فیلسوف اعظم و فقیه معظم

فیلسوف اعظم و فقیه معظم
دکتر مهدی محقق ـ رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی

 

 

 

یکی از مواهب علیّة الهی، نسبت به این کمترین بنده خود، این بود که او را در عنفوان جوانی و ریعان شباب، در برابر تنی چند از «اساطین» حکمت و پایه‌های فضیلت قرارداد؛ که نه تنها از علم سرشار آنان استفاده می‌کرد، بلکه از انفاس قدسیه هر یک، به اندازه استعداد و طاقت خود بهره‌مند می‌گردید و همواره آرزومند بود که روزی فرارسد تا بتواند عشری از معشارهای محبتی را که در حق او روا داشته بودند جبران کند.

 

خداوند این خواسته روحانی او را اجابت کرد و نخست او موفق شد کتابهای «همایی‌نامه» و «جشن‌نامه مدرس رضوی» و «یادنامه ادیب نیشابوری» و «آرام‌نامه» را با پایمردی و کوشش خود، به احترام آن بزرگان، به اهل علم عرضه دارد و در این چند سال اخیر نیز که خدمتگزاری انجمن آثار و مفاخر فرهنگی به او محول گردید، از چند مجلس بزرگداشت و نشر زندگی‌نامه، چهار مجلس را ویژه استادانی گردانید که مستقیماً و مباشرتاً نزد آنان تلمذ کرده بود، یعنی مرحومان میرزامهدی مدرس آشتیانی و شیخ حسینعلی راشد و میرزا محمدعلی مدرس تبریزی و شیخ محمد تقی آملی که زندگی‌نامه‌های شماره ۱۳، ۱۵، ۲۳ و ۲۷ به ترتیب اختصاص به این بزرگان دارد.

اکنون از خداوند بسیار سپاسگزار است که این توفیق را به او ارزانی داشته که از استادی بزرگوار که سالها پیش، شریف‌ترین علم، یعنی «علم الهی» را که ریاست کبری بر سایر علوم دارد، نزد او فرا گرفته و دعای خیر او را در این مدت چراغ راه خود ساخته و از میامین و برکات وجود او به توفیقات و سعادات بسیاری نائل آمده (یعنی مرحوم استاد سید محمد کاظم عصار لواسانی تهرانی) قدردانی به عمل آورد.

شوق آموختن فلسفه

در سال ۱۳۲۶ که برای فرا گرفتن زبان و ادبیات و صرف و نحو عربی نزد استاد شیخ محمدتقی ادیب نیشابوری به مشهد مقدس مشرف گردیدم، پس از قضای وطر از آن علوم، انگیزة درونی مرا به تحصیل فلسفه، که هدف آن تشبه به خداوند و دانستن حقایق موجودات است، شایق ساخت؛ ولی متأسفانه فضای «ضد فلسفه» خراسان مرا از آن مطلوب باز می‌داشت؛ زیرا برخی از بزرگان آن دیار که من از جهت قدس و تقوا تحت تأثیر آنان قرار داشتم، با فلسفه مخالفتی آشکارا داشتند و من صواب آن دیدم که مشهد را ترک و به جانب تهران بیایم (به‌ویژه آنکه پیش از رفتن به مشهد، از محضر مبارک میرزامهدی مدرس آشتیانی در مدرسة سپهسالار قدیم که مجاور مدرسه خان مروی از نواحی «عودلاجان» تهران است، برخوردار شده بودم).

در مراجعت از مشهد به جهت ورود به دانشکدة معقول و منقول در مدرسة عالی سپهسالار (شهید مطهری کنونی) نیز به تحصیلات طلبگی پرداختم. در آن زمان مرحوم ظهیرالاسلام، نیابت تولیت آن مدرسه، نظم نوینی به برنامه‌ها داده و آن تشکیلات را به نام «دانشگاه روحانی» نامیده و تنی چند از استادان مبرز را برای تدریس در آنجا فرا خوانده بود ـ که یکی از برجسته‌ترین آنان مرحوم سید محمدکاظم عصار بود.

پدر سید محمدکاظم عصار، سید محمد بن محمود حسینی لواسانی تهرانی معروف به «عصار» است که در مشهد ساکن بوده و در سال ۱۳۵۶ قمری وفات یافته است. از سید محمد عصار آثاری از جمله «حواشی بر قواعد و کشف الفوائد» علامه حلی و «تعلیقاتی بر شرح منظومه» حاج ملا هادی سبزواری باقی مانده، و نیز شرح حالی از خود (هفت‌سال پیش از وفاتش) نوشته، که نسخه‌ای از آن در کتابخانه آستان قدس رضوی موجود است.

تدریس و منش عصار

این سید شریف (محمد کاظم عصار) که رتبة استادی در دانشگاه تهران داشت و کلیات مسائل فلسفی را برای دانشجویان رشتة فلسفه و ادبیات درس می‌داد، تدریس در مدرسة سپهسالار را بر سیاق و روش حوزه‌های علمیه قرار داده بود و کتاب شرح غرر الفرائد، یعنی شرح منظومه حاج ملا هادی سبزواری را هفته‌ای پنج روز، از ساعت ده تا دوازده صبح، در مدرسی که در حیاط کوچک (واقع در ضلع جنوب شرقی آن مدرسه قرار داشت) درس می‌داد. در این درس، شمار بسیاری از طلاب جوان معمم و غیر معمم شرکت می‌کردند که از جمله آنان شیخ محمدرضا ربانی تربتی و آقایان نصرالله و نورالله شاه‌آبادی، فرزندان عارف بزرگ شیخ محمدعلی شاه‌آبادی، و شیح محمدجواد مناقبی بودند که من با آنان مذاکره و مباحثه‌ای هم داشتم.

مرحوم عصار همواره با سیمای گشاده ونیم‌خند و ذکرگویان وارد مدرس می‌شد و این ذکر و تسبیح برای او در غیر مواقع تدریس و صحبت با دیگران، دائمی بود. او که به حاج ملاهادی سبزواری ارادتی خاص داشت، با تمام وجود به تحلیل اندیشه‌های عالمانه و عارفانه او می‌پرداخت و به قول عامه، در این امر «سنگ تمام‌» می‌گذاشت. این نکته را لازم می‌دانم یادآور شوم که او حاج ملا هادی سبزواری را بر پدر خود، که او نیز عالمی بزرگوار و پرمایه بود، مقدم می‌داشت و داستان زیر، مؤید این مطلب است:

در طی سالهای ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۷ که من در مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل واقع در مونترال از بلاد کانادا، به تدریس کلام و فلسفة شیعه اشتغال داشتم، موفق شدم که بخش الهی عام و جوهر و عرض شرح منظومة حکمت سبزواری را با همکاری «پروفسور ایزوتسو» به زبان انگلیسی ترجمه کنم و تا آن وقت از متن عربی کتاب، فقط چاپ سنگی ناصرالدین شاهی در دسترس طلاب بود. از این جهت تصمیم‌گرفتیم که متن را نیز به صورتی منقّح با برگزیده‌ای از حواشی و تعلیقات بزرگان، همراه با فرهنگ اصطلاحات فسلفی و معادل انگلیسی آنها منتشر سازیم.

در گزینش حواشی و تعلیقات از یادداشت‌های خود سبزواری و هیدجی و شیخ محمدتقی آملی استفاده کردیم و نشر تعلیقات مرحوم میرزا مهدی مدرس آشتیانی را جداگانه در برنامه کار قرار دادیم، که این امر با همکاری مرحوم عبدالجواد فلاطوری به انجام رسید و در سال ۱۳۵۳ چاپ و منتشر گردید. در کتابخانه آستان قدس رضوی کتابی از مرحوم سیدمحمد عصار ـ پدر استاد سید محمد کاظم عصار ـ یافتم که در آن به نقد شرح منظومه سبزواری پرداخته و نحوة عرضه مطالب فلسفی را به گونه‌ای دیگر پیشنهاد کرده بود.

من در این اندیشه بودم که این تصمیم را با استادم عصار، درمیان بگذارم و یقین داشتم از اینکه اثری از پدر او چاپ و منتشر خواهد شد، خوشحال می‌شود و مرا بر این عمل تشویق می‌نماید. وقتی این امر را بر او عرضه داشتم، رنگ چهرة خندان او زرد گردید و حالت ناخشنودی در سیمایش آشکار گشت و در همان حال فرمود: «نورانیت حاج ملاهادی را با این مطالب نمی‌توان پوشانید. من در سفری که به خراسان رفتم، آقا چند صفحه‌ای از این کتاب را بر من خواندند که من یارای شنیدن بقیه را نداشتم و ایشان هم بر موضع طرفداری من از حاج ملاهادی واقف گشتند و سخن را دنبال نفرمودند.»

سید محمد عصار در کتاب خود ایراداتی بر سبزواری وارد ساخته و در برابر ابیات منظومه حاجی، ابیاتی را از خود پیشنهاد کرده است؛ از جمله به جای:

معرف الوجود شرح الاسم               و لیس بالحد و لا بالرسم

 

بیت زیر را پیشنهاد کرده است:‌

بداهه الوجود فی الاکوان                مغن عن التعریف و البرهان

 

و به جای این بیت:

ان الوجود عندنا اصیل                    دلیل من خالفنا علیل

 

بیت زیر را پیشنهاد کرده است:

اصاله الماهیه احتمالا                    لا یستحق البحث والجدالا

 

با یک نظر اجمالی می‌توان حکم کرد که در این اختلاف پدر و فرزند، حق با دومی بوده است و گفته ارسطو را به یاد می‌آورد که گفته است: «حق و افلاطون هر دو را دوست می‌دارم، ولی حق را بیشتر دوست دارم.» و همچنین این داستان آدمی را به یاد گفته مؤلفان رسائل اخوان‌الصفا می‌اندازد که می‌گفتند: «ما استادان خود را که مربی جان ما هستند، بر پدران خود که جسم ما را پرورش داده‌اند مقدم می‌داریم.»

در سال ۱۳۲۸ مرحوم عصار در همان مدرسه، کتاب کفایه‌الاصول آخوند ملا محمد کاظم خراسانی را تدریس می‌فرمود که در آن فقط من و مرحوم سید محمدرضا علوی تهرانی شرکت می‌کردیم. درس استاد چنان اثر خوب در من باقی گذاشت که سالها بعد، من معالم الاصول را کتاب درسی در دانشگاه مک‌گیل قرار دادم و باب اوامر و نواهی آن را به انگلیسی ترجمه کردم و با مبانی علم زبان‌شناسی و معنی‌شناسی تطبیق دادم و در همة اینها افادات و افاضات استاد الهام‌بخش من و چراغ راهم بود: «این هم از برکت برامکه بود».

روش تدریس

عصار در تدریس فلسفه، اشاره به اقوال متقدمان همچون شیخین، یعنی فارابی و ابن‌سینا و متأخران همچون میرداماد و ملاصدرا و فیض و فیاض (ملامحسن فیض و عبدالرزاق لاهیجی) می‌کرد و با دقت نظر خود آنها را با هم می‌سنجید و با محک تعادل و تراجیح آنها را مقایسه می‌نمود و قول ارجح را بیان می‌داشت.

در اصول فقه نیز اشاره به عده شیح طوسی و ذریعه سید مرتضی می‌نمود و آن را با آنچه میرزای قمی در قوانین‌الاصول و محقق حلی در معارج‌الاصول بیان داشته بودند، مقایسه می‌کرد و نتیجه اقوال را همچون زر ناب، از دم آتش ذهن وقّاد خود بیرون می‌آورد و در اختیار طالبان علم قرار می‌داد.

عصار فاصله میان مدرسه سپهسالار را که در کنار «مجلس شورا» قرار داشت تا منزل، که در یکی از کوچه‌های خیابان ایران بود، پیاده می‌پیمود و من برای استفاده از افاضات و افادات وی، او را همراهی می‌کردم. او هرگاه از سخن فارغ می‌شد، به ذکر می‌پرداخت و می‌توان گفت که «دائم‌الذکر» بود.

طنزهای استاد

از ویژگی‌های استاد عصار، داشتن زبان مزاح‌آمیز و لحن طنز‌انگیز او بود که در هر مجلسی که حضور داشت، آن را با آن زبان گرم نگاه می‌داشت. روزی در مجلس یکی از علمای تهران که اهل یکی از شهرهای شمالی ایران بود، وارد شد که حاضران از روی مطایبه در میزان عقل مردم آن شهر بحث می‌کردند که برخی آنان را عاقل‌ترین قوم در ایران می‌دانستند و برخی دیگر در داشتن عقل در آنان شک می‌کردند! وقتی استاد وارد شدند، نظر نهایی و قول فصل را به ایشان محول ساختند. استاد گفت: «من مسأله را این گونه طرح نمی‌کنم که آنان عقل دارند یا ندارند، بلکه مسأله را باید چنین طرح کرد که آیا آنان عقل را لازم دارند یا ندارند.» و خود چنین بیان داشت که آنان عقل را لازم ندارند؛ زیرا لزوم عقل برای آدمی جهت تهیه مسکن و غذا و حفظ خود از سرما و گرما و تأمین وسایل طهارت و نظافت است و اینان که از نعمت هوای معتدل جنگل‌ها برخوردارند و ماده مهم غذایی آنان، یعنی برنج و ماهی در کنار دستشان است و از چوبهای جنگل برای خود مسکن و مأوا می‌سازند و با آب دریا خود را شستشو می‌دهند، دیگر نیازی به عقل ندارند! او با این نظر طنزآمیز مدتی مجلس را سرگرم و مسرور کرد.

حال که اشاره به این بُعد از شخصیت استاد شد، بی‌مناسبت نیست که به برخی از شوخی‌ها و طنزهایی که خود مشافهتاً از ایشان شنیده‌ام، اشاره نمایم:

روزی پس از بازنشسته‌شدن استاد، او را در دانشکده دیدم. پرسیدم که: «شما در دوران بازنشستگی هم درس می‌دهید؟» ایشان در پاسخ فرمودند: «من بازنشسته باشم درس می‌دهم؛ بازایستاده هم باشم درس می‌دهم؛ بازخوابیده هم باشم درس می‌دهم؛ فقط بازمرده که شدم درس نمی‌دهم!»

روزی استاد را از مدرسه به خانه همراهی می‌کردم، پرسیدند که: «این روزها چه می‌کنی؟» پاسخ دادم: «در دوره دکتری معقول و منقول و همچنین دکتری زبان و ادبیات فارسی درس می‌خوانم.» هنگام عبور از خیابان اتومبیلی نزدیک ما شد. استاد بازوی مرا گرفت و فرمود: «نزدیک بود که دو دکتر زیر ماشین برود!»

در روزی که جنازه رزم‌آرا، نخست وزیر وقت، از مدرسه سپهسالار به طرف جنوب، یعنی به سوی سرچشمه تشییع می‌شد، استاد را دیدم که از مدرسه به سوی شمال می‌آمدند. من که به سوی مدرسه به طرف جنوب می‌رفتم، پرسیدم: «استاد کجا می‌روید؟» پاسخ دادند: «من دارم «وارونه» تشییع جنازه می‌کنم!»

روزی در درس شرح منظومه آنجا که بحث بود که احسن الاشکال شکل مستدیر است، و هر جسمی اعم از فلکی و عنصری (آسمانی و زمینی) شکل طبیعی آن شکل کروی است که:

و کل جسم فلکی عنصری                          شکل طبیعی له هو الکری

 

طلبه‌ای که همیشه نغمه ناساز سر می‌داد و با اشکالات بیهوده وقت را می‌گرفت، سخن نامتناسب بر زبان راند. استاد با انگشت به سر او اشاره کرد و گفت: «هو الکری»، و شاگردان فهمیدند که مرا استاد این است که عقل او کروی و گرد است!

روزی همراه استاد بودم، پرسیدند که: «پس از اتمام تحصیل چه خواهی کرد؟» گفتم: «می‌خواهم دانشیار شوم.» فرمودند: «می‌دانی که وظایف دانشیار چیست؟» گفتم: «تدریس است.» فرمود: «وظیفه دیگری هم دارد.» پرسیدم چیست؟ فرمود: «وقتی ما امتحان دفتریاری می‌کردیم، یکی از سؤالها این بود که: وظیفه دفتریار چیست؟ یکی از داوطلبان پاسخ داده بود که مهمترین وظیفه او دعاست تا سردفتر بمیرد و او جایش را بگیرد؛ بنابراین یکی از وظایف دانشیار همچنین دعایی است که در حق استاد باید داشته باشد!»

طلبه‌ای شیرازی که درس را جدی نمی‌گرفت و همیشه عذر می‌آورد که به شیراز رفته بودم، استاد قطعه‌ای را که با مطلع زیر آغاز می‌شود:

خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش                    خداوندا، نگه دار از زوالش

 

تا آخر خواند و در خواندن قافیه‌ها تکیه بر کلمه «لش» می‌کرد که طلاب طنز و طعن استاد را دریافتند و خنده سر دادند.

 

روزی مرا از دور دیدند و با نزدیک شدن به من این بیت سعدی را خواندند:

محقق همان بیند اندر ابل                          که در ماهرویان چین و چگل

 

سپس فرمودند: «اگر از این گونه محقق‌ها هستی که خیلی محقق بی‌ربطی هستی!»

محمدجواد مناقبی که نسبتاً از سایر طلاب جوان‌تر و از جمال صورت و کمال معنی، هر دو، برخوردار بود، دیر وارد مجلس درس شد. استاد خطاب به او فرمود: «مناقب شهرآشوب کجا می‌گردی؟»

روزی از مجلس روضه مرحوم رکن‌الاسلام به درس آمدند که در آنجا پدر یکی از همدرسان را که فربه و تنومند بود، ملاقات کرده بودند. استاد فرمودند: «با حضور پدر شما که سه رکن از اسلام بود، چهار رکن اسلام جمع شده بود!»

چند روزی با همسرم به میگون رفته بودم. در یک طرف دره، استاد محمود شهابی و در طرف دیگر، استاد عصار برای گذراندن تابستان زندگی می‌کردند و دیدار آن دو برای ما مغتنم بود. روزی که به دیدن استاد عصار رفتیم، گفتم: «ببخشید مزاحم شدیم.» فرمود: نه تنها «مزاحم» بلکه «مزاحمه» هم شدید که اشاره به حضور همسرم داشتند!

زندگی‌نامه خودنوشت

مرحوم عصار در زمان حیات خود زندگی‌نامه‌ای کوتاه تدوین کرده که اصل آن در دسترس نیست؛ ولی ترجمه عربی آن از مرحوم دکتر صلاح‌الصاوی در آغاز کتاب ثلاث رسائل فی‌الحکمه الاسلامیه از آثار استاد آمده است. در آغاز این زندگی‌نامه استاد می‌فرماید:

«هر چند وقتی شخصی زندگی خود را بیان می‌دارد، خالی از خودستایی و ثنای نفس نیست، ولی ذکر کوشش‌ها و زحمت‌هایی که شخص در طریق تحصیل علم و کسب دانش متحمل شده، برای شاگردان و آیندگان او سودمند است تا در هر شرایط به تحصیل علوم و دریافت کمالات بپردازند و هیچ چیز موجب سستی و تنبلی آنان نگردد»

استاد چنین ادامه می‌دهد: «من کودکی سه ساله بودم که به حفظ قرآن و آموختن فارسی و فراگرفتن خط، نزد مرحوم محمدعلی اصفهانی پرداختم و به پنج سالگی که رسیدم، به مدرسه عبدالله خان، نزدیک تیمچه حاجب‌الدوله، پیوستم و در آنجا نزد شیخ موسی، از طلاب فاضل آن مدرسه و تحت نظارت و اشراف او به آموختن زبان و ادب عرب، به مدت سه سال، مشغول شدم و در همین ایام مقدمات علم منطق را هم فرا گرفتم و پس از آن شش سال در مدرسه خان مروی و مدرسه صدر به درسهای مدرسان معروف،‌ حاضر می‌شدم و به فراگیری فقه و اصول و کلام می‌پرداختم.

به دنبال آن برای تحصیل علوم جدید به ویژه ریاضیات به مدرسه دارالفنون پیوستم و پیش از آن ریاضیات قدیم را نزد شیخ علی اکبر در مدرسه شیخ عبدالحسین خوانده بودم و با تشویق او به این علم علاقه‌مند گردیدم و با استادان ریاضی همچون میرزاعبدالرزاق خان و دیگران رفت و آمد داشتم؛ تا آنکه موفق به اخذ شهادت‌نامه دوره ریاضیات که شامل حساب استدلالی کامل و جبر و مقابله عالی و مثلثات و مقالات هشتگانه هندسه و دوره کامل فیزیک و هیئت و نجوم جدید می‌شد، گردیدم و این علوم را نخست نزد مرحوم حاج نجم‌الدوله آغاز کردم و پس از رحلت او نزد علیم‌الدوله آن را به پایان رسانیدم.

در طی سالهای ۱۳۱۹ تا ۱۳۲۷ هجری قمری به تحصیل فلسفه و عرفان اشتغال ورزیدم. فلسفه مشّاء و بیشتر آثار شیخ‌الرئیس ابوعلی سینا را نزد مرحوم میرزاحسن کرمانشاهی و استادان دیگر آن زمان فرا گرفتم و حکمت متعالیه (یعنی اسفار اربعه و شواهد الربوبیه و مبدأ و معاد و تفسیر آیه نور از آثار صدرالدین شیرازی) را نزد مرحوم میرشهاب نیریزی آموختم. در عرفان «فصوص‌الحکم» محیی‌الدین و «مفتاح‌الغیب» ملاصدرا و «تمهیدالقواعد» صائن‌الدین ترکه اصفهانی را با تشرف به حضور عارف کامل استاد علامه مرحوم میرزاهاشم جیلانی کسب فیض و جلب کمال کردم.

در اواخر سال ۱۳۲۷ به جهت اختلال در امر معیشت و وقوع حوادث سیاسی و اجتماعی ناچار تهران را به قصد تبریز ترک کردم و در مدارس آنجا، به عنوان استاد ریاضی، به تدریس اشتغال ورزیدم. اضطراب و اغتشاشی که در آن شهر در نتیجه نفوذ بیگانگان و گرفتاری آزادگان رخ داد، موجب شد که من از طریق قفقاز به سوی پاریس برای اکتساب علوم جدید سفر کنم؛ ولی دشواری امر معیشت و قطع کمک مالی، مرا از نیمه راه از اهدافم منصرف و به بازگشت به تهران وادار کرد.

و پس از مدتی کوتاه برای تحصیل فقه و اصول، عازم عتبات عالیات شدم و دوازده سال نزد بزرگان آن دیار همچون: میرزامحمدتقی شیرازی و شریعت اصفهانی و ضیاء‌الدین عراقی و دیگر افاضل به کسب آن معارف پرداختم و از همه آنان موفق به اخذ درجه اجتهاد مطلق گردیدم.

در اواخر سال ۱۳۳۹ به تهران بازگشتم و از طرف متولی مدرسه عبدالله‌خان به استادان آنجا و اداره حوزه علمیه منصوب و پس از مدتی کوتاه به مدرسه صدر منتقل گردیدم.

در سال ۱۳۰۸ هجری شمسی از طرف «وزارت معارف» مأمور تدریس فلسفه در دانشسرای عالی شدم و وقتی دانشکده علوم معقول و منقول تأسیس شد، در آنجا به تدریس علم اصول و فلسفه مشّاء اشتغال ورزیدم که تا هم‌اکنون ادامه دارد.»

شجاعت و میهن‌دوستی

استاد منوچهر صدوقی سُها اخیراً رساله‌ای مفرد از استاد را تحت‌عنوان رساله در برخی از مسائل الهی عام، مورد تصحیح قرار داده و در مقدمه آن شرح احوال مبسوطی با اشاره به استادان و شاگردان و سیرت علمی و عملی ایشان به رشته تحریر درآورده‌اند. ایشان با استناد به برخی از منابع و مآخذ آگاهی‌های زیر را درباره مرحوم عصّار ارائه داده‌اند: «مرحوم عصّار هنگام اقامت در تبریز در دبیرستان‌های فیوضات و فردوسی تدریس کرده‌‌اند و با شهید ثقه‌الاسلام دوستی داشته و کتاب اسفار را به او درس می‌داده‌‌اند. در هنگامی که سربازان تزاری روس در تبریز بودند، عصّار با تنی چند ـ از جمله دکتر رضازاده شفق ـ عَلَم اعتراض بر مداخله‌جویان بیگانه برافراشته و به‌عنوان ناطق در حیاط مدرسه طالبیّه سخنان پرشور و وطن‌پرستانه‌ای ایراد می‌کند و هنگامی که افسران روس سواره وارد مدرسه می‌شوند و به محاصره اجتماع‌کنندگان می‌پردازند، عصّار بدون ترس و وحشت در برابر افسران روسی گفت: ما به‌هیچ وجه راضی نخواهیم بود که سینه‌های اجداد و نیاکان ما در زیر سُم اسبان بیگانه خُرد شود.

عصّار این شجاعت خود را در زمان رضاخان که حکم کرده بود استادان معمم بالاجبار باید عمامه خود را بردارند و به لباس متحدالشکل درآیند، از این دستور امتناع ورزید و به‌وسیله وزیر دربار به شاه پیغام داد که: «شاه تاج دارد و این عمامه هم تاج من است.» او حاضر شد که از استادی دانشگاه چشم‌پوشی کند؛ ولی عمامه خود را که آن را نمادی از هویت خود می‌دانست،‌ از سر بر ندارد.

عصّار در نوزدهم دی‌ماه ۱۳۵۳ هجری‌ شمسی رخت از جهان فانی بربست و به دیار باقی شتافت. به قول شاعر:‌

قالب خاکی سوی خاک اوفکند                    جان و خِرد را به سماوات برد

 

قالب خاکی او در مقبره شیخ‌ابوالفتوح رازی در آستانه حضرت‌عبدالعظیم در شهر ری در مجاورت حرم امامزاده حمزه دفن گردید. خداوند باران‌های رحمت خود را بر او فرو ریزاناد و او را در بهشت‌های برین خود جای دهاد.

مرحوم سیدکریم امیری فیروزکوهی قصیده‌ای غرّاء در رثای عصّار سروده، که برخی از ابیات آن در اینجا نقل می‌شود:

رو در گذر ز علم که عصّار درگذشت                          آن یادگار دانش اعصار درگذشت

آن کز عُصاره سخنش در مقام درس                         می‌ریخت شهد فضل به گفتار درگذشت

آن جان‌فزای حکمت اشراق جان سپرد                      وان رهنمای سنت و اخبار درگذشت

همتای «شیخ» و «سید» ازین خانه رخت بست         همگام «میر»‌ و «خواجه» از این دار درگذشت

هم یادگار احمد مختار بازخفت                                هم رازدار حیدر کرّار درگذشت

بی حب مال و درهم و دینار علم جست                    با زهد و حلم «مالک دینار» درگذشت

آن‌کس که جان خسته از او یافتی شفا                     او خود چه شد که با تن بیمار درگذشت

یا رب به فضل خویش که از ما مکن دریغ                    صبری که از تو بود سزاوار درگذشت

ورنه نمیرد آن‌که به عین‌الیقین علم                          تیمار یار دید و ز اغیار درگذشت

وز هر ورق ز هر اثرش خیزد این سرود                       هرگز مگو که «زنده به آثار» درگذشت

آثار علمی

مرحوم عصّار آثار ارزنده و متعددی از خود به یادگار گذاشت که از میان آنها می‌توان از این کتابها و رساله‌ها نام برد: ۱. رساله وحدت وجود؛ ۲. رساله بداء؛ ۳. اجابه‌ الدعا فی مسأله البداء، ۴. علم‌الحدیث، ۵. تفسیر قرآن کریم؛ ۶. شذراتی در جبر و اختیار.

آثار یاد شده در مجموعه‌ای تحت‌عنوان «مجموعه آثار عصار» به اهتمام استاد سیدجلال‌الدین آشتیانی همراه با حواشی و تعلیقات ایشان به‌وسیله انتشارات امیرکبیر در سال ۱۳۷۶ چاپ شده است. گذشته از این، در زمان وزارت عدلیّة علی‌اکبر داور،‌ قانون مدنی ایران به‌وسیله مرحوم میرسیدمحمد فاطمی و سیدمصطفی منصورالسَلطنه عدل بر پایه فتاوای فقهای بزرگ شیعه تدوین گردید و مورد تأیید علمای بزرگ تهران قرار گرفت و برای تنفیذ نهایی به محضر آقایان سیدمحمدکاظم عصار و شیخ علی بابای مازندرانی (پدر همسر مرحوم عصار) رسانده شده که هنوز هم آن قوانین از سندیّت علمی و حقوقی برخوردار و مورد اجرا در محاکم است.۱

* مفاخرنامه (مجموعه پیشگفتارهای دکتر محقق بر بزرگداشت نامه‌های انجمن آثار و مفاخر فرهنگی)

 

 

 

------------------------------

پی‌نوشت

[۱. به اضافه این موارد: رساله در برخی از مسائل الهی عام، دروس منطق و فلسفه، تقریر دروس فقه و اصول شریعت اصفهانی و آقا ضیاء عراقی و شرح و تعلیقاتی بر آن، حواشی بر کفایه آخوند خراسانی، رسائل متعدد در مسائل و قواعد فقهی، سه رساله در حکمت اسلامی، ذیل ارغام الشیطان فی رد اهل البیان، تصویر در اسلام.]

 

 

 

۴ بهمن ۱۳۹۴ ۱۲:۵۴
روزنامه اطلاعات یکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴ - روابط عمومی وامور بین‌الملل بنیاد بوعلی‌سینا |
تعداد بازدید : ۲,۵۶۱
کد خبر : ۴۰۶

ارسال نظر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم اینجا کلیک کنید.

همدان - بنای آرامگاه بوعلی‌سینا - ساختمان اداری بنیاد بوعلی‌سینا

 ۹۸۸۱۳۸۲۶۳۲۵۰+ -  ۹۸۸۱۳۸۲۷۵۰۶۲+

info@buali.ir

برای دریافت پیامک‌های بهداشتی در زمینه طب سینوی، کلمه طب را به شماره ۳۰۰۰۱۸۱۹ ارسال کنید