مقالات

عرفان سعدی

حمید یزدان‌پرست  ۱۴۰۰/۰۹/۲۴
عرفان سعدی
حمید یزدان‌پرست

 

 

شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی (حدود 605ـ 691ق) با وجود همه عظمت و نقش کم‌نظیری که در تحول و شیوایی و شیرینی زبان فارسی دارد و نیز به‌رغم تأثیر پایدارش در نظام تعلیم و تربیت این دیار، از هجوم نامنصفانه‌ منتقدان و بلکه طعنه‌زنی عیبجویان و نکته‌گیران در امان نمانده است و به‌ویژه در چند دهه اخیر با انتقاد‌هایی مواجه شده است که از آن بیشتر بوی بدگویی و حتی توهین به مشام می‌رسد تا نقد و بررسی. یک دلیلش همچنان که آقای دکتر اسلامی ندوشن در جایی اشاره کرده‌اند، واکنش‌های انقلابی‌نمایانه در شصت هفتاد سال اخیر بوده است که انقلابی‌گری نیز مُدی از مدهای روزپسند به شمار می‌آمده و طبیعی است که دوآتشه‌های بنیان‌کن، میانه چندانی با مصلحان اجتماعی و ازجمله «مصلح‌الدین» سعدی شیرازی نداشته باشند که همه را به آشتی و مهربانی و نیکخواهی فرا می‌خواند. سوای این نکته، جمعی نیز به گمان اخلاق‌ورزی و ممانعت از بدآموزی کسانی چون شیخ اجل، زبان به نارواگویی گشوده‌اند و چیزهایی گفته و نسبت‌هایی داده‌اند که هیچ تناسبی با سعدی ندارد و اگر این منتقدان، گواه خویش را از برخی صوفی‌نمایان و مدعیان درویشی می‌آورند، به پاکبازان و حق‌جویان ربطی ندارد. واقعیت این است که بیشتر این طعنه‌ها و بداندیشی‌ها ناشی از ندانستن زبان عرفان و ظرایف و لطایف بیان ایشان است که زبانشان همچون هر زبان دیگری، مستلزم یادگیری و آشنایی با آن است. در این صورت دیگر کاربرد فراوان اصطلاحاتی چون مغ و مغبچه و می و مطرب و معشوق و معشوقه و... ذهن کسی را برنمی‌آشوبد. در اینجا از تعلق شیخ اجل به گروه عارفان بحث می‌شود تا مشخص شود که به هنگام داوری درباره سعدی و امثال او، از کدام چشم‌انداز باید به او نگریست.

 

***

 

راههای مختلفی برای نیل به حقیقت وجود دارد که افراد بنا به ذوق و استعداد خویش، یکی از آنها را برمی‌گزینند. در تقسیم‌بندیی کلی، دو روش عمده برای این منظور وجود دارد: یکی روش مبتنی بر «عقل و استدلال و بحث و برهان»، و دیگر روش مبتنی بر «کشف و شهود و اشراق»، از راه تهذیب باطن و تکمیل نفس و سیر و سلوک. راه نخست را عالمان و فیلسوفان و حکیمان در پیش می‌گیرند و راه دوم را عارفان و اهل دل. اینان علاوه بر توفیقات ربانی و راهنمایی راه‌دانان، می‌باید ریاضت‌هایی را بر خود هموار سازند و مراحل و مراتبی را طی نمایند تا آینه دل صفا یابد و با تابش نور حق در آن، به مشاهده‌ حقیقت نایل شوند و به لقاءالله برسند؛ اما از آنجا که کیفیت تجربه‌ عرفانی چندان قابل توصیف و بیان و انتقال به دیگران نیست، به‌ویژه که تنگناهای زبانی را نیز باید در نظر گرفت که «معانی هرگز اندر حرف ناید»، مضافاً که حفظ اسرار در این مقوله جزو اصول است. بنابراین ترازو و مقیاسی نداریم که با آن به چگونگی و تعیین درصد حالات درونی و معنوی کسی پی ببریم و بگوییم که آیا عارف است یا نه. هرچند با در نظر گرفتن بعضی شواهد و قرائن می‌توان به کلیاتی دست یافت که شاید مهمترینش این چند مورد باشد:
1
ـ جهان‌بینی و طرز نگرش و بینش و سلوک فرد مورد نظر که در گفتار و کردار و آثارش نمایان می‌شود.
2
ـ تلقی و برداشت معاصرانِ آنان.
3
ـ داوری خبرگان و همنوردان.


به این ترتیب تا حدی می‌شود پی برد که آیا کسی چون سعدی را می‌توان در شمار عارفان آورد یا نه. شیخ اجل علاوه بر اینکه بارها به خرقه‌پوشی خود اشاره کرده، از اعتکاف و ریاضت‌کشی خود در شام که یکی از مهمترین مراکز عرفانی بوده، یاد نموده (گلستان، باب1، حکایت10؛ ب2، ح10 و 30) و همراهی جمعی از اهل معنا را با خود نشان داده که برمی‌آید مریدش بوده‌اند؛ از جمله آنجا که به خشکسالی اسکندریه می‌پردازد، (گل، ب3، ح13)، یا سفر حج و جوانان صاحبدلی که با او بودند و ابیات محققانه (عرفانی) می‌خواندند (ب2، ح26)، و حاکمی که به درویشانِ در صحبت سعدی ماهیانه می‌پرداخت (ب1، ح17). ضمناً از برخی اصطلاحات و آیین‌های نظام خانقاهی نیز نام برده است؛ همچون: شیخی، مریدی، ذکر و ریاضت، عزلت و اعتکاف، خرقه‌پوشی، خرقه‌دوزی، خرقه‌سوزی، خرقه‌ توبه، دلق ازرق، دلق مرقع، ماجراکردن،‌ سماع، معاملت‌دانی، رهرو، شناسا (عارف) و... با این همه، در اینجا به دلایلی از مورد دوم شروع می‌کنیم که تلقی برداشت معاصران است.


در «تقریرات ثلاثه» که حاوی سه متن جداگانه (پرسش و پاسخ، گزارش و حکایت) است، می‌خوانیم که شمس‌‌الدین جوینی (صاحب دیوان) «کاغذی به خدمت شیخ عارفانِ سالک، قدوهُ‌‌المحققین، مفخرُالسالکین، مصلح‌الدین السعدی رحمه‌الله علیه نوشت و از خدمت او پنج سؤال کرد...» (کلیات سعدی، ص842). این القاب همگی دلالت بر مقامات معنوی می‌کند. در رساله دوم که «ملاقات شیخ با آباقا» نام دارد، شمس‌الدین جوینی، سعدی را «پدر و شیخ ما» معرفی می‌کند (همان، ص844) و در رساله سوم که «حکایت شمس‌الدین تازیکوی» مطرح شده، می‌خوانیم: «برادر شیخ... به رباط خفیف رفت، به خدمت برادر خود شیخ سعدی...» (همان، ص845). یکی از دانشمندان معاصر سعدی، یعنی «الصدر الکاملِ المتبحر المحقق، ملک‌الشعراء سعدالمله و الدین النظری» پرسش منظومی درباره عقل و عشق از سعدی می‌کند که مجموعاً «رساله النظریه» یا «رساله در عقل و عشق» را به وجود می‌آورد و طی آن سعدالدین نظری (و شاید نطنزی) خطاب به شیخ اجل می‌نویسد:
«سالکِ راه خدا»، پادشه ملک سخن/ ای ز الفاظِ تو آفاق پر از درّ یتیم،
اخترِ سعدی و عالَم ز فروغ تو منیر/ واضع عقلی و گیتی ز نظیر تو عقیم
... مرد را راه به حق، عقل نماید یا عشق؟/ این درِ بسته تو بگشای که با‌بی‌ست عظیم... (کلیات، 817)


سعدی در پاسخ می‌نویسد: «... راه، از رسیدگان پرسند و این ضعیف از واماندگان است... ؛ اما به یمن همت درویشان و به برکت صحبت ایشان، به قدر وسع در خاطر این درویش می‌آید که: عقل با چندین شرف که دارد، نه راه است، بلکه چراغ راه است، و اول راه، ادبِ طریقت است... روندگان طریقت در سلوک به مقامی برسند که علم آنجا حجاب باشد... علم آلت تحصیل مراد است، نه مرادِ کلی... بدان که مراد از علم ظاهر، مکارم اخلاق است و صفای باطن، که مردم نکوهیده اخلاق را صفای درون کمتر باشد و به حجاب کدورات نفسانی، از جمال مشاهدات روحانی محروم... .» (کلیات، 817 ـ 818).


سوای اینکه کسانی چون برادران جوینی و دیگران اموالی برای شیخ می‌فرستادند تا خرج خانقاهش کند، شعری از علی فخر نجار قابل اعتناست که به سعدی می‌گوید: «بزرگا، در طریقت گرچه چون تو/ نه در این قرن، در اقران نباشد... + چو از خاصان دارالملک فقری...»


شاعر عارف سیف فرغانی (درگذشته‌ 749ق) نیز در قصیده‌ای که برای سعدی می‌فرستاد، چنین می‌نویسد: «کتبَ الی الشیخ العارف، سعدی الشیرازی» و او را با حضرت مهدی موعود (عج) مقایسه می‌کند و در قصیده دیگری او را «بحر معنی» می‌خواند و «دلدارِ اهل دل، خورشید تابان، موسی ‌بن‌ عمران و یوسف کنعان» می‌نامد. و باز از معاصران می‌توان به شیفتگی امیرخسرو دهلوی و امیرحسن سجزی اشاره کرد که به نوشته‌ «تاریخ فرشته» آن‌هم به نقل از تاریخ فیروزشاهی: محمد سلطان بن سلطان غیاث‌الدین بلبن که حاکم ملتان بود (ح:670ـ683ق)، «دو مرتبه نزدیکان خود را با تحف و اموال فراوان به شیراز نزد شیخ مصلح‌الدین سعدی فرستاد و التماس قدوم میمنت ‌لزوم فرمود و خواست که در ملتان برای او خانقاهی بسازد و قریه‌ها وقف کند. چون شیخ پیر و ناتوان شده بود، هر دو کرّت عذر خواست...» و گفت که: «باقی عمر از زاویه بیرون نمی‌آیم، مرا معاف دارند.»


ابن الفوطی (642ـ723ق) در کتاب مجمع‌الآداب فی معجم‌الالقاب می‌نویسد: «سعدی شیرازی شاعر عارفی که به اتابک سعد... منسوب است و از صوفیان عارف به شمار می آید... من نامه‌ای به او نوشتم و...»


علی ‌بن‌ احمد بن ‌ابی‌بکر بیستون که نخستین نسخه دیوان سعدی را در 726ق، یعنی سی‌و پنج سال پس از درگذشت او گردآوری و تنظیم کرده است، در مقدمه‌اش بر کلیات شیخ اجل، این‌گونه از او یاد می‌کند: «مولانا شیخ‌الشیوخ فی عهده، قدوهُ‌المحققین و زُبدهُ‌العاشقین، افصحُ‌المتکلمین، مفخَرُ السالکین، شرفُ‌المله و الحق و الدین، مصلح الاسلام والمسلمین، شیخ سعدی شیرازی قَدّس سرّه...» (کلیات سعدی، ص847). این دو سطر، افزون بر نام و لقب سعدی، جایگاه معنوی او را در نظر معاصرانش نیز معلوم می‌دارد: فقیه، ادیب، عارف، عاشق و مصلح که نمایانگر چند وجه مهم شخصیت اوست که شامل فقه (شیخ‌الشیوخ و شرف‌‌... ‌الدین)،[4] اخلاق (مصلح‌الاسلام والمسلمین)، سخنوری و ادب (افصح‌المتکلمین) و سیر و سلوک (قدوه‌المحققین و مفخر السالکین) می‌شود.


اما از کسانی که بعداً آمدند و درباره سعدی داوری کردند، یکی از قدیمی‌ترینشان ابن‌بطوطه (703ـ779 ق) است که طی سفر سی ساله‌اش، تعمد خاصی در زیارت اولیا و مقابرشان داشت. وی که حدوداً پنجاه سال پس از درگذشت سعدی، از شیراز دیدن کرده، در سفرنامه‌اش چنین نوشته است: «از مشاهدی که در بیرون شهر واقع شده، قبر شیخ صالح معروف به سعدی است... مقبره سعدی زاویه‌ای دارد نیکو با باغی نمکین... مردمان از شهر به زیارت شیخ آمده، پس از خوردن غذا در سفره‌خانه‌ شیخ و شستن لباس‌ها، مراجعت می‌کنند و من خود نیز چنین کردم.»
بعد از او می‌توان از معین‌الدین جنید شیرازی یاد کرد که در شدّالازار (تألیف سال 791ق) درباره سعدی می‌نویسد: «وی از افاضل صوفیه و مرتاض و مجاهد بود... او را واقعه‌ها دست داد و دیدار بسیاری از اولیاءالله کرد... و او را کرامات بوده است و در زبان خلق مشهور است...»


جامی (817 ـ 898ق) در نفحات‌الانس که درباره زندگی و آثار صوفیان و عارفان است، بخشی را نیز به سعدی اختصاص داده و می‌نویسد: «... از افاضل صوفیه بود و از مجاوران بقعه‌ شریف شیخ ابوعبدالله خفیف... از علوم بهره‌ای تمام داشته و از آداب نصیبی کامل. سفر بسیار کرده است... و از مشایخ کبار بسیاری را دریافته و به صحبت شیخ شهاب‌الدین رسیده... تا به خضر (ع) رسید و وی را از زلال انعام و افضال خود سیراب گردانید. وقتی وی را با یکی از اکابر سادات و اشراف فی‌الجمله گفتگویی واقع شد؛ آن شریف حضرت رسالت را (ص) به خواب دید، وی را عتاب کرد. چون بیدار شد، پیش شیخ آمد و عذرخواهی نمود و استرضای وی کرد. یکی از مشایخ منکر وی بود، شبی در واقعه چنان دید که درهای آسمان گشاده شد، ملایکه با طبقهای نور نازل شدند؛ پرسید که: این چیست؟ گفتند: برای سعدی شیرازی است که بیتی گفته که قبول حضرت حق سبحانه‌ و تعالی افتاده و آن بیت این است: «برگ درختان سبز در نظر هوشیـار/ هر ورقی دفتری است معرفت کردگار». آن عزیز چون از واقعه درآمد، هم در شب به در زاویه‌ شیخ سعدی رفت که وی را بشارت دهد؛ دید که چراغی افروخته و با خود زمزمه‌ای می‌کند. چون گوش کشید، همین بیت می‌خواند...» جامی همین مطلب را در هفت‌اورنگ (دفتر سبحه‌الابرار، ص467) آورده است:

سعدی آن بلبل شیراز سخن/ در گلستان سخن دستان‌زن...
عارفی، زنده‌دلی، بیداری/ که نهان داشت بر او انکاری،
دید در خواب که درهای فلک/ باز کردند گروهی ز ملک
... مژده دادند که: سعدی به سحر/ سُفت در حمد، یکی تازه گهر
خواب‌بین عقده‌ انکار گشاد/ رو بدان قبله‌ احرار نهاد
به در صومعه‌ شیخ رسید/ از درون زمزمه شیخ شنید،
که رخ از خون جگر تر می‌کرد/ با خود آن بیت مکرر می‌کرد


جامی در «بهارستان» نیز با احترام فراوان از سعدی یاد کرده و گلستان را «از انفاس متبرکه‌ شیخ نامدار و استاد بزرگوار...» خوانده و کتابش را «نه گلستان، که روضه‌ای ز بهشت... بابهایش بهشت را درها... نکته‌هایش نهفته در پرده...» خوانده است. ‌ملاحسین واعظ کاشفی سبزواری (820 ـ910ق) در کتاب «فتوت‌نامه سلطانی» که در موضوع جوانمردی و عیاری نوشته شده، بخشی را «در باب سقایان» اختصاص داده است و آنجا می‌نویسد: «ایشان جماعتی محترمند و مسند ایشان بس بزرگ است...» آنگاه بزرگان این سلسله را چهار پیغمبر و دو ولی به شمار می‌آورد: حضرات نوح و ابراهیم و خضر و پیامبر اسلام (ص) و دو ولی: حضرت عباس (ع) و سلمان فارسی... «شیخ مصلح‌الدین سعدی شیرازی نیز این کار کرده، و این طایفه را حیات‌بخشان گویند.»


میرزا لعل‌بیک لعل بدخشی (968ـ1022ق) در ثمرات‌القدس که در آن به زندگینامه عارفان پرداخته، می‌نویسد: «شیخ اوحدی شیرازی ـ قدّس روحه ـ مقبول جمع سلاسل است و از خویشاوندان بابای عارفان و عاشقان، شیخ مصلح‌الدین سعدی شیرازی است...» سپس درخواست امیرخسرو دهلوی از حضرت خضر (ع) را تکرار می‌کند که: «آب دهان مبارک خود را در دهان وی کند. خضر (ع) فرمود که این دولت را سعدی برده...» و در جای دیگر می‌نویسد: «بابای عاشقان و شاهنشاه عارفان، شیخ مصلح‌الدین سعدی شیرازی قدس‌الله روحه...»

 

سنجش با ترازوی بوعلی: حال می‌توانیم به سراغ خود سعدی و کردار و رفتار و آثارش برویم و ببینیم آیا نشانه‌هایی از عرفان در او می‌بینیم یا نه؟ قاعدتاً کسی که خرقه‌پوش و مقیم و مدیر خانقاه است، صوفی محسوب می‌شود، هرچند لزوماً هر صوفیی عارف و هر عارفی صوفی نیست؛ چنان‌که شیخ اجل گفته است:


عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند/ مرد اگر هست، به جز «عارف ربانی» نیست (قصاید، 653)


بنا بر تعریف ابن‌سینا در نمط نهم «اشارات»، عارف «کسی است که پیوسته فکرش متوجه عالم قدس است تا نور حق بر باطنش بتابد» (فصل2) ؛ به عبارتی توجه محض به خدا و انصراف خاطر از غیر او. بوعلی آنگاه به بیان ویژگی‌های عارف می‌پردازد که خلاصه‌ آن در زیر می‌آید و کوشش می‌شود در هر مورد مقایسه‌ای با مطالب سعدی بشود:


1
ـ عارف از هر چه او را از خدا بازدارد، می‌پرهیزد و عبادتش تمرینی است برای جمعیت خاطر و رفع تشویش و پراکندگی. (فصل3) سعدی در شرح حال خود به هنگام ریاضت‌کشی در شام می‌گوید: همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت/ که جز خدای نبودم به دیگری پرداخت (گل، ب2، ح30)
خواهم که بیخ صحبت اغیار بر کنم/ در باغ دل، رها نکنم جز نهال دوست
سعدی حجاب نیست، تو آیینه پاک دار/ زنگار خورده چون بنماید جمال دوست؟ (قدیم، 396)


2
ـ عارفْ خدا را برای خدا می‌خواهد و نه چیز دیگر و عبادتش از سر بیم یا امید نیست. (فصل5) ‌سعدی می‌گوید: عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت. من‌بنده امید آورده‌ام نه طاعت، به دریوزه آمده‌ام، نه به تجارت. عاصیان از گناه توبه کنند/ عارفان از عبادت استغفار. (گل، ب2، ح2)


قومی هوای نعمت دنیا همی پزند/ قومی هوای عقبی و ما را هوای توست (قدیم،723) - خلاف طریقت بود کاولیا/ تمنا کنند از خدا جز خدا - گر از دوست چشمت بر احسان اوست/ تو در بند خویشی، نه در بند دوست (بو، 1832-1833) - وگر بهشت مصور کنند عارف را/ به غیر دوست نشاید که دیده بردارد (بدایع، 421) - مردان نه بهشت و رنگ و بو می‌خواهند/ یا موی خوش و روی نکو می‌خواهند - یاری دارند، مثل و مانندش نیست/ در دنیی و آخرت همو می‌خواهند (رباعیات،917) - به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم/ به گفتگوی تو خیزم، به جستجوی تو باشم - حدیث روضه نگویم، گل بهشت نبویم/ جمال حور نجویم، دوان به سوی تو باشم - می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان/ مرا به باده چه حاجت؟ که مست روی تو باشم (طیبات، 508) - «از عشق او آتشی برافروز، آنگاه بدان آتش دنیا را بسوز، پس عقبی را. چون دنیا و عقبی سوختی، خود سوز که در راه او همچنان که دنیا و عقبی زحمت‌اند، نهاد تو هم زحمت است و تا زحمت وجود تو بود، سلطان شهود او در حجاب عزت خویش متواری بود.» (مجلس سوم)


چشم همت نه به دنیا، که به عقبی نبود/ عارفِ عاشق شوریده‌ سرگردان را (بدایع، 722) - باغ فردوس میارای که ما رندان را/ سر آن نیست که در دامن حور آویزیم (بدایع، 737)


3
ـ عارف از لذات جسمانی به لذات روحانی روی آورده است. (فصل6)
سعدی می‌گوید: خور و خواب و خشم و شهوت، شَغَب است و جهل و ظلمت/ حَیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت. (بدایع، 726) - عشق آدمیت است، اگر این ذوق در تو نیست/ هم‌شرکتی به خوردن و خفتن دواب را - قوم از شراب مست و ز منظور بی‌نصیب/ من مست از او، چنان‌که نخواهم شراب را (بدایع، 362) - اگر لذتِ ترک لذت بدانی/ دگر شهوت نفس، ‌لذت نخوانی - هزاران در از خلق بر خود ببندی/ گرت باز باشد دری آسمانی - سفرهای عِلوی کند مرغ جانت/ گر از چنبر آز بازش بخوانی (طیبات، 742)


4
ـ عارف اهل زهد و عبادتِ با حضور قلب است و به یاری نغمه‌های دل‌انگیز و موعظه‌های مؤثر، بر نفس اماره چیره می‌شود. اندیشه‌های ظریف و عشقِ آمیخته با پاکدامنی، روحش را لطیف و آماده‌ پذیرفتن تنبه و آگاهی می‌سازد. (فصل8) در این زمینه کافی است به مطالب بسیاری که سعدی درباره زهد و قناعت و ارزش عبادت آگاهانه، و موسیقی و سماع و آثار روحی و معنوی‌اش گفته، اشاره کرد؛ مثلاً «گفتار اندر سماع اهل دل و تقریر حق و باطل آن» (بو، 1900ـ1927 و گل، ب2، ح26) و موارد بسیاری که در غزلیات آورده است. درباره موعظه‌ مؤثر نیز باید به مطالب فراوان مربوط به خوی واعظانه‌ او مراجعه نمود. درباره عشق پیراسته از شوائب نفسانی و تأثیرش در برانگیختن شور و شوق روحانی و تأثیر حسن و اعتدال و زیبایی.


5
ـ چون اراده و ریاضت به حد معینی برسد، خلسه‌هایی پدید می‌آید و نوری گذرا بر دل می‌تابد که اصطلاحاً «وقت» نامیده می‌شود. با تداوم ریاضت و تمرین، این حالات افزایش می‌یابد. (فصل9) وقت پایدار نیست و همچون برق جهنده است؛ از این رو باید وجودش را غنیمت شمرد و با تمرین بیشتر بر دوامش افزود.


سعدی می‌نویسد: «سیدالمرسلین علیه‌السلام فرمود که: لی مع الله وقتٌ لا یسَعُنی فیه ملکٌ مقربٌ و لا نبی مرسل: [مرا با خداوند تعالی وقتی است که در آن هیچ فرشته‌ مقرب و یا پیغمبر مرسلی نمی‌گنجد] و نگفت: علی‌الدوام...


بگفت: احوال ما برق جهان است/ دمی پیدا و دیگر دم نهان است» (گل،‌ ب2، ح9) - گر به همه عمر خویش با تو برآرم «دمی»/ حاصل عمر آن دم است،‌ باقی ایام رفت (طیبات، 411) - هر دم که در حضور عزیزی برآوری/ دریاب کز حیات جهان، حاصل آن دم است (قدیم، 388) - سعدیا، عمر عزیز است،‌ به غفلت مگذار/ وقت فرصت نشود فوت، مگر نادان را (بدایع، 722) - وصیت همین است جان بـرادر/ که: اوقات ضایع مکن تا توانی (طیبات، 742) - دمی با دوست در خلوت، بهْ از صد سال در عشرت/ من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم (طیبات، 512)


6
ـ به‌تدریج این حالت در غیر اوقات ریاضت هم برای عارف پیش می‌آید؛ چنان‌که از دیدن هر چیزی متوجه عالم بالا می‌شود و نزدیک است که حق را در همه چیز ببیند. (فصل10) - به هر چه درنگرم، نقش روی او بینم/ که دیده در همه عالم بدین صفت، هوسی؟ (بدایع، 574) - چشم کوته‌نظران بر ورق صوتِ خوبان/ خط همی بیند و عارف، قلم صنع خدا را (طیبات، 361) - شاهد ما را نه هر چشمی چنان بیند که هست/ صنع را آیینه‌ای باید که بر وی زنگ نیست (خواتیم، 403) - از تو با مصلحت خویش نمی‌پردازم/ که محال است که در خود نگرد هر که تو دید (طیبات، 458) - روی تو خوش می‌نماید آینه‌ ما/ کاینه پاکیزه است و روی تو زیبا - چون می روشن در آبگینه‌ صافی/ خوی جمیل از جمال روی تو پیدا - مرد تماشای باغ حسن تو سعدی‌ست/ دست، فرومایگان برند به یغما (طیبات، 360) - همه عالم جمال طلعت اوست/ تا که را چشم این نظر باشد - کس ندانم که دل بدو ندهد/ مگر آن کس که بی‌بصر باشد - عاشقان کشتگان معشوقند/ هر که زنده‌ست، در خطر باشد (طیبات، 428)


7
ـ به سبب این حالات، ‌ممکن است سالک آرامش خود را از دست بدهد؛ به گونه‌ای که اطرافیان متوجه دگرگونی وضعش بشوند. (فصل11) سخن عشق تو بی‌آنکه برآید به زبانم/ رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم - گاه گویم که بنالم ز پریشانی خاطر/ بازگویم که: عیان است، چه حاجت به بیانم؟ (بدایع، 513) - گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست/ رنگ رخسار خبر می‌دهد از سرّ ضمیر (طیبات، 472) - به صبر خواستم احوال عشق پوشیدن/ دگر به گِل نتوانستم آفتاب اندود (بدایع،451) - غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم/ تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی (طیبات، 588) - میسرت نشود سرّ عشق پوشیدن/ که عاقبت بکند رنگ روی غمّازی (خواتیم، 573) - غم عشق اگر بکوشم که ز دوستان بپوشم/ سخنان سوزناکم بدهد بر آن گواهی (بدایع، 594) - غمت چگونه بپوشم که دیده بر رویت/ همی گواهی بر من دهد به کذابی - مرا تو بر سر آتش نشانده‌ای، عجب آنک/ منم در آتش و از حال من تو در تابی (ملمعات، 551) - عمرها در سینه پنهان داشتم اسرار دل/ نقطه‌ سرّ عاقبت بیرون شد از پرگار دل (خواتیم، 734) - گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون/ پنهان نمی‌ماند که خون، بر آستانم می‌رود (طیبات، 456) - آن بهْ که نظر باشد و گفتار نباشد/ تا مدعی اندر پس دیوار نباشد - ای دوست، برآور دری از خلق به رویم/ تا هیچ کسم واقف اسرار نباشد - می ‌خواهم و معشوق و زمینی و زمانی/ کو باشد و من باشم و اغیار نباشد (طیبات، 432) - بارت بکشم که «مرد معنی»/ درباخت سر و سپر نینداخت - جان داد و درون به خلق ننمود/ خون خورد و سخن به در نینداخت (ترجیعات، 604)


8
ـ با استمرار ریاضت، حالات معنوی عارف می‌پاید و دوام می‌یابد؛ چنان‌که گویی پیوسته همنشین حق است و آشنایی ثابتی برقرار می‌گردد و چون این حال از او گرفته شود، اندوهگین و حیران می‌شود. (فصل12) ‌سعدی می‌گوید: «مشاهده الابرار بین التجلی و الاِستتار. می‌نمایند و می‌ربایند. دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی/ بازارِ خویش و آتش ما تیز می‌کنی... بگفت: احوال ما برق جهان است/ دمی پیدا و دیگر دم نهان است + اگر درویش در حالی بماندی/ سرِ دست از دو عالم برفشاندی.» (گل، ب2، ح9) - روز وصلم قرار دیدن نیست/ شب هجرانم آرمیدن نیست - طاقت سر بریدنم باشد/ وز حبیبم سرِ بریدن نیست (طیبات، 405) - خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟/ طاقت بار فراق این همه ایامم نیست - خالی از ذکر تو عضوی، چه حکایت باشد؟/ سر مویی به غلط در همه اندامم نیست - میل آن دانه‌ خالم نظری بیش نبود/ چون بدیدم، رهِ بیرون شدن از دامم نیست - چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم/ به همین دیده‌ سر، دیدنِ اقوامم نیست - نه به زرق آمده‌ام تا به ملامت بروم/ بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست (طیبات، 404) - ای مرهم ریش و مونس جانم/ چندین به مفارقت مرنجانم - ای راحت اندرون مجروحم/ جمعیت خاطر پریشانم - ... یک روز به بندگی قبولم کن/ روز دگرم ببین که سلطانم - گویند: صبور باش از او سعدی/ بارش بکشم که صبر نتوانم (خواتیم، 513) - آن عجب نیست که سرگشته بود طالب دوست/ عجب این است که من واصل و سرگردانم - هر نصیحت که کنی، بشنوم ای یار عزیز/ صبرم از دوست مفرمای که من نتوانم - گر به تشریفِ قبولم بنوازی، ملکم/ ور به تازانه‌ قهرم بزنی، شیطانم (خواتیم، 512) - هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم/ نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم (طیبات، 580)


9
ـ در مرحله‌ بالاتر، حالات معنوی عارف پوشیده‌تر است و دیگر در سیما و اندامش نمایان نمی‌شود و هو غائبٌ حاضراً و هو ظاعنٌ مقیما: با اینکه حاضر است، غایب است و با اینکه در حال سیر است، نشسته به نظر می‌رسد. (فصل13) سعدی می‌گوید: ظاهرم با جمع و خاطر جای دیگر می‌شود. (طیبات، 458) - هرگز وجود حاضرِ غایب شنیده‌ای؟/ من در میان جمع و دلم جای دیگر است - ابنای روزگار به صحرا روند و باغ/ صحرا و باغ زنده‌دلان کوی دلبر است (طیبات، 383) - وین طُرفه‌تر که تا دل من دردمند توست/ حاضر نبوده یک دم و غایب نگشته‌ای (بدایع،541) - دردا که بپختیم در این سوز نهانی/ وان را خبر از آتش ما نیست که خام است (طیبات، 388) - مشتغل توام چنان، کز همه چیز غایبم/ مفتکر توام چنان،‌ کز همه خلق غافلم (بدایع، 509)


10
ـ عارف بی‌آنکه بخواهد، از هر چیزی متوجه حق می‌شود و از ظاهر به باطن می‌گراید و اطرافیان از این امر غافلند. (فصل15) به قول سعدی: به هر چه درنگرم، نقش روی او بینم. (بدایع،574) - معانی است در زیر حرف سیاه/ چو در پرده معشوق و در میغ، ماه (بو، 3229) - دل پیش تو و دیده به جای دگرستم/ تا خصم نداند که تو را می‌نگرستم - روزی به درآیم من از این پرده‌ ناموس/ هر جا که بتی چون تو ببینم، بپرستم - تا ذوق درونم خبری می‌دهد از دوست/ از طعنه دشمن به خدا گر خبرستم (طیبات، 495) - نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول/ معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست - خوش است نام تو بردن، ولی دریغ بود/ در این سخن که بخواهند برد دست به دست (طیبات، 374) - اگر هوشمندی، به معنی گرای/ که معنی بماند ز صورت به جای (بو، 1125) - هر صفتی را دلیل معرفتی هست/ روی تو بر قدرت خدای، دلایل - نام تو می‌رفت و عارفان بشنیدند/ هر دو به رقص آمدند: سامع و قائل (طیبات، 487)

 

 

 

منبع: روزنامه اطلاعات؛ چهارشنبه 24 آذرماه 1400

 

 

 

 

 

۲۰۰۰

ارسال نظر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم اینجا کلیک کنید.

همدان - بنای آرامگاه بوعلی‌سینا - ساختمان اداری بنیاد بوعلی‌سینا

 ۹۸۸۱۳۸۲۶۳۲۵۰+ -  ۹۸۸۱۳۸۲۷۵۰۶۲+

info@buali.ir

برای دریافت پیامک‌های بهداشتی در زمینه طب سینوی، کلمه طب را به شماره ۳۰۰۰۱۸۱۹ ارسال کنید