مقالات

زندگی و اندیشه‌ها

دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن  ۱۴۰۱/۰۳/۲۵
زندگی و اندیشه‌ها
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

 

 

شاید بتوان ادعا کرد بیشترین آثار مرحوم دکتر اسلامی ندوشن در روزنامه اطلاعات و در همین صفحه به چاپ رسیده باشد، دست کم در سالیان پس از انقلاب. در باره این متفکر خوش‌قلم و پرخواننده مطالب بسیاری در دست است که یکی از مهمترین و جامع‌ترینشان، کتاب «زندگی عشق و دیگر هیچ» است (انتشارات اطلاعات) با پرسش‌های آقای کریم فیضی و پاسخ‌های آقای دکتر اسلامی که در زمینه‌های مختلف سخن گفته‌اند. آنچه در زیر می‌آید، بخشی از این کتاب است با حذف پرسش‌ها:

 

من همانم که بودم

هیچ‏کس شاید از کیستى خودش مطلع نباشد. آدم دو شخصیت دارد: یکى شخصیتى است که‏ خودش خودش را مى‏بیند و دیگر شخصیتى که دیگران از او مى‏بینند و این دو ممکن است که چندان هم به هم نزدیک نباشند. نوع مناسب‏ شخصیت این است که این دو چهره، فاصله زیادى از همدیگر نداشته باشند. موضوع کیستى انسان ساده نیست؛ به‌آسانى نمى‏توان از این ‏موضوع حرف زد. آدمى در عین حال متغیر هم هست. انسان در یک شرایط به ‏نوعى است و در شرایط دیگر ممکن است نوعى دیگر باشد. ‏انسان چیز ثابتی نیست که خودش را یک‏جور ببیند و بگوید که کیست؛ به همین‏جهت، باید با دقت بیشترى به موضوع کیستى انسان نگاه کرد.

 

به ‏طور کلى آدمیزاد در مورد خودش اغماض دارد؛ یعنى خود و خطاهایش را توجیه مى‏کند. البته چاره‏اى هم ندارد، چون اگر چنین نباشد، با خودش قهر خواهد کرد. در مجموع انسان باید به حرفى که درباره ‏خودش مى‏زند، با احتیاط نگاه کند. این است که در شرایط مختلفى که زندگى در آن ‏واقع مى‏شود و دوران مختلفى که فرد در آن زندگى مى‏کند، اوضاع و احوال همواره ‏متفاوت است. همین سى سال اخیر را اگر در نظیر بگیریم، با پیش از خودش فرق ‏کرده است. قبل از آن نیز به گونه‏اى است که با پیش از خود تفاوت دارد. هر یک از اینها بوته آزمایشى است.

 

انسان‏ها برحسب زمان، تفاوت‏هایى را مى‏بینند و خودشان هم تفاوت ‏مى‏کنند. اشخاص بسیار کمى را مى‏توان یافت که تفاوت‏هاى زمانه در آنها تأثیر چندانى نگذاشته باشد و آنها از «زى» خودشان بیرون نیایند. با این حال، من این‏ کوشش را داشته‏ام که با تغییر شگرف زمانه، در شخصیت بنیادى خود تغییر ندهم.

 

انسان متغیر است. اصلا انسان خودش یک موجود نسبى است و برحسب اوضاع و احوال زمان تغییر مى‏کند. انسان، همچنین بر حسب دیگران نیز تغییر مى‏کند. مسئله اصلى این است که بعد از اینکه عمرى را پشت سرگذاشت، آیا از خودش راضى است؟ آیا از آنچه بر سرش گذشته رضایت دارد؟ فکر مى‏کند که آیا درست زندگى کرده است؟ این بستگى به این دارد که انسان چقدر مطابق منویات‏ خودش زندگى کرده باشد، نه مطابق مصلحت‏بینى زمان و مثلا جلب منفعت و جلب مقام و جلب موقعیت. این مسائل، انسان را واقعاً از خویشتن خود دور مى‏کند و شخصیت مقطعى به او مى‏دهد، ولى انسان اگر بخواهد مطابق کنه‏ خودش زندگى کند، تغییراتش البته کم خواهد بود. در این چند دهه، ایران دگرگونى‏هاى بزرگى را پشت سر گذاشت، ولى من ‏تغییر به خود ندادم. من هنوز همان کسى هستم که بودم. هنوز حرفهاى خودم را مى‏زنم. زندگى ما روند مشخصى داشته است، به گونه‏اى که در طول همه این سالها، در قالب ‏خودمان مانده‏ایم.

 

بیم‏زدگى‏ تاریخى

انسان نباید در زندگى نوسان داشته باشد، باید محور داشته باشد. اگر انسان در زندگى‏اش محور داشته باشد، احتیاج پیدا نمى‏کند که با هر تغییرى در اوضاع و احوال، خود را عوض کند و برحسب مصلحت زمان قیافه ‏بگیرد تا بتواند ادامه حیات بدهد. خوشبختانه در زندگى من، چنین چیزى ضرورت ‏پیدا نکرد. زمانه البته خیلى بازیگر است و افراد و مردم را بازیگر مى‏کند. برخوردهایى ‏که پدید مى‏آید، نشان مى‏دهد که مردم چقدر بیم‏زده هستند و چقدر به‏ طور لازم و غیر لازم درونشان لرزان است که مبادا این مقدار حق زندگى که در اجتماع به آنها داده شده است، لطمه بخورد! این موضوع بسیار محسوس است. ما با یک بیم‏زدگى‏تاریخى مواجه هستیم. این بیم‏زدگى یک جریان عمومى شده است. اکثریت چنین‏ حالتى دارند. البته تقصیر خودشان هم نیست. فضا، فضایى است نامطمئن که ‏اشخاص نمى‏توانند خودشان را در آن محکم نگاه دارند؛ ناچارند که دائماً خود را با مقتضیات هماهنگ کنند. نگاه مى‏کنند مى‏بینند که آب و هواى اجتماعى چه ‏اجازه‏اى به آنها مى‏دهد و خودشان را مطابق با آن مى‏کنند. اینها مسائلى است که ما در یک دوران متغیر با آنها درگیر بوده‏ایم.

 

سفرها

من هیچ‏وقت از ایران دل نکندم. ما نتوانستیم چنین کارى بکنیم و هرگز چنین فکرى هم ‏نداشتیم، گرچه امکانش بود. رفتن به یک دانشگاه خارجى ‏چیزى بود که امکانش براى من وجود داشت، ولى من هیچ‏وقت چنین فکرى ‏نداشتم. البته اهل سفر بودم و به سفرهاى کوتاه فرهنگى مى‏رفتم. لااقل به 40 کشور در پنج قاره سفر کرده‌ام و تقریباً همه سفرها، یادداشت‏هاى خودشان را دارند. این یادداشت‏ها موجود است، هرچند که تنظیم نشده‏اند، یا به دلیل اینکه وقتش نبوده یا زمینه‏اش نبوده.

 

«در کشور شوراها» (سفرنامه شوروی) به گونه‏اى صریح پیش‏بینى کردم که حکومت شوروى تغییر خواهد کرد؛ موضوع روشن بود، چون چسبندگى لازم با ملت در رژیم شوروى دیده‏ نمى‏شد. معلوم بود که حکومت استحکام لازم را ندارد. من در اوج نظام شوروى به ‏آن کشور سفر کردم. زمان برژنف بود، مع‏ذلک احساس مى‏شد که حکومت کم‏کمَک‏ در حال رها کردن خود است و جامعه قوام ندارد. در مورد چین هم چنین حالتى ‏احساس کردم. ما با عده‏اى از استادها و سران رژیم آن موقع چین که دوران «انقلاب ‏فرهنگى» بود، بحث مى‏کردیم. مواردى را به آنها یادآورى کردم و گفتم که این‏ مشکلات الان در کار شماست که با وجود آنها، نمى‏توانید راهى را که در پیش دارید، ادامه بدهید و همین‏طور هم شد؛ چون دو سه سال بعد شروع به‏ تغییر جهت‏دادن کردند.

 

آدمى ملاکى براى خود دارد و مسائل جهان را با آن پیش خود محک‏ مى‏زند و مى‏بیند که مسائل چقدر خوانایى دارند و چقدر ندارند. در مورد چین و شوروى چنین شد و درست در آمد. راجع به رژیم پهلوى و حکومت شاهى ‏نیز چنین وضعیتى بود، از 28 مرداد به بعد. من بارها و در موارد متعدد، آنچه لازم‏ بود بگویم، گفتم. از مقدمه کتاب «ایران را از یاد نبریم»، این حرف شروع مى‏شود. زمانى که من آن را مى‏نوشتم، حدود بیست سال قبل از سقوط حکومت شاه ‏بود. در آنجا عنوان کردم که این کار دوام نمى‏آورد و در جاهاى دیگر هم به صورت ‏متعدد این حرف را تکرار کردم، البته با کنایه‏هایى که دریافت آنها مشکل نبود. پایه‏ها لرزان بود و فقط نیازمند زمان بود تا کمى دیرتر یا کمى زودتر فرو بریزد.

 

پایه‏هاى این ملاک، سرشت انسان است که پایه محکمى است، چرا که‏ آدمیزاد نمى‏تواند به سرشت خود پشت کند. مى‏تواند مقدارى انعطاف به خرج‏ بدهد، مى‏تواند چیزى را براى مدتى تحمل کند؛ اما بنیاد سرشت خودش را نمى‏تواند تغییر بدهد. عنصر دیگر «روال اجتماعى» است و این که اوضاع و احوال تا چه اندازه ‏جواب‌دهنده باشد؛ جواب‌دهنده به اجتماع. براى اینکه ما گذشته از سرشت ‏فردى، سرشت اجتماعى هم داریم. اگر مجموعه فردها را روى هم بگذاریم، اجتماع را تشکیل مى‏دهند. این همان سرشت اجتماعى است. بعد از 28 مرداد کاملا محسوس بود که اتفاقى در راه خواهد بود. بعد از آن، مردم دیگر هیچ‏وقت با حکومت یکدل نشدند. قبل از 28 مرداد، امیدها برانگیخته شده بود. البته همیشه مردم، از حکومت‏ها طلبکارند. اما در 28مرداد، روحیه‏ها مقدارى ضربه خورد. از همان زمان معلوم بود که حکومت شاه‏ نمى‏تواند دوام پیدا کند. فقط مسئله زمان مطرح بود. این زمان، 25 سال طول کشید؛ ولى 25 سال در زندگى و تاریخ یک ملت، مدت زیادى نیست، براى اینکه ‏مسئله ایران خیلى پیچیده‏تر از آن است که به آسانى زیر و رو بشود و تغییر پیدا کند. این زمان هر چقدر طولانى‏تر بشود، ضربه‏اش سنگین‏تر خواهد شد و عکس‏العمل شدیدترى پیدا خواهد کرد. حوادث بعدى، در واقع زاییده کودتای 28 مرداد است. سنگ بنا از آنجا گذاشته شد.

 

ایران و تنهایى‏اش

ایران کشورى است که شبیه به هیچ کشورى نیست. کشورى است ‏منحصر به‌فرد. در کتاب «ایران و تنهایى‏اش» این موضوع را بیان کرده‏ام. کشورهاى‏ دیگر در یک سلسله خانواده‌کشورها مى‏گنجند؛ اما ایران در هیچ قالبى که دومى‏ بتواند کنارش بنشیند قرار نمى‏گیرد. البته از جهاتى، ما با تاجیکستان و افغانستان‏ همانندى‏هایى داریم، چون اشتراک زبان و تاریخ در میان است، به‌خصوص با افغانستان؛ اما با این حال، اشتراک‏ها طورى‏ نیست که بتوان گفت ایران و افغانستان کاملا با هم یکسانند. هیچ کشور دیگرى نیست که بتوانیم خودمان را با آن نزدیک بدانیم. بقیه کشورهاى دنیا، هر کدام‏ در رده‏اى قرار مى‏گیرند و مى‏توانند گروهى را تشکیل دهند، اما ایران در هیچ ‏گروهى جا نمى‏گیرد و نمى‏گنجد: خودش است و خودش، با یک وضع و حالت ‏استثنایى!

 

ایران تنهایى خودش را در هر حال حفظ مى‏کند، ولى ممکن است ‏مقدارى تغییرات الزامى براى هماهنگ شدن با دنیا، براى نزدیک شدن به صنعت و علم، در وضعش به‏وجود بیاید. اما در عین حال، ایران عمقى را که دارد، نگه ‏خواهد داشت. ایران نمى‏تواند با هیچ کشور دیگرى، بر سر یک سفره بنشیند. زبان عامل بسیار مهمى است. کشورهاى دیگر با چند کشور دیگر هم زبان هستند، ولى ما کشورى هستیم که تقریبا زبانمان تنهاست؛ همچنین ادبیات و تاریخ و سوابق ایران هم تنهاست و خاص خودش. اینها چیزهایى است که ایران را تقریباً منفرد کرده است.

 

ریشه‌ها و تجدد

من از سنت دفاع نمى‏کنم. چیزى که شما به آن مى‏گویید دفاع از سنت، از نظر من دفاع از ریشه است. اگر در مواردى اشاره به این موضوع داشته‏ام، به این ‏منظور بوده که ریشه‏ها از دست نرود؛ البته ریشه‏ها نباید مانع از آن باشند که ما متجدد یا صنعتى و نو بشویم و اقتصاد جدید داشته باشیم. چنین چیزى را نمى‏خواهم بگویم؛ اما همین ریشه‏هاست که کار را روى یک پایه قرار مى‏دهد؛ مملکت را از گذشته دورى که در آن بوده و در آن جا افتاده است، ریشه‏کن نمى‏کند، ولو به ‏طور ناآگاه ما به طرف آن کشیده مى‏شویم. به چنین گذشته‏اى نمى‏توان پشت‏ کرد و نمى‏توان رهایش کرد. اگر چنین کارى بکنیم، در فضا معلق مى‏مانیم. منظور من‏ این است که دست از ریشه کشیده نشود.

 

من همیشه از دو چیز صحبت کرده‏ام: یکى ریشه است و دیگرى هماهنگ‏شدن با دنیاى امروز. این دو با هم مغایر نیستند و باید همراه باشند. ما ناچاریم که با دنیا همراه و همقدم بشویم. در عین حال، باید ریشه‏هاى خودمان را حفظ کنیم، تا یکدفعه از جا کنده نشویم. اگر چنین اتفاقى بیفتد، آهنگ کار از دست مى‏رود؛ بنابراین باید روى این دو پایه حرکت کرد. به همین دلیل است که معتقدم تاریخ ایران باید شناخته شود و مورد مداقه قرار گیرد. همچنین باید به ادبیات و فکر ایرانى توجه کرد و دانست ‏چیست و چگونه است. البته اگر نقایصى هم هست، اصلاح شود و چیزهایى که مناسب حال امروز نیست، کنار گذاشته شود و «آگاهى تاریخى» براى جامعه ایرانى حاصل شود تا روى یک خط روشن حرکت ‏کند. این چیزى است که کشور باید به آن برسد؛ نوعى خودشناسى و یافتن پاسخ به این پرسش‏ها که: ما کیستیم و چیستیم؟ وگرنه گمشده خواهیم ‏بود، کما اینکه این علائم گمشدگى و سرگردانى دیده مى‏شود. مثالش هم این است ‏که یکدفعه از تجدد افراطى سابق به ضد آن روى مى‏آوریم. این به خاطر آن است که ریشه‏ها درست به حساب آورده نشده‏اند تا معلوم ‏شود که چه باید باشند.

 

اصل قضیه این است که ایران مى‏خواهد زندگى‏کند. ما باید زندگى کنیم و حداقل راه و رسم زندگى را داشته باشیم و درک کنیم. ضرورت زندگى، ایرانى را وادار مى‏کند که آگاهى برایش حاصل شود. الان روش ‏زندگى براى جوان ایرانى، زیر علامت سؤال است. جوان‌ها مى‏خواهند زندگى را از زیر سؤال بیرون بیاورند. این واقعیت است. یک مقدار پرسش وجود دارد که ناظر به‏ این است که: مملکت چه راهى در پیش گرفته است و به کجا مى‏خواهد برود؟ این‏ حالت ادامه خواهد یافت و خاموش نخواهد شد، چون پاى سرنوشت یک ملت در میان است. در درون همین مسائل، ممکن است چیزهایى بیرون بیاید. از این رو در حال جستجوست. هم‌اکنون به‏ طور مبهم یک نوع آگاهى حاصل شده است که حول محور «چه‏ راهى در پیش باید گرفت؟» مى‏چرخد.

 

نفت

باید گفت این ماده، قوا و استعداد ایرانى را دستخوش اختلال کرده است. از دهه‏ها قبل، همه توجه‏ها به طرف نفت ‏رفته و همین، اقتصاد مردم را نفتى کرده است؛ یعنى یک درآمد ارزان و آسان، توجه‏ها را به خودش معطوف داشته. تجددِ بیش از ظرفیت دوره شاهى، زاییده‏ نفت بود. بعد از «ملى شدن صنعت نفت»، تکیه حکومت‏ها روى درآمد نفتى بود و بنابراین بسیارى از چیزها فراموش شد. متأسفانه نوعى حالت «نفت‏زدگى» ایجاد شده است. هیچ ‏یک از کشورهاى نفتى، جریان طبیعى و راحت ندارند. عربستان سعودى علاوه بر نفت، متکى به درآمدهاى مکه و مدینه هم هست. شیخ‏نشین‏هاى خلیج فارس را هم که نمى‏توان آنها را کشور به‏شمار آورد. آنها بیشتر شبیه یک ایستگاه نفتى هستند! ایران یک کشور است، ولى وجود نفت، وضعش را به هم ریخته است. کشورهاى دیگرى مثل نروژ و انگلیس که نفت دارند، جلوى نفت‌زدگى را گرفته‏اند، آنها صنعت هم دارند و به درآمدهاى دیگر تکیه ‏کرده‏اند و مسائل دیگرى هم برایشان مطرح است.

 

افراد سالم و معتدل

مردان باکفایت تا حدود زیادى زاییده اوضاع و احوال اجتماعى هستند. اوضاع کشور باید سامان پذیرد و زمینه را براى حضور چنان مردانى فراهم کند. در این 80 سال، اوضاع طورى بوده که یا عده‏اى میرزابنویس مطیع پرورش‏یافته‏اند در حد مدیرکل و رئیس، یا افراد طغیانى و عصیانى که هر دو، دو جهتِ ‏رکود و افراط را نشان مى‏دهند. افراد سالم و معتدل و معقول، چندان زمینه‏اى ‏نداشته‏اند و اگر هم بوده‏اند، در گوشه‏اى افتاده‏اند و براى خودشان بوده‏اند و تأثیر اجتماعى نداشته‏اند. وقتى زمینه نباشد، مجالى هم براى این افراد نخواهد بود تا بتوانند سر بیرون بیاورند و کارى بکنند. البته عده‏اى وجود داشته‏اند که احساس مسئولیت و جدى بودن و احساس اینکه مملکت باید بر سر پا باشد، داشته باشند؛ اما باید زمینه‏اى فراهم باشد که این افراد با احساس و توانمند بتوانند در صحنه حاضر شوند.

 

برخورد قدیم و جدید

ما یک زندگى سنتى چندین هزارساله داشتیم که کسانى که ‏امروز سنى از آنها گذشته است، این موضوع را تجربه کرده‏اند. بعد جامعه به یکباره به زندگى جدید افتاد و نوع زندگى صنعتى و تکنیکى به‏وجود آمد که ‏تقریبا باعث شد سراپاى آن زندگى سنتى دگرگون شود؛ بنابراین کسانى که شاهد برخورد قدیم و جدید بوده‏اند، هم زمان گذشته را تجربه‏ کرده‏اند، هم زمان حال را. الان کسانى که از نسل گذشته به ‏شمار مى‏روند، سوار هواپیما مى‏شوند و به آن سر دنیا مى‏روند: آمریکا، اروپا، استرالیا، کانادا... طبعا در هر کجاى دنیا هم که هستند، مطابق زندگى فرنگى‏ها زندگى مى‏کنند و وضع زندگى‏ خانوادگیشان هم تا حدودى شبیه زندگى فرنگى‏هاست: روزنامه مى‏خوانند، از اینترنت استفاده مى‏کنند و از انواع و اقسام وسایل گوناگونى که هست، استفاده ‏مى‏کنند، مانند موبایل، کامپیوتر و...

 

در برخورد قدیم و جدید، این معنى نهفته است که دو نوع زندگى تجربه شده. در عالم فکر نیز همین اتفاق افتاده است: ما هم ناصرخسرو و فرخى‏ سیستانى را مى‏خوانیم، هم آثار نویسندگان جدید، رمان جدید و فیلم‏هاى جدید را مى‏بینیم که هر یک از دیگرى به‌کلى متفاوتند و زندگى دیگرى را عرضه مى‏کنند و ما با هر سروکار داریم. در ایران، در گذشته «شعر نو» معنى نداشت. در سنت فکرى و ادبى ایران، رمان‏نویسى و نمایشنامه‏نویسى هم معنى نداشت. این کارها همه تازه است. در گذشته نمایش و تئاتر و فیلم نبود، در حالى که حالا انواع و اقسام فیلم‏ براى ما مطرح است و طیفهاى مختلفى از فیلمسازان در بین ما وجود دارند. این ‏کار جریان فکرى است و نشان مى‏دهد فکر عوض شده است.

 

منظورم این است که برخورد قدیم و جدید، زندگى ما را شکل داده است که ‏به‌کلى با زندگى پدران ما فرق دارد و آیندگان هم البته این نوع زندگى را که ما پشت ‏سر گذاشته‏ایم، نخواهند داشت؛ براى اینکه تجربه زندگى سنتى گذشته را نداشته‏اند و ندیده‏اند. به همین قیاس، زندگى گذشته هیچ ‏وقت براى آیندگان مطرح نخواهد شد. در این میان، عده‏اى معین هستند که روى خط خاصى زندگى کرده‌اند، یعنى در نزد آنها، دو سوى زندگى قدیم و جدید به هم وصل شد: هم این سوى‏ زندگى را دیدند و هم آن سوى زندگى را. این خط، فقط مربوط به آنهاست و نسل دیگرى این حالت را نخواهد داشت ‏و آنچه ما در گذشته دیدیم، نخواهد دید. این است که این موضوع واقعا مى‏تواند براى آن نسل یک امتیاز محسوب شود.

 

زندگی و سیاست

سیاست، جریان ‏اجتماعى را عوض مى‏کند و مسیرهاى اجتماعى تازه‏اى ایجاد مى‏کند، به‌خصوص با در نظر گرفتن این نکته که ایرانى‏ها وابستگى زیادى به سیاست دارند؛ چشم مى‏دوزند تا ببینند سیاست چه مى‏خواهد و بعد زندگى خود را با آن‏ تطبیق مى‏دهند. ایرانى‏ها همیشه از اینکه زندگى در عدم تطابق با سیاست موجود باشد، ترس داشته‏اند. این است که زندگى ایرانى طبیعتا با تغییر سیاست عوض ‏مى‏شود؛ برای مثال در دوره‏ رضاشاه، یک ژاندارم وارد بازار که مى‏شد، تمام بازار را قرق مى‏کرد. هیچ کس جرأت نمى‏کرد مخالف میل او عملى انجام بدهد. بعد از او، موضوع عوض شد و در مواردى عکس آن پیش آمد. ایرانى‏ها نگاه مى‏کنند ببینند سیاست چه ‏مى‏خواهد و خیلى زود آن را درک مى‏کنند و خودشان را تطبیق مى‏دهند، در عین آنکه در دل خود اندیشه دیگرى دارند.

 

زندگى ایرانى در هر دوره‏اى، اقتضایى داشته است؛ از این رو نوسان زندگى‌‏اش زیاد است و نمى‏تواند به خود ثبات بگیرد. ایرانى با زندگى با ثبات کمتر مواجه ‏بوده. نگاه‏ها به این سمت بوده که قدرت چه مى‏خواهد و این سؤال برایش ‏مطرح بوده که: چرا براى خود دردسر بخرم؟ همه اینها به علت نبودن فضاى ‏باز است؛ بنابراین به این موضوع عادت کرده است که به اصول‏ چندان کارى نداشته باشد؛ به گردش زمانه توجه کند! روان‏شناسى اجتماعى زندگى ایرانى، سیال است. به محض اینکه تغییرى ایجاد مى‏شود، آناً مسیر زندگى تغییر مى‏کند. زندگى ما طى چندین قرن چنین حالتى داشته، ولى به مرور زمان، با آمدن تجدد شتاب ‏گرفته، به این صورت که مسیر تجدد را دنبال کرده و به جوهره آن نرسیده است. این نوسان آنقدر ادامه خواهد داشت تا تجدد کار خود را انجام دهد و غلبه کند.

 

 

 

 

منبع: روزنامه اطلاعات؛ 25 اردیبهشت‌ماه 1401

 

 

 

 

 

 

۱۰۱۴

ارسال نظر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم اینجا کلیک کنید.

همدان - بنای آرامگاه بوعلی‌سینا - ساختمان اداری بنیاد بوعلی‌سینا

 ۹۸۸۱۳۸۲۶۳۲۵۰+ -  ۹۸۸۱۳۸۲۷۵۰۶۲+

info@buali.ir

برای دریافت پیامک‌های بهداشتی در زمینه طب سینوی، کلمه طب را به شماره ۳۰۰۰۱۸۱۹ ارسال کنید