خرد بسیط و خرد مرکب در اشعار رودکی تا مولانا

خرد بسیط و خرد مرکب در اشعار رودکی تا مولانا
دکتر ناصر جان‌نثاری- استادیار دانشگاههای آزاد اسلامی اصفهان

 

 

 

 

مقدمه
گوهر گرانبهای ادب فارسی خرد است که در تمام دوران مورد ستایش نویسندگان و شاعران قرار گرفته، در تطور زمان با تعابیر مختلفی مثل علم، عقل و معرفت از آن یاد شده است. خرد گاهی معادل عقل جزوی و معرفت ابتدایی است و گاهی معادل عقل کلی و معرفت شهودی است. اولی را خرد بسیط و دومی را خرد مرکب نام نهاده‌ایم. هدف این مقاله بر آن است که آیا هر خرد بسیط به خرد مرکب تبدیل می‌شود؟ و آیا منحنی تحول و تبدیل، تاریخی و زمانی است یا به صورت همزمانی اتفاق می‌افتد؟ در این تحلیل محتوایی شاعرانی مانند؛ پیشاهنگان ادب فارسی، معاصران رودکی، حکیم ناصرخسرو، عطار و مولانا مورد نقد و بررسی قرار گرفته‌اند.


نخستین اشعاری که در ستایش خرد سروده شده، ابیاتی است از شهید بلخی، شاعر اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم از جمله:

دانشا، چون در یغم آیی از آنک                    بی‌بهایی ولیکن از تو بهاست (ژیلبر لازار، 24:1361)

 

سپس رودکی آن را به چراغ روشن و جوشن تن تشبیه نمود:

دانش اندر دل چراغ روشن است                  وز همه بد بر تن تو جوشن است (دبیر سیاقی 63:1370)

 

و با بسامد بالاتر ابوشکور بلخی از جمله:

خرد بهتر از چشم و بینایی است                 نه بینایی افزون ز دانایی است؟ (ژیلبر لازار 120:1361)

 

حماسه‌سرای بزرگ ایران حکیم ابوالقاسم فردوسی نیز در تمام مراحل ساختاری و فرایندهای شکل‌گیری داستان‌هایش از واژه خرد ـ به جای علم ـ بهره گرفته است. این بیت در اول شاهنامه شاهد بر این حقیقت است که:

خرد چشم جان است چون بنگری                تو بی‌چشم جان، آن جهان نسپری

 

بعد از او شاید کسی به اندازه حکیم ناصرخسرو به دلیل گرایش‌های کلامی و فلسفی و مذهبی‌اش، از خرد و تاثیر آن در هدایت انسان و آزادی اندیشه بهره نگرفته است:

کشتی خرد است دست در وی زن               تا غرقه نگردی اندرین دریا (دیوان، 1368: قصیده83)

 

یا:

دل ز خرد گشت پر ز نور مرا            سر ز خرد گشت بی‌خمار مرا (همان، ق 56)

 

اما وقتی با این بیت عطار که:

تا توانی با خرد بیگانه باش                         عقل را غارت کن و دیوانه باش (عطار، 249:1373)

 

و یا این بیت مولانا در غزلیات شمس:

کهنه و پیر شدی زین خرد پیر گریز                تا بهار تو نماید گل و گلزار نوی (مولانا، 6:1355/ 30636)

 

و صدها بیت دیگر در مثنوی شریف، مواجه می‌شویم؛ به یک نوع پارادوکس در صورت و محتوا برخورد می‌کنیم که اولا منظور شاعران پیشاهنگ (قبل از رودکی) و شاعران معاصر رودکی و معاصران فردوسی و ناصرخسرو از خرد چیست؟ و کدام نوع خرد مورد ستایش آنها بوده؟ و متقابلاً منظور عطار و مولانا و هم‌مشربان آنها از خرد و نوع آن چیست و مخاطب آن، چه کسانی بوده‌اند؟

فرضیه‌ای که در این مقاله به دنبال اثبات آن هستیم، این است که اولاً اگر به عقیده فلاسفه، خرد از امور بسیطه است و دارای جنس و فصل نیست و قابل انقسام هم نیست؛ از این رو تعریف آن هم ممکن نیست (سجادی، 3:1362 /339). پس چگونه در اشعار مذکور، خرد و دانش تقسیم گردید. به خرد بسیطه (دانش سطحی به حقایق) و خرد مرکب (یعنی خرد انسانی که می‌داند که می‌داند)؟ ثانیا، رابطه علم با عقل چیست؟ چون بدیهی‌ترین حقیقت هستی یعنی ذات باری، به علم توصیف شده است، نه به عقل.

ثالثا، از منظر حکمای مشاء که خرد را به شک، وهم و یقین تقسیم می‌کنند؛ خرد مورد نظر ما در حوزه شک، وهم، یا یقین قرار دارد؟ یا هیچکدام از آنها؟ و اصولاً تعارض گرایش‌های افلاطونی شاعرانی چون سنایی، عطار و مولانا با شاعرانی مثل ناصرخسرو یا فردوسی و رودکی از همین نوع است؟

رابعاً، آیا در حوزه ادبیات، ما هم می‌توانیم مثل علمای علم اصول، بین علم و معرفت تفاوت قائل نشویم، یا باید یک منحنی رسم کنیم که چگونه خرد به معرفت به ویژه شهود معرفت (معرفت شهودی) تبدیل می‌گردد؟ مثلاً آیا مولانا می‌خواهد پیام‌های ملکوت یا به قول عین القضات جبروت [1] را که از نوع خرد مرکب و معرفت شهودی است، به خرد طبیعی انسان خاکی تبدیل کند؟ آیا ظرف خرد طبیعی یا بسیط برای درک معرفت شهودی برای انسان زمینی کافی است؟ آیا همین موضوع عامل توسل به تأویل نبوده است؟ آیا در مرحله مقدماتی، قرآن، به خرد بسیط توجه داشته یا معرفت عمیق شهودی؟

و سؤالات دیگری که در عمق دریای ادبیات گرانسنگ فارسی مطرح می‌گردد. این مقاله که در چهارچوب تعریف شده مذکور در نوع خود بدیع است؛ می‌خواهد در یک منحنی، علل ستایش خرد تا رسیدن به شهود معرفت را به وسیله تعدادی از شاعران بزرگ ادب فارسی بررسی نماید.

 

نخست، واژه خرد
در آغاز کارنامه اردشیر بابکان آمده:

به نام دادار اورمزد یومند خره‌مند (
xvarrah?mand) را یومید به معنی باشکوه و خره‌مند به معنی فرهمند. (فره‌وشی، 3:1382)

و به صورت فرهیخته، تربیت شده (
Frahaxtak) در ماجرای تولد اردشیر فرزند بابکان نیز به کار رفته است.

«به دبیری و سواری و دیگر فرهنگ ایدون فرهخت (فرهیخته) که اندر پارس نامی شد.»

 

بیاموختند ش هنر هرچ بود                         هنر نیز بر گوهرش بر فزود
                    چنان شد بدیدار و فرهنگ و چهر                  که گفتی همی زو فروزد سپهر (همان:11)

 

مرحوم دهخدا ذیل خرد به نقل از حاشیه برهان قاطع چاپ دکتر معین آورده:

خرد در پهلوی به صورت
Xrat ـ در اوستا به صورت Xratu ـ و در سانسکریت kratu و در پازند به صورت xrat ذکر شده است. (دهخدا، لغت‌نامه، ذیل خرد)

مرحوم دکتر معین نیز ذیل خرد آن را واژه‌ای پهلوی دانسته. (معین، فرهنگ لغت ذیل خرد)

در شعرای معاصر رودکی در این بیت آشنای[2] جویباری (آشنایی جویباری)، موبد در معنی خردمند آمده که مرحوم دبیرسیاقی نیز در لغت فرس به معنی دانشمند گرفته و ذیل خرد و دانش آورده است. (دبیرسیاقی، 44:1356)

 

ز اردیبهشت روی ده رفته روز شنبذ              کستی فکند و زنار باده بدست موبد (اداره چی گیلانی، 37:1370)

 

پارادوکس بها و غم
اولین پارادوکسی که در بررسی این موضوع مطرح است، این است که اگر خرد گرانبهاترین موهبت الهی است، پس چرا بیشتر خردمندان غمگین هستند؟ آن کدام بهاست؟ و این کدام غم است؟

پیشاهنگ طرح این مطلب باز شهید بلخی است که وقتی بها را از خرد می‌داند، به موازات آن غم را نیز ویژگی خردمند دانسته:

اگر غم را چو آتش دود بودی                        جهان تاریک بودی جاودانه
                             در این گیتی سراسر گربگردی                     خردمندی نیا بی‌شادمانه (دبیر سیاقی، 13:1370)

 

صورت‌های خیال و تصاویر ایجاد شده در این دو بیت، به اندازه فلسفه آفرینش و هدف خلقت عمیق است. اگر غم مثل آتش دود است، جهان برای همیشه تاریک بود. با این پیش فرض، اگر سراسر جهان را جستجو کنی، خردمندی شادمان پیدا نخواهی کرد. حال این خرد، از نوع خرد بسیط است؛ یعنی آگاهی از روابط اشیا با هم، یا خرد مرکب یعنی می‌دانیم که می‌دانیم. خردمندی شادمان نیست.

آیا این همان درک «انما یخشی الله من عباده العلماء» (28/فاطر) یعنی «خردمندان از خدا می‌ترسند» نیست؟ و این ترس را ترس عاشقانه بنامیم، پس خردمندان بیش از دیگران از الله می‌ترسند. بنابراین خرد در شعر مذکور، خرد مرکب و معرفت شهودی است (شهود معرفت). به بیان دیگر، معرفت شهید بلخی به اینکه خردمند شادمان نیست، علم حضوری است، نه حصولی. شاید با یک برداشت هرمنوتیک بتوان گفت که: «چون علم نور است، در قلب هر کس که خدا بخواهد می‌تاباند.» (میبدی 1371، ج3/481)

پس خردمند نورانی در جهان چون دود، شادمان نخواهد بود. حال اگر تکامل خود از بسیط به مرکب موقوف بر تکامل و تطور زمان است، این بیت مولانا در دیوان شمس، این نظریه را رد می‌کند؛ یعنی خرد مورد اشاره مولانا فقط می‌تواند مسائل مادی را حل کند:

جسد را کن به جان روشن                                     حسد را بیخ و بن بر کن
                              نظر را بر مشارق زن                                             خرد را در مسایل کش (مولانا، 1355، 3/12995)

  

در نتیجه خردمند مورد نظر شهید بلخی کسی است که به شهود معرفت دست یافته است: «و ما یتذکر الا اولوالاالباب/ یادآور نشوند جز خردمندان». (آل عمران/7)

و حدیث: «ان فی الجنه درجه لا ینالها الا اصحاب الهوم»/ در بهشت درجه‌ای است که جز غم دیدگان بدان نمی‌رسند» (نهج‌الفصاحه/ حدیث 865)

 

و حدیث:
الایمان بالقدر یذهب الهم و الحزن/ اعتقاد به تقدیر غم و انبوه را می‌برد. (همان، حدیث، 1068)

ایمان به تقدیر، قطعاً فراتر از خرد سطحی و آگاهی از روابط اشیا با هم است. و این خرد همان است که مولانا در یک مقایسه زیبا و منطقی بیان کرده و در واقع خرد بسیط را با خرد مرکب در مقابل هم قرار داده و در نتیجه خرد مرکب را با تعبیر رهوار علم، شهود معرفت دانسته:

 

علم های اهل دل حمالشان                       علم های اهل تن، احمالشان
علم چون بر دل زند یاری شود                     علم چون بر تن زند باری شود
هین مکش بهر هوا آن بار علم                    تا شوی راکب تو، بر رهوار علم
تا که بر رهوار علم، آیی سوار                     بعد از آن افتد تو را از دوش، بار
(مولانا، 1363، 1/3466ـ3452)

 

البته برای تحقق این امر باید این حقیقت پذیرفته شود که خواسته (ثروت) و خرد همیشه در طول هم نیستند، بلکه در عرض هم قرار دارند. مثل این دو بیت ابومحمدمنصور بن علی منطقی رازی (فوت 380 یا 379) در یک قصیده حسب حال:

کرا هنر بفزاید چرا بکاهد مال                       اگر نه زین دو یکی هست بر حکیم حرام
                         مگر[3] ستاره دانش که اوفتاد نخست          ابر مقابله خواسته گرفت مقام (اداره چی گیلانی 1370: 165)

 

چرا وقتی کسی هنری پیدا می‌کند، ثروتی ندارد؟ شاید وقتی ستاره دانش بر زمین آمد، در مقابل ثروت اقامت گزید.

علم صین (چین) انسان را به شهود معرفت می‌رساند:

اولین کسی که این مطلب را در شعر فارسی مطرح نمود، حکیم ناصرخسرو قبادیانی است که با بهره از حدیث: «اطلبوا العلم ولو کان بالصین» (نهج‌الفصاحه، حدیث 324) می‌گوید:

گفت بباید جستن علم را               گر نبود جایگهش جز به چین (دیوان، 1368: ق218)

 

البته طلب علم با بهره از احادیث مشابه از زمان ابوشکور بلخی سابقه دارد:

بیاموز تا زنده‌ای روز و شب                         چنین گفت دانا که بگشاد لب
                                   نهاده زبن خود چنین آمده است                  که هر مه به دانش گزین آمده است (ژیلبرلارار، 1361: 110)

 

اما جذاب‌تر از دیگران، عین‌القضاة در آثارش از علم صین سخن می‌گوید:

«علم صین علم » ص و القرآن ذی الذکر (ص/1) است.

و طلب باید کردن اگر خود، به چین و ماچین باید رفتن. این علم صین، بحری است به مکه. کدام مکه؟ در مکه «اول ما خلق الله نوری»

«تا دل از علایق شسته نشود، پر از علم و نور و معرفت نباشد. قرآن ارض به مکه آمد، تو نیز مکی شو» (عین‌القضاة، 1373: 65)

در معرفت شهودی که بعد از معرفت عقلی و نظری حاصل می‌شود، باید دل را برای تماشای جلال و جمال حق‌تعالی قرار دهیم. در واقع باید از علم خبری و علم الهامی به علم غیبی دست پیدا کنیم. به قول غزالی در المنقذ:

«یافته به نحوی کشف بشود که مجال هیچگونه شک برای پژوهنده باقی نگذارد.» (غزالی: 1360: 59)

در واقع، غزالی کشف باطنی، یقین شخصی و حدس را از بهترین راه‌های اثبات این نوع معرفت می‌داند. (همان، مقدمه، ص14)

عین‌القضاه که مرید با واسطه ابوحامد غزالی و شاگرد برادرش احمد غزالی است، در نامه‌هایش معتقد است که علم ظاهری (خرد بسیط) تضییع عمر است. تضییع عمر تا کی؟

بگرفت مرا ز عمر بیهوده ملال                      کو ابروی او تا نپرستیم هلال (عین‌القضاه 1362: 2/321)

 

او در مفهوم این علم می‌گوید: «از طلب علم، نفرت داشتم، به حدی که بعید به نظر می‌رسد که مرا فراغتی دهد تا به تألیف و تصنیفی بپردازم.» (عین‌القضاه، 1379: 2)

در نامه شصت و هشت در نکوهش علم ظاهری می‌گوید: «تا حیات و موت و بعث را نفهمی نمی‌توان آیه «الله یتوفی الأنفس حین موتها» را معنی کنی.» (عین‌القضاه، 1362: 2/51)

در خرد مرکب یا شهود معرفت، آرزوها و شهوت‌ها، چاکر انسان هستند و فقط خرد پادشاهی می‌کند. ابوشکور بلخی معتقد است:

خردمند گوید خرد پادشاست                       که بر خاص و بر عام فرمانرواست
                      خرد را تن آدمی لشکر است                       همه شهوت و آرزو چاکر است (ژیلبرلازار، 1361: 111)

 

در علم صین درهای فلک بر آدمی گشوده می‌شود:

گاه درها می‌گشاید بر فلک                        گه خرد را نردبانی می‌کند (مولانا 1355: 2/8584)

 

و مثل بوی پیراهن یوسف چشم بصیرت آدمی را می‌گشاید و او را از تاریکی به روشنایی می‌کشاند:

بوی بد هر دیده را تاری کند            بوی یوسف، دیده را یاری کند (مولانا 1363: 1/1903)

 

در واقع بوی سرو و سنبل و گلزارها، حاصل علم صین است که مولانا گاهی به عقل کلی تعبیر می‌کند:

این سخن‌هایی که از عقل کُل است بوی آن گلزار و سرو و سنبل است (همان، 1/1899)

 

و ظاهراً سالک منتهی مجذوب سالک، منبع همه علوم است که به علم صین تعبیر کردیم. مولانا در داستان شیر و نخچیران، سالک مبتدی را به لوح حافظ و سالک منتهی یا کسی که به علم صین رسیده است را به لوح محفوظ تشبیه کرده است:

منبع حکمت شود، حکمت طلب                  فارغ آید او ز تحصیل و سبب
                                لوح حافظ، لوح محفوظی شود                    عقل او از روح، محفوظی شود (همان: 1/1064 ـ 1063)

 

درک علوم چند وجهی
به صورت ابتکاری، اولین بار عین القضاه در زبده الحقایق، این موضوع را مطرح کرد که علوم حداقل دو وجهی و گاهی سه وجهی است. وجوه دانش‌های سه وجهی عبارتند از:
1ـ نطق معلم 2ـ فهم متعلم 3ـ ذوق متعلم

او معتقد است که نوع سوم ادراکش برای عقل دشوار است. به خصوص حقیقت ازلی و چگونگی احاطه آن بر جزئیات. و چون افراد از این نوع علم محرومند،‌به تشبیه دچار می‌شوند (عین‌القضاة، 1379: 70ـ69)، در واقع عین‌القضاه این نوع علم را معادل شهود معرفت یا معرفت شهودی می‌داند. خودش می‌گوید: «هر چیزی که بتوان آن را به عبارت درآورد، علم است و اگر به عبارت در نیاید معرفت است.» (همان: 67)

او در تمهیدات نیز برای این نوع از علم پایانی نمی‌بیند. و گاهی مثل علمای اصول لفظ علم را بر معرفت منطق می‌داند و اشاره می‌کند اگر موسی برابر خضر صبر می‌کرد عجایب بسیار می‌دید.

و این همان است که در مقدمه گفتیم که خدا به علم توصیف شده، نه به عقل. یعنی وقتی ذوق متعلم دخالت کند، طور ورای عقل به وجود می‌آید:

رفیق خضر خرد شو، به سوی چشمه حیوان              که تا چو چشمه خورشید، روز نورفشانی (مولانا، 1355: ج6/32305)

 

در این وجه از خرد، یعنی نطق معلم و فهم متعلم، بدون ذوق متعلم، خرد سطحی یا بسیط مجبور به فرار می‌شود:

 

این معلم که خرد بود، بشد، ما طفلان                      یکدگر را ز جنون، تخته زنانیم همه
                                         پا برهنه خرد از مجلس ما دوش گریخت                     چون که بیرون ز حد عقل و گمانیم همه (مولانا 1355: ج7/61 ـ 3546)

 

در نتیجه با دوبال وجه اول و دوم از خرد، به حقیقت نمی‌رسیم:

 

منطق الطیری به صورت آموختی                 صد قیاس و صد هوس افروختی
همچو آن رنجور، دل‌ها از تو خست               گر به پند از اصابت گشته مست
کاتب آن وحی از آن آواز مرغ                      برده ظنی کو بود انباز مرغ
مرغ پری زد مر او را کور کرد                       نک فرو بردش به قعر مرگ و درد (مولانا، 1363: 1/3413ـ3410)

 

ارزش‌های متأثر از خرد
خرد بسیط (دانش سطحی) و خرد مرکب (شهود معرفت)، می‌توانند ارزش‌های متعالی را بیافرینند. اما فرایند آن بسیار پیچیده و غیرقابل تفکیک است. به بیان ساده‌تر، معلوم نیست کدام ارزش حاصل شده، از خرد سطحی است و کدام از معرفت شهودی است. برخی از این دستاوردها عبارتند از:

1ـ خرد بدون واسطه و راهنما، هستی را از خدا می‌داند (این جهان خدا دارد).

ابوشکور بلخی معاصر رودکی معتقد است:

خرد بی میانجی و بی رهنمای                   بداند که هست این جهان را خدای (ژیلبرلازار 1361: 110)

 

آیا این میانجی و راهنما، همان وجه اول و دوم علم نیست که عین‌القضاه بعداً مطرح کرد و ما آن را از ابتکارات او برشمردیم؟ و خرد ابوشکور در طرح این مسأله تا چه حد است؟ چون در حالی که اصل هستی به ذهن نمی‌آید، چطور آن را تعریف کنیم؟ هستی داخل در وجود است. کسی که خودش جزو موجودات است، چطور می‌تواند وجود را تعریف کند؟ از همین روست که وجود تعریف ندارد.

در نتیجه باید بگوییم که نوع خرد مفروض در این بیت، در حد معرفت شهودی است. درست زبان حال عین القضات است که:

در مصحف عقل، حرف طامات ببین               بر سدره بر آی و پس خرابات ببین
                               بگذر ز صفات او و در خود بنگر                      بی‌واسطه تجلی ذات ببین (عین القضات، بی‌تا، لوایح: 64)

 

2ـ خرد، سالار و پادشاه مهربان است و مانند شبان با گرگ آرزو می‌ستیزد و تو را بالا می‌برد.

با این ذهنیت ، شاعران دوره اول و پیروان آنها در سبک‌‌های بعدی، همواره این مطلب را یادآوری کرده‌اند. ابوشکور بلخی گفته:

خرد باد همواره سالار تو                            مباد از جهان جز خرد یار تو (ژیلبرلازار، 1361: 107)

 

و:

خرد پادشاهی بود مهربان                          بود آرزو گرگ و او چون شبان (همان:118)


بدان کوش تا زود دانا شوی                         چو دانا شوی زود والا شوی
نه داناتر آن کس که والاتر است                    که والاتر ان کسی که داناتر است
نبینی ز شاهان که بر تخت و گاه                 زدانندگان بازجویند راه
اگر چه بمانند دیر و دراز                              به دانا بود شان همیشه نیاز (همان: 119)


جانت به سخن پاک شود زانکه خردمند         از راه سخن بر شود از چاه به جوزا (ناصر خسرو، 1368 : ق،2)

 

در ترک آرزوهای بیهوده، خرد بسیار کارساز است. چنان که مولانا نیز بر آن تاکید می‌کند:

باری تو بهل کام خود و نور خرد گیر               کاین کام، تو را زود به ناکام رساند (مولانا، 1355: 2/6804)

 

لذا اگر پای خرد را ببندی، اوباش نفس فرصت شور و شر پیدا می‌کنند:

پای خرد ببسته و اوباش نفس را                 دستی چنین گشاده که تا شور و شر کنند (همان: 2/9001)

 

3ـ شکار خردمند، علم و حکمت است:

اگر این حکمت امام علی (ع) که فرمودند: « الحکمه ضاله المومن»

«حکمت گمشده مومن است» (نهج‌البلاغه 1379: حکمت 80) را محور بررسی‌های علوم مختلف قرار دهیم، نتایج حاصل بسیار گرانقدر خواهد بود.

ابوالهیثم گرگانی، شاعران قرن 4 در یک قصیده بلند در بحر مجتث به این مهم اشاره کرده است:

شکار شیر گوزن است و آن یوز آهو              و مرد بخرد را علم و حکمت است شکار (ژیلبرلازار 1361: 62)

 

و عزت این علم و حکمت به ذلت یادگیری می‌آرزد:

کسی که ذل نه برداشته است از تعلیم        به عز علم نباشد بسیش دست گذار (همان: 60)

 

مسلما چنین فردی از بیهودگی بیزار است:

کسی که به دانش برود روزگار                     نه و یافه [4] ماند نه آموزگار (همان: 113)

 

4ـ خرد و مدارا با مردم
از ارزش‌های دیگر انسانی که نتیجه خرد است، مدارا و تساهل بامردم است. به احتمال قوی این حدیث که در متون روایی ما مشهور است و میبدی نیز در کشف‌الاسرار آن را ذکر کرده که:

«ان الله امرنی بمداراه الناس کما امرنی باقامه الفرایض /خداوند به من امر کرد که با مردم مدارا کنم همانطور که فرایض را انجام می‌دهم.» (میبدی 1371، ج 2/324)

بر شاعر قرن چهارم ابوذر حسین ترک ایلاقی کشی که رادویانی شش بیت از او آورده تاثیر گذاشته که گفته:

راد مردی و مرد دانی چیست                      با هنر تر ز خلق گویم کیست
                                       آنکه با دوستان بداند ساخت                       و آنکه با دشمنان بداند زیست (اداره چی گیلانی 1370: 45)

 

و بعدا حافظ نیز از او متاثر بوده است(1) که در غزل پنجم بر آن تاکید نموده:

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است                با دوستان مروت با دشمنان مدارا (حافظ 1367: غزل5)

 

5 ـ خردمند نیکی می‌کند و از بدی بدور است.
این مفهوم در حوزه عقل عملی و علم اخلاق است و همواره شاعران در دوره‌های مختلف بر ‌آن اصرار ورزیده‌اند، از جمله ابوشکور بلخی معتقد است که هر چه خرد بالاتر رود بدی کاسته می‌شود:

خردمند گوید که مرد خرد                            به هنگام خویش اندرون بنگرد
                        کند نیکی افزون چو افزون شود                    وز آهو و بد پاک بیرون شود (ژیلبر لازار 1361: 112)

 

حتی اخلاق فرشتگان را می‌داند که این از نشانه‌های شهود معرفت است:

خردمند داندکه پاکی و شرم                        درستی و رادی و گفتار نرم
                              بوی خوی پاکان و خوی ملک                       چه اندر زمین و چه اندر فلک (ژیلبر لازار1361: 115)

 

و اگر گاهی تندی می‌کند: مخاطب از جاهل است:

                           با جاهل و بی خرد، درشتم                        با عاقل، نرم و برد بارم (ناصر خسرو 1368: ق79)

 

اما هرگز اجازه نمی‌‌دهد که از بی‌خردان و نااهلان و ارباب قدرت ستایش شود. خسروی سرخسی (از معاصران رودکی) معتقد است که خردمندان همیشه با قدرت در ستیزند:

چرا این مردم دانا و زیرک سار و فرزانه           به تیمار و عذاب اندر، ا با دولت به پیکار است؟ (اداره چی گیلانی 1370: 228)

 

زیرا خرد خود بهترین دولت است

 

و جنیدی شاعر ذوالسانین دستگاه صاحب بن عباد معتقد است که:

بی هنر، دولت پاینده نباشد، بس دیر           دولت آن باشد پاینده که یابی به هنر (همان: 129)

 

و اگر خردمند در بند هم باشد، باز آزاد است:

بی‌خرد گرچه رها باشد در بند بود                با خرد گرچه بود بسته چنان دان که رهاست

 

پس اگر صاحبان قدرت، بخواهند خردمندان را خوار بدارند، تو نباید به این کار تن دهی و خردمندان را تحقیر کنی:

تو به پیش خرد از آن خواری                        که خرد پیشت ای پسر خوار است
             مرد خرد را به علم یاری ده                         که خرد علم را خریدار است (همان: ق 133)

 

شکوه و شرافت آدمی از خرد است، نه ثروت
از بدیهیات عقلی آن است که خرد بر ثروت برتری دارد. چون خرد تولید ثروت می‌کند. اندیشه‌ای که در این زمان محتاج آنیم، در فرهنگ و ادب فارسی گذشته، مورد تأکید و تأیید شاعران و نویسندگان بوده است. ابوشکور بلخی معتقد است:

خردمند گوید که تأیید و فر                           به دانش به مردم رسد نه به زر
                     چو دانا شود مردِ بخشنده کف                     مر او را رسد بر حقیقت شرف (ژیلبرلازار 115:1361)

 

در این شرایط خردمند بر دیگران برتری دارد:

خردمند گوید من از هر گروه            خردمند را بیش دیدم شکوه (همان: 118)

 

چون خوشی‌ها با خرد معنا پیدا می‌کند:

جز مردم با خرد نمی‌یابد                            هنگام خورو بطر خوشی زین‌ ها
                        حلوا به خرد همی دهد لذت                       قیمت به خرد همی گرد دیبا (ناصرخسرو 1368:ق83)

 

و انسان به آسایش واقعی می‌رسد:

پای در باغ خرد نه، بطلب امن و خلاص          سر بنه پای بکش زیر درختان مرود (مولانا، 7:1355/35490)

 

بلاغت نیز از خرد خیزد
وقتی خرد افزون شود، سخن نیز گوهر آگین شود و با این گوهر رخ خرد آراسته شود:

چو پخته شود تلخ، شیرین شود                  به دانش سخن گوهر آگین شود (ژیلبرلازار 123:1361)

 

بلاغتم ز خرد، دختری بزاد بدیع                    به دُرّ نطق بیاراستم رخ زیباش (اداره‌چی گیلانی 203:1370)

 

خدای را به خرد می‌توان شناخت
خرد از هر نوع که باشد، ابزار شناخت خدای تعالی است که نهایت آن شهود معرفت است و هم و خیال، قادر به اثبات ذات باری نیست. چنانچه خسروی سرخی گفته است:

مر خداوند را به عقل شناس                       که به توحید و هم نابیناست (دبیر سیاقی 184:1370)

 

وقتی شناخت خداوند با خرد همراه باشد. عبادت نیز اعتبار پیدا می‌کند. به قول ناصر خسرو:

خدای از تو طاعت به دانش پذیرد                 مبر پیش او طاعت جاهلانه (ناصر خسرو 1368:ق20)

 

عین‌القضاه نیز در تمهیدات، خرد را به سه قسمت می‌کند و سپس علم خداوند را بر آن می‌افزاید و آن را علم مکنون می‌نامد. (عین‌القضاه 5:1373)

به هر جهت، باید با لباس دانش خداوند را شناخت. در غیر این صورت، لباس کفر نصیب ما می‌شود:

ز دانش یکی جامه کن جانت را                   که بی‌دانشی مایه کافری است (ناصر خسرو 1368:ق49)

 

و ارزش دنیایی هر کس به خردِ همراهِ دین است، نه اصل و نسب و وابستگی‌های دیگر:

به دین جوی حرمت که مرد خرد                   به دین شد سوی مردمان محترم
                   خسیس است و بی‌قدر و بی‌دین اگر            فریدونش خال است و جمشید عم (همان: ق30)

 

آیا خرد با عشق در ستیز است؟
از موضوعات بسیار گسترده و در عین حال پیچیده در ادب فارسی و عرفان اسلامی، تقابل خرد و عشق است که قرن‌ها، اندیشمندان را در حوزه‌های مختلف به خود مشغول کرده است. اگر خرد با عشق تفاهم دارد، کدام خرد و کدام عشق است؟ و اگر در تقابل هستند، کدام خرد با عشق معارضه دارد؟

برای آگاهی از این موضوع مهم، درک «اول ما خلق الله العقل» (فروزانفر 202:1370) ضروری است، که ناصر خسرو به بازگشت برای درک آن توصیه می‌کند:

خرد آغاز جهان بود و تو انجام جهان              باز گرد ای سره انجام بدان نیک آغاز (ناصر خسرو 1368:ق50)

 

و با تشبیه خرد به کشتی، توصیه می‌کند که در آن سوار شوی تا غرق نشوی:

کشتی خرد است دست در وی زن               تا غرقه نگردی اندرین دریا (همان: ق83)

 

اما با اینکه سنایی همواره خرد را ستایش می‌کند اما عشق را برتر از آن می‌داند:

عشق برتر ز عقل و از جان است                 لی مع‌الله وقت مردان است (راستگو 170:1386)

 

اما بهتر از دیگران عطار در اسرارنامه تقابل خرد و عشق را به زیبایی توصیف کرده است:

 

شراب عشق در جام خرد ریز                      وز آنجا جرعه‌ای بر جان خود ریز
خرد چو مست شد تیزش مده صاف             به گوشش باز نه تا کم زند لاف
چو عشق آمد خرد را میل درکش                 به داغ عشق خود را نیل درکش
خرد آبست و عشق آتش به صورت               نسازد آب با آتش ضرورت
خرد جز ظاهر دو جهان نبیند                       و لیکن عشق، جز جانان نبیند
خرد نقد سرای کایناتست                          ولیکن عشق اکسیر حیاتست
خرد طفلست، عشق، استاد کاراست          از این تا آن تفاوت بی‌شمار است (عطار، 35:1328)

 

این کدام خرد است؟ بدون تردید، خرد بسیط یا خرد سطحی است، که دریافت نهایی آن روابط اشیا و صور ظاهری تعینات است و عشقی که مقابل آن قرار گرفته، خرد مرکب یا معرفت شهودی و اکسیر اعظم است.

عطار در مصیبت‌نامه نیز توصیه می‌کند که تا می‌توانی از این نوع خرد دور باش و عشق را معادل شوریدگی و دیوانگی تعبیر می‌کند:

 

تا توانی با خرد بیگانه باش                         عقل را غارت کن و دیوانه باش
زآنکه گر تو عاقل آیی سوی من                   زخم بسیاری خوری در کوی من
لیک اگر دیوانه آیی در شمار                       هیچ کس را با تو نبود هیچ کار (عطار 1373‌:‌249)

 

در محضر مولانا نیز چنین مقابله‌ای مشاهده خواهی کرد:

گر صور جان و هیولی خردست                    عشق تو دیگر و تو خود دیگری (مولانا، 1355‌:‌6/31080)

 

چون تو را حسن فزون شد خردم صید جنون شد         چو مرا درد فزون شد بده آن دُرد مغانه (همان: 5/25096)

 

عقل نخواهم و خرد، دانش او مرا بس است               نور رخش به نیم شب غره صبحگاه من (همان: 4/19144)

 

در مکتب مولانا خرد سطحی با وجود قدرت به گرد پای عشق نخواهد رسید:

خرد که گرد برآورد از تک دریا                        هزار سال دود در نیابد او گردم (همان: 4/18020)

 

در بینش مولانا، خرد سطحی می‌تواند حجاب باشد. چنان که از نوشیدن شراب معرفت نیز محروم و نامحرم می‌گردد:

گر قمر و فلک بود ور خرد و ملک بود              چون که حجاب دل شود زود قفاش می‌زنم (همان: 3/14882)

صورت و تصویر کیست؟ این شه و این میر کیست        این خرد پیر کیست؟ این همه او پوش‌هاست (همان: 1/4924)

در آن شربت که جان سازد دل مشتاق جان بازد         خرد خواهد که دریازد منش محرم نمی‌دارم (همان: 3/15092)

 

در اندیشه مولانا هرچه خرد قوی باشد و مذاهب را هم بشناسد، اما از درک مذهبِ عشق عاجز است:

خرد نداند و حیران شود ز مذهب عشق                    اگرچه واقف باشد ز جمله مذهب‌ها (مولانا، 1355، 1/2610)

 

اما در این جنگ، همیشه غلبه با عشق است و خرد رو به ضعف است:

فربه شد عشق و زفت و لمتر                      بنهاد خرد به لاغری رو (همان: 5/23246)

 

در غزل دیگری خرد سطحی را به چیزی پوسیده تشبیه کرده که قادر به درک خورشید معرفت نیست:

شمس تبریز تو را عشق شناسد نه خرد                   بر دم باد بهاری نرسد پوسیده (همان: 5/25141)

 

مولانا در چندین موضع در مثنوی خرد سطحی را به عقل جزوی و خرد مرکب و معرفت شهودی را به عقل کلی تعبیر می‌کند و معتقد است عقل جزوی از درک عشق و مکاشفات روحانی ناتوان است.

 

عقل جزوی عشق را منکر بود                     گرچه بنماید که صاحب سر بود
زیرک و داناست اما نیست نیست                تا فرشته لا نشد اهریمنی است
او به قول و فعل یار ما بود                           چون به حکم حال، آیی لا بود (مولانا، 1363‌: 1/1984-1982)

 

او معتقد است که حتی حضرت آدم (ع) با همه دانشی که داشت، به وسیله قضای الهی، چشم بصیرتش بسته شد. اگرچه مفسران شیعه، بین نهی تنزیهی و نهی تحریمی تفاوت قائل هستند و می‌گویند که آیه 36 سوره بقره، در مورد آدم(ع) نهی تنزیهی است. اما مولانا معتقد است که حضرت آدم با آن همه عظمت علمی، ندانست نهی خداوند تنزیهی است یا تحریمی:

این همه دانست و چون آمد قضا                  دانشِ یک نهی، شد بر وی خطا (مثنوی 1363‌:‌1/1249)

 

اما در داستان پیر چنگی معتقد است که خداوند علم لدنی را مستقیماً به آدم افاضه کرد و بقیه مردم از طریق آدم به حقایق دست می‌یابند:

آدمی را او به خویش، اسما نمود                 دیگران را ز آدم اسما می‌گشود (همان: 1/1944)

 

هرچند مردم با داشتن خرد سطحی و نرسیدن به شهود معرفت قادر به درک مقام معرفت شهودی اولیای خدا نیستند:

ابلهان گفتند مردی بیش نیست                  وای آن، کو عاقبت‌اندیش نیست (همان: 1/2508)

 

و در داستان مرد بقال و طوطی، به نقد خرد سطحی، می‌پردازد:

سحر را با معجزه کرده قیاس                       هر دو را بر مکر پندارد اساس (همان: 1/277)

 

و در داستان شیر و نخچیران که موضوع محوری آن توکل است، معتقد است ترک عمل در توکل حالت مجذوبان سالک است، نه سالکان مجذوب:

حاملی، محمول گرداند تو را                        قابلی، مقبول گرداند تو را
                                        قابلِ امرِ ویی، قایل شوی                           وصل جویی، بعد از آن واصل شوی (مولانا، 1363‌:‌1/7-936)

 

نتایج
1ـ گران‌بهاترین عنصر زبان و فرهنگ ملی ما، خرد است.

2ـ از مصادیق و نمونه‌های مذکور در متون ادب فارسی به این نتیجه رسیدیم که حداقل دو نوع خرد مطرح شده است: 1ـ خرد سطحی یا خرد بسیط 2ـ خرد عمیق یا شهود معرفت یا خرد مرکب

3ـ منحنی تکامل و تطور این دو خرد همیشه طولی نیست، گاهی در عرض هم مطرح شده‌اند و تفکیک آنها بسیار دشوار است مگر اینکه قرینه‌هایی در دست داشته باشیم. بخصوص در آثار قرن ششم به بعد این قرینه‌ها و شواهد آشکارتر است.

4ـ معرفت حاصل شده از این دو نوع خرد یکسان نیست و گاهی از دو جنس است که قیاس آن مع الفارق است.

5ـ خرد مرکب یا شهود معرفت از مجرای شک وهم بدست نمی‌آید. بلکه داده‌های اولیه (دیتا) به اطلاعات و اطلاعات به علم محض (ساینس) و ساینس به خرد مرکب یا حکمت (
wisdom) تبدیل می‌شود.

6ـ شاعران دور اول (پیشاهنگان معاصران رودکی) بر یک نوع خرد کاربردی و شرعی و دور از ذوق قلبی تاکید ورزیده اند.

7ـ گاهی خرد و عقل و علم ومعرفت بر هم منطبق می‌شود.

8ـ ظرف خرد سطحی یا ابتدایی برای درک پیام‌های ملکوتی یا جبروتی کافی نیست.

9ـ نمی‌توان به ضرس قاطع گفت که منحنی تطور خرد سطحی تا شهود معرفت زمانی و تاریخی است. بلکه این تطور پیچیده و چرخشی است.

10ـ در صورتی می‌توانیم به طور کامل و جامع به شهود معرفت دست پیدا کنیم که عناوین و عناصر زیر را درک نماییم.

 

10ـ 1ـ درک کنت کنزاً مخفیا ودادن زکات آن که « کتب فی قلوبهم الایمان» است.
10ـ2ـ درک «خمرت طینه آدم اربعین صباحاً بیدی» که برتری انسان خاکی بر ملک است.
10ـ 3ـ درک علم صین، اطلبوالعلم ولو کان بالصین که درک مراحل سلوک است.
10ـ4ـ درک انی مبیت عند ربی برای دریافت یطعمنی و یسقین
10ـ 5ـ درک «انما یخشی الله من عباده العلما» که خردمندان از خدا بیش ترسند.
10ـ6ـ درک «و یرزقه من حیث لا یحتسب» بخصوص رزق سماوی که خرد است.
10ـ7ـ درک «الدنیا مزرعه الاخره» یعنی از خرد ملکی به خرد ملکوتی رسیدن
10ـ8ـ درک «لن ترانی» برای پرهیز از خودبینی، هنگام شهود معرفت
10ـ9ـ درک «ویبقی وجه ربک» برای رسیدن به شهود مطلق

 

 

------------------------
پی نوشت‌
1ـ متاسفانه این تاثیر را هیچ کدام از شارحین حافظ ذکر نکرده اند.

 

 

 

 

۹ آبان ۱۳۹۵ ۰۹:۰۶
روزنامه اطلاعات؛ پنج‌شنبه ۶ آبان ۱۳۹۵ - روابط عمومی و امور بین‌الملل بنیاد بوعلی‌سینا |
تعداد بازدید : ۱۶,۳۷۸
کد خبر : ۵۴۰

ارسال نظر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم اینجا کلیک کنید.

همدان - بنای آرامگاه بوعلی‌سینا - ساختمان اداری بنیاد بوعلی‌سینا

 ۹۸۸۱۳۸۲۶۳۲۵۰+ -  ۹۸۸۱۳۸۲۷۵۰۶۲+

info@buali.ir

برای دریافت پیامک‌های بهداشتی در زمینه طب سینوی، کلمه طب را به شماره ۳۰۰۰۱۸۱۹ ارسال کنید