وقایع باشد کنار گذاشته شود. اینها نخستین تلاش‌ها برای بازاندیشی درباره این رشته علمی بودند. در مورد علوم زیستی، ژرژ کانگیلم راهبر این بازاندیشی بود و در مورد نجوم، مکانیک و فیزیک گاستون باشلار، و بسیاری دیگر از جمله الکساندر کویره و به‌خصوص توماس کوهن چنین کاری را درپيش گرفتند.

 

این بحث نظر آن دسته از جامعه‌شناسان ـ چه وبری و چه مارکسیست ـ را جلب کرد که علاقه داشتند تا با ارجاع به نهادها و رفتارهای اجتماعی، به تاریخ علم جنبه‌ای اجتماعی بدهند که فاقد آن بود. به هر حال این تأملات روش‌شناختی که ذاتاً نمی‌توانست سرانجامی بیابد، امکان آغاز نخستین تلاش‌ها برای توضیح این رشته علمی را فراهم آورد.

 

علاوه بر این دستاوردهای روش‌شناختی، باید به زمینه‌های تازه‌ای که تاریخ علم مدعی آنها هم شد اشاره کنیم. هدف در نخستین گام، گسترش تاریخ علم به دوران‌های گذشته بود که به لطف الحاق تاریخ علم مصر و بابل میسر شد. به‌خصوص کار تورو ـ دانژن و نویگه بائر بود که اسباب این گسترش در تاریخ را فراهم آورد و نیز مورخان را برانگیخت تا درباره مفهوم «سرآغاز» دوباره بیندیشند و جایگاه متفاوتی برای علم یونانی در نظر بگیرند.

 

زمینه دیگر، اصلاح تصویر علم در قرون میانه بود: پژوهش در علوم قرون وسطی از سر گرفته شد و سهم آن دوران که تا آن زمان حاشیه‌ای تلقی می‌شد، جای خاص خودش را پیدا کرد. همچنان که چنین نگرشی به وجوه مختلف و درجه‌های متفاوت در مورد علوم اسلامی، چینی و سنسکریت نیز رایج شد. البته نگاه حاشیه‌ای به این علوم‌ سخت‌جان بود و هنوز هم کنار گذاشته نشده است. این کار را مکاتبی تمام‌عیار انجام دادند که برخی از آنها با نامهایی چون جوزف نیدام، آدولف یوشکویچ، پیر دوئم، آنه‌لیزه مایر و مارشال کلگت مرتبط بودند.

 

به‌زودی شاخه‌های دیگری به زمینه‌های مورد ادعای تاریخ علم اضافه شد که حوزه پژوهش این رشته علمی را از آن‌هم گسترده‌تر کرد. تاریخ علوم اجتماعی، تاریخ انتشار علم از مراکز تولید آن به پیرامون، تاریخ نهادها و تاریخ آزمایشگاه‌های بزرگ علمی، تاریخ کاربردها و غیره، شاخه‌هایی هستند که امروزه به تاریخ علم تعلق دارند وکارهای ارائه شده در همایش‌های علمی مختلف گواه این امر است. در چنین شرایطی بدون تردید شاهد تغییر روابط میان تاریخ علم و تحقیقات تاریخی دیگر مثل تاریخ فلسفه و تاریخ فناوری خواهیم بود.

 

با توجه به چنین تنوع و حتی می‌توان گفت پراکندگی، نمی‌توان از پرسش درباره خود این رشته علمی اجتناب کرد که در جریان بحث مهم روش‌شناختی مطرح شده بود؛ اما پس از آن به فراموشی سپرده شد. امروزه به لطف کارهایی که طی دهه‌های گذشته صورت گرفته (از جمله «زندگینامه علمی دانشوران» اثرز چارلز جیلسپی و مجموعه عظیم «مطالعات در فلسفه علم بوستون» از روبرت کوهن و «تاریخ علم» از دایره‌المعارف ایتالیا) این سؤال را می‌توان چنین صورت‌بندی کرد: این رشته علمی چیست که در سراسر عمرش و به‌خصوص از قرن هجدهم که به عنوان رشته‌ای مجزا متولد شد، هم به معرفت‌شناسی تعلق داشته است و هم به تاریخ؟ چه به دیدگاه کندرسه در پیرنگ یک پرده تاریخی از پیشرفت‌های روح بشری بیندیشم یا نظرش در ستایش‌های آکادمیک، چه دیدگاه اگوست کنت و نقش تاریخ علم را در کتابش با عنوان «درس فلسفه تحصلی» مدنظر قرار دهیم، چه برای مثال سراغ جوزف نیدام که نزدیکتر به زمان ماست برویم، این پرسش همیشه مطرح می‌شود: آیا تاریخ علم واقعا رشته‌ای علمی است؟ آیا جایگاه واقعی آن میان معرفت‌شناسی و تاریخ اجتماعی کجاست؟

 

آیا تاریخ علم واقعاً یک رشته علمی است؟

به این سؤال می‌توان به سرعت پاسخ داد. همان‌طور که امروزه آثار کسانی که اظهار تعلق به تاریخ علم می‌کنند نشان می‌دهد، تاریخ علم «حوزه فعالیت» است و به هیچ‌وجه «رشته علمی» نیست. در واقع تاریخ علم فاقد اصول وحدت‌بخشی است که به آن قدرت و ابزار کنار گذاشتن چیزهایی را بدهد، در حالی که حوزه فعالیت چیزی را کنار نمی‌گذارد، بلکه با اضافات پی در پی می‌تواند به طور نامحدود فربه شود. تاریخ علم فصلی است که با یک برچسب مشخص می‌شود و نه رشته‌ای علمی که تعریفی معین دارد. از همین روست که در تاریخ علم آموزه‌های مختلف بر اساس انتخاب‌های جزمی یا انحصاری و حتی با مصادره به مطلوب در کنار هم یا در برابر هم گذاشته می‌شوند. برای برخی تاریخ علم خودش را به شکل تاریخ اندیشه‌ها یا تاریخ روحیه‌ها نشان می‌دهد و در مقابل برای برخی دیگر، تاریخ علم، تاریخ مفاهیم علمی، شکل‌گیری تحول و اصلاح آنهاست.

 

برای برخی دیگر که در اصل مورخ بوده‌اند، مفاهیم و سرشت آنها از اهمیت اندکی برخوردار است و تاریخ علم، تاریخ یک محصول فرهنگی است همان‌طور که تاریخ نقاشی یا تاریخ دین چنین وضعی دارد. اشاره‌ای هم بکنیم به کسانی که برای آنها تاریخ علم نوعی روان‌شناسی اجتماعی نقش‌آفرینان عرصه علم است و کسانی که تاریخ علم را به نوعی جامعه‌شناسی تجربی تبدیل می‌کنند، از آن نوع جامعه‌شناسی تجربی که به‌خصوص در ایالات متحده بعد از جنگ جهانی دوم پدیدار شد: جامعه‌شناسی گروه‌ها، آزمایشگاه‌ها و نهادها. سیاهه‌ای که آوردیم به هیچ وجه شامل تمام موارد نمی‌شود و این تنوع رویکردها در حال افزایش است؛ و این نه به دلیل برخی استلزامات درونی تاریخ علم، بلکه بیشتر در نتیجه ورود پی در پی دیدگاه‌ها و روشهای رشته‌های علوم اجتماعی به آن و مدهایی است که یکی پس از دیگری رایج می‌شوند. این تنوع فزاینده تمام خصوصیات نوعی فرار به جلو را دارد، به‌ طوری که ممکن است نگذارد به سؤال دوم بپردازیم:

 

جایگاه تاریخ علم

اما این سؤال که چنین در ابهام مانده است، خواه ناخواه ناگزیرمان می‌کند تا نظرمان را درباره موضوع تاریخ علم بیان کنیم. مشکل امکان بیان این است ـ و این مشکلی جدی است ـ که: مورخ علم تاریخ چه چیزی را می‌نویسد بی‌آنکه انتخاب دلبخواهی را صورت‌بندی کند و بی‌آنکه زیر بار روش‌شناسی تجربی یا استعلایی معینی برود؟ برای اجتناب از این موانعی که بر سر راه بحثهای روش‌شناختی بوده، بهتر است تا از «خود چیزها» شروع کنیم؛ یعنی از کارهای علمی و سنتهایی که در آن جای دارند.

 

به آسانی می‌توان پذیرفت که هر کار علمی حداقل به یک سنت و اغلب به سنتهای بسیاری (چه برای ما شناخته شده باشند و چه نباشند) تعلق دارد که در نسبت با آنها معنا می‌یابد. این نکته بدین معناست که ما نمی‌توانیم چیزی درباره موجودات و مخلوقات منفرد، هر قدر هم که متفاوت و انقلابی باشند، بفهمیم مگر اینکه آنها را در سنتی که جایگاه تولد و ایجادشان بوده، جای دهیم؛ اگر منظور ما از «کار علمی» نتیجه‌ای باشد که مطابق با قواعد دقیق اثبات به دست آمده است و درون یک متن جای گرفته است یا به صورت یک شئ یا ابزار تحقق یافته است. فعلا کلمه «سنت» را به معنای مبهمی به کار می‌بریم که بر این واژه حمل می‌شود، معنایی که مزیت آن جدا نکردن کار علمی از اجتماعی است که دانشمندی که آن کار علمی را می‌کند به آن تعلق دارد. بگذارید با بررسی همین مفهوم سنت شروع کنیم.

 

مورخان علم، به هر مکتبی که تعلق داشته باشند، با کمال رغبت می‌پذیرند که یکی از کارهای اساسی‌شان بازسازی سنتهای تاریخی است. اگرچه راههایی که برای رسیدن به این هدف درپیش می‌گیرند، ناهمسو و دارای راههای فرعی فراوان است. به‌راستی که بخشی از بحث روش‌شناختی در تاریخ علم به تنوعی برمی‌گردد که در درک مفهوم سنت و ماهیت آن وجود دارد. در نگاه اول انجام این کار به نظر ساده و تقریباً بدیهی می‌رسد: آیا چنین نیست که سنتها غالبا تحت اسامی عناوین، نهادها و شبکه‌هایی معرفی می‌شوند که تبادل اطلاعات و انسان‌ها را میان قطبها، مراکز، جایگاه‌ها و اشکال یادگیری تضمین می‌کنند؟ در این صورت سنتها بلافاصله قابل تشخیص‌اند: ممکن است درباره سنت نظریه اعداد اقلیدسی حرف بزنیم یا سنت ژاپنی محاسبه (واسان) یا سنت مکتب جبر ایتالیایی در قرن شانزدهم میلادی، یا سنت فیزیک کوانتومی بریتانیایی در دهه 1920 یا سنت ریاضی بورباکی.1 البته باید بگویم که استثناهایی هم هستند، اما از آن استثناهایی که قاعده را تأیید می‌کنند: برای مثال سنت یا سنتهای اسکندرانی که در کار دیوفانت به اوج خودش می‌رسد و با این همه ما از آن به کلی بی‌اطلاعیم.

 

چگونه ممکن است وسوسه نشویم تا چنین اموری را که به‌سادگی قابل شناسایی هستند، با اشخاص، عناوین و نهادها توصیف کنیم؟ در واقع همین تمایل است که بر بخش اعظمی از نوشته‌های تاریخی حکمفرماست و خود را با نامهای گوناگونی نشان می‌دهد: تاریخ ایده‌ها، تاریخ اجتماعی علم و غیره. با این حال، اگر با چنین توصیف تجربی ساده‌ای راضی نشویم، تحدید و تعیین جایگاه سنت ساده نیست. چگونه می‌توان بدون زدن برشی دلبخواهی در کلیت نامحدود و سیال تاریخ زنده، یک سنت را جدا کرد، ابتدا و انتهایی به آن نسبت داد و مرزهایش را ترسیم کرد؟ چه چیزی می‌تواند یگانگی سنتی را که پیوسته در طول زمان در حال تحول است، تعیین کند؟ چرا سنتی پا می‌گیرد و چرا متوقف می‌شود؟ وجودش ممکن است تابع کدام مجموعه از قوانین باشد؟ به نظر می‌رسد که هیچ پاسخ پیشینی به این سؤالات وجود ندارد.

توصیف ساده، فقط آغاز کار مورخ است. همین که دست به کار بازسازی سنت شود، آن خیال خام زایل می‌شود، آن سادگی ظاهری دود می‌شود و به هوا می‌رود و معلوم می‌شود که تمامی داده‌های تجربی ـ نامها، عناوین و غیره ـ از تحدید و تعریف سنت، به طوری که تمام فروع آن را در بر بگیرد، عاجزند. خوب است حرفم را با توصیف مراحل اساسی یک کار تاریخ علمی دقیق‌تر کنم. در وهله نخست مورخ باید اثر علمی (یک قضیه ریاضی، یک نتیجه فیزیکی، یک رصد نجومی، یک آزمایش بیوشیمیایی و غیره) را در شکل مادی‌اش بازیابی کند. او باید کتیبه‌ها، لوحها، پاپیروس‌ها، نسخه‌های خطی و چاپی را بررسی کند؛ در صورت لزوم آزمایش‌ها را تکرار کند و اشیا را دوباره بسازد... تمام این فرآیندها در درجه اول به بازسازی سنت متنی و یا سنت فنّاورانه و غیره، یا در یک کلمه سنت «شئ‌بنیاد»[2] (شئ در مفهوم کلی)، منجر می‌شود. اگرچه در بسیاری موارد، تحقیق مستقل از محتوای اثر علمی نیست، اما به توانایی‌های دیگری غیر از دانش علمی نیز نیاز دارد: توانایی‌هایی که به رشته‌های تاریخی مختلف مثل باستان‌شناسی، نسخه‌شناسی، مطالعات زبان‌های باستانی، زبان‌شناسی تاریخی، تاریخ تکنولوژی و غیره، مربوط می‌شوند.

این سطح از تحلیل لازم است، اما کافی نیست؛ در چنین نوعی از بازسازی، هنوز تا بررسی کامل اثر علمی فاصله زیادی داریم. تمام آنچه در این مرحله بر ما معلوم می‌شود، اصالت متنی و فنی اثر، شبکه‌هایی که در آنها می‌چرخد و زمینه اجتماعی درک و تدوین آن است. تمام این عناصر حتما مهمند، اما برای ما روشن نمی‌کنند که جایگاه آن اثر در علمی که به آن تعلق دارد، کجاست. مشکل جدی‌تر این است که در این مرحله در موضعی نیستیم که بتوانیم گسستی را تشخیص دهیم که ممکن است اثر آن دانشمند را تمایز بخشد. برای جمع‌بندی این نکات خوب است که مثال آثار فرما در حساب را در نظر بگیریم.

پل تانری و شارل هانری سنت متنی مربوط به این اثر و نیز شبکه‌های تبادل حول آن را بازسازی کرده‌اند اگرچه پس‌زمینه اجتماعی اثر همچنان درخور تحقیقات بیشتر و بهتر است. اما هنوز جا دارد تا جایگاه فرما در حساب مشخص شود: آیا اثر او اثری از یک جبردان مثلا متعلق به «سنت ویت» است یا اثری از یک متخصص نظریه اعداد؟ یا چنان که آندره وی مدعی است، اثری است که بعدها به هندسه جبری تعلق خواهد گرفت؟ یا فقط نخستین اثر در نظریه اعداد است؟ من در جای دیگری نشان داده‌ام که اثر فرما فقط یک جنبه ندارد و حوالی دهه 1640م دو جنبه، متفاوت این اثر از هم مجزا شدند. بخشی از کار او در حساب در واقع به سنت جبردانان برمی‌گردد، در حالی که بخش دیگر این اثر به آنالیز دیوفانتی روی اعداد صحیح تعلق دارد؛ بنابراین برای توضیح و تبیین اثر حسابی فرما نه به یک شاخه از ریاضیات، بلکه به دو شاخه متفاوت از ریاضیات، یا به عبارتی به دو سنت مفهومی متمایز، نیاز است. یکی از این سنتها به واسطه باشه دو مزیریاک به جبردانان برمی‌گردد، در حالی که سنت دیگر به لیبر کودراتوروم اثر فیبوناتچی برمی‌گردد که او در این اثر با احیای کار ریاضی‌دانانی مثل خازن و به لطف ابداع روش اثبات حسابی برای نخستین بار که «نزول نامتناهی» نام داشت، نظریه اعداد را بازسازی کرد؛ بنابراین اگر می‌خواهیم که جایگاه اثر فرما در حساب را از نظر تاریخی معین کنیم، ناگزیریم به سطح دیگری از تحلیل برویم و این بار توجهمان را به بازسازی سنت مفهومی معطوف کنیم.

مورد فرما یک مورد نادر نیست، بلکه به نظر می‌رسد متداول‌ترین داستان به‌خصوص برای دانشمندانی که مسیر علمی را که در آن فعالیت می‌کرده‌اند تغییر داده‌اند همین داستان باشد. برای اینکه چند مثال دیگر هم از دانشمندان فرانسوی زده باشم، به این اشاره می‌کنم که دکارت نیز با تمایز بنیادینی که میان «خم‌های هندسی» و «خم‌های مکانیکی» گذاشت، همین کار را در هندسه جبری انجام داد. آمپر هم وقتی توضیح الکترومغناطیس با مغناطیس را کنار گذاشت تا دقیقا راه عکس را انتخاب کند، چنین کاری را در فیزیک کرد. فرنل نیز همین راه را رفت وقتی برخلاف تصور معمول، از ضرورت ارتعاشات عرضی، یعنی ارتعاشاتی که عمود بر مسیر پرتوها هستند، دفاع کرد؛ بنابراین مورخ علم، ‌در مقام مورخ، نمی‌تواند از بازسازی چنین سنت یا سنتهای مفهومی پرهیز کند، یعنی کار معرفت‌شناختی انجام ندهد.

در این مسیر، موانع دیگری هم لاجرم پیش می‌آیند، که ریشه اصلی آنها در دیالکتیک میان ثبات بنیادین و در عین حال تنوع رو به افزایش در تاریخ علم است. پس از بررسی سنتهای متعدد، ناگزیر متوجه نتیجه‌ای کلی خواهیم شد: یک اثر علمی تأثیرگذار را نمی‌توان تنها بر حسب یک سنت مفهومی توضیح داد، ولو آنکه همان سنتی باشد که این اثر بیشترین تأثیر را در آن داشته است. از طرف دیگر هر سنت مفهومی مهمی، علی رغم تنوع مؤلفان و سهمشان در آن سنت، به وسیله ثبات مشخصی که دارد، متمایز می‌شود؛ بنابراین به نظر می‌رسد دو ضرورت اندکی متناقض‌نما بر روند بسط سنتهای مفهومی حاکم‌اند: از یک طرف بررسی تمام احتمالات منطقی درون چارچوب عقلانیتی جاافتاده و از طرف دیگر اصلاح همین عقلانیت و ابزارهایش برای توجیه واقعیات جدیدی که در چارچوب آن عقلانیت پیشین قابل تبیین نبودند. برای اینکه مثالی در دست داشته باشیم، کافی است که در سنت ارشمیدسی در ریاضیات بی‌نهایت کوچک‌ها یا سنت اقلیدسی در نظریه خطوط موازی یا امثال آن تأملی بکنیم. اما به این موانع باید مسأله «سبک» علمی را هم افزود. سبک علمی ‌در پس گوناگونی و در ورای اشکال متنوع و دگرگونی‌های آنها که سنتی را شکل می‌دهند، آن را تمایز می‌بخشد و بر هویتش صحه می‌گذارد. این سبک علمی نه تنها انعکاس‌دهنده عقلانیت غالب است، بلکه فرایند بلاغی ارائه مطلب (مثل نوع زبان مورد استفاده، نمادگان، نمایش تصویری و جز آن) را هم منعکس می‌کند. بخش اصلی مشکل، بیرون کشیدن و مجزا کردن چنین سبکی است، کاری که اگر بخواهیم جایگاه منفرد یا مشترک اثر علمی را در چشم‌انداز مربوط به آن تعیین و از این راه معنای آن را بیان کنیم، ضروری است. این فرآیند پدیدارشناسانه است که اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسد اگر بخواهیم به سنت، نقشی نظام‌بخش اعطا کنیم: با این کار است که نحوه درهم تنیدگی تار و پود آثار شکل‌دهنده آن سنت آشکار می‌شود.

این دو اصطلاح سنت شئ‌بنیاد (که سنت متنی جزئی از آن است) و سنت مفهومی گویی ترجمه عینی مسأله جایگاه علم میان تاریخ اجتماعی و معرفت‌شناسی‌اند. اثر علمی به عنوان عنصری از سنت شئ‌بنیاد، محصولی فرهنگی و مادی است؛ محصولی انسانی در زمان و مکانی مشخص. همان طورکه مارکس می‌توانست توصیه کند، بر عهده مورخ است که درباره شرایط مادی و اجتماعی این تولید تحقیق کند؛ اما از طرف دیگر اثر به عنوان بخشی از سنت مفهومی، باید ساختار مفهومی‌اش تحلیل شود و معنایش استخراج شود. این کار به ما فرصت می‌دهد تا خود مفهوم سنت را تحدید و تعیین کنیم. البته ترجمه سؤال اولیه ما به اصطلاح دو سنت، ممکن است آن سؤال را تضعیف کند؛ اما می‌تواند ما را در برابر دو خطر محافظت کند: اول فروکاست تاریخ علم به تحلیل شناخت شناسانه محض، مثل کار بسیاری از مورخان برجسته معاصر؛ و حتی فروکاست تاریخ به فلسفه تاریخ، مثل کار اگوست کنت؛ خطر احتمالی دوم، حل شدن در تاریخ یک قلمرو فرهنگی دیگر است که در کار مورخان بسیار پیش می‌آید. حال اگر منظورمان را از سنت مفهومی مربوط به یک اثر علمی مشخص‌تر نکنیم، مشکل همچنان به قوت خودش باقی خواهد بود. آیا این سؤال اخیر در همه شاخه‌های علمی معنای یکسانی دارد؟ آیا اثر علمی به یک سنت مفهومی تعلق دارد یا به چندین سنت مفهومی؟ این سؤال و سؤالات بسیار دیگری شبیه آن، بلافاصله مطرح می‌شوند و ما را لزوماً به این سمت می‌برند که از خودمان درباره مفهوم اثر علمی بپرسیم و این که چه چیزی آن را از دیگر محصولات اجتماعی کارهای فرهنگی متمایز می‌کند.




---------------------
پی‌نوشت:

1.  Bourbaki  مکتبی متشکل از گروهی ریاضی‌دان فرانسوی که از سال 1935 دستاوردهای ریاضی خود را تحت نام مستعار نیکولا بورباکی منتشر می‌کردند. ـ م.

2. Objectal

 


*تاریخ و فلسفه علم (نشر هرمس)

منبع: روزنامه اطلاعات؛ چهارشنبه 24 دی‌ماه 1399

 

 

 

۲۶۵۹

ارسال نظر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم اینجا کلیک کنید.

همدان - بنای آرامگاه بوعلی‌سینا - ساختمان اداری بنیاد بوعلی‌سینا

 ۹۸۸۱۳۸۲۶۳۲۵۰+ -  ۹۸۸۱۳۸۲۷۵۰۶۲+

info@buali.ir

برای دریافت پیامک‌های بهداشتی در زمینه طب سینوی، کلمه طب را به شماره ۳۰۰۰۱۸۱۹ ارسال کنید